شرکت هواپیمایی قشم، هلدینگ سورینت، باشگاه فوتبال راهآهن، First Islamic Bank مالزی، بانک «ارزش» تاجیکستان، موسسهای مالی اعتباری در امارات، سهامدار شرکت هواپیمایی «انور» ترکیه و در مجموع ۲۵ هزار میلیارد تومان سرمایه.
او درباره بدهیهای خود هم میگوید: وزیر نفت گفته است من بیش از ۲ میلیارد دلار بدهی دارم اما بدهی من به این وزارتخانه یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون یورو بیشتر نیست. در کل حدود ۱۰ میلیارد دلار بدهکارم!
زنجانی جزئیات مذاکرات خود با سعید مرتضوی را توضیح میدهد و ادعا میکند: با یک جعبه شیرینی به خانه مرتضوی رفتم و فردای آن روز در سازمان تامین اجتماعی مذاکره کردیم. فاضل لاریجانی هیچ پولی از من نخواست.
او با بیان اینکه «سرباز بانک مرکزی بودم و راننده رئیس کل اسبق بانک مرکزی»، میگوید که «کارم را با صادرات پوست گوسفند شروع کردم» و «اولین کارمزدم از فروش ارز ۱۷ میلیون تومان بود». بخشی از جملات کلیدی او در این گفتگو به این شرح است:
– در طول دو سال زندانی شدن، سوپر مارکت زندان را اداره میکردم.
– هرگز به دفتر مشایی نرفتم اما ایشان را در جاهای مختلف دیدهام.
– از یک نفر ۲۰ میلیارد چک داشتم که کمکم پاس شد.
– ۲۰۰ میلیون دلار در تاجیکستان سرمایهگذاری کردهام.
– ۱۷.۵ میلیارد یورو از پول ایران را به حسابهای کشور منتقل کردهام.
– در بانک مرکزی با وزرای سابق نفت و تجارت و همچنین آقای بهمنی جلسه داشتم.
– هنوز ازدواج نکردهام.
ما نمیدانیم این مصاحبه ساختگی ، سفارشی یا مبتنی بر واقعیات است ولی آنچه روشن میباشد ایشان با آگاهی از اخبار پیرامون خود و با توجه گسترش فعالیت هایش در داخل کشور، علاقمند هستند مردم اطلاعات درست تر ! از بابک زنجانی داشته باشند
بابک زنجانی در گفتگو با هفته نامه «آسمان» روایت جالبی از روزهای سربازی و کار برای رئیس کل بانک مرکزی بازگو کرده است. روزهایی که مقدمه میلیاردر شدن او بود
رضا زندی: صدای سگی که برای محافظت از هلدینگش گماشته شده تا آخر مصاحبه به تناوب به گوش می رسد. کمی جلوتر از میدان آزادی، در یک خیابان فرعی، دو ساختمان بزرگ دارد. اولی متعلق به شرکت هواپیمایی قشم است بالای در دیگری به انگلیسی نوشته است «سورینت». دفتر فراخ و مجلل اش در طبقه پایانی این ساختمان است. ورودی ساختمان با گیاهان پلاستیکی تزئین شده و دفتر کارش را دو گلدان بزرگ حاوی گل های مصنوعی زینت داده است! بهانه گفت وگوی مان اظهارات اخیر زنگنه درباره بدهی بیش از ۲ میلیارد دلاری او به وزارت نفت است؛ بدهی ای که او معتقد است رقمش یک میلیارد و دویست میلیون یورو است.
ساعت ۸ شب مصاحبه را آغاز می کنیم و تا ساعت ۱۱ شب ادامه می دهیم. اواخر مصاحبه است که مادرش زنگ می زند تا جویای فرزند میلیاردرش شود. جوانی که در آستانه چهل سالگی، ۲۵ هزار میلیارد تومان سرمایه دارد. ساعت ۱۰۰ میلیون تومانی به دست می کند و بیش از ۶۰ شرکت دارد. بابک زنجانی یک سال است که در خبرها جا باز کرده است. هر بار هم که ظاهر می شود تیتر اول است. صدای نازکی دارد و راحت می خندد. مصاحبه با بابک زنجانی آنقدر ماجرا دارد که ترجیح می دهم ماجرای جدیدی به آن اضافه نکنم. فقط پیشنهاد می کنم این مصاحبه را تا آخر بخوانید. هر چند بیش از ۱۶ هزار کلمه باشد.
◄ 301 سوال از بابک زنجانی راننده سابق رییس بانک مرکزی که کارش را «سالامبور»فروشی آغاز می گوید :فقط ۱۰ میلیارد دلار بدهکارم!(بیوگرافی بابک زنجانی به زبان خودش)(قسمت اول)
قسمت دوم »
* چطور این تاریخ را خوب یادتان هست؟ نکند ورشکسته شدید؟
– بله.
* در سال ۱۹۹۶ چند سال تان بود؟
– من متولد ۱۹۷۴ میلادی هستم. ۲۲ سالم بود.
* یک جوان ۲۲ساله در سال ۱۹۹۶ میلادی چقدر پول داشت که ورشکسته شد؟
– حداقل سه تا چهار میلیارد تومان پول داشتم.
* وقتی یک جوان ۲۲ ساله در آن زمان ۳ تا ۴ میلیارد تومان در حساب بانکی اش پول باشد طبیعتا ممکن است نهادهای نظارتی روی آن حساس شوند. درست است؟
– بله.
* از طرف این نهادها هیچ وقت با شما تماس نگرفتند؟
– آن موقع وقتی کسی جنسی را صادر می کرد برگه هایی را به نام «پیمان ارزی» می خرید. مکلف بودیم پول کالای صادرشده را برگردانیم. همه چیز مشخص و معلوم بود. همه می دیدند که این پول چه اتفاقی برایش می افتد.
* هیچ وقت نگفتند که با کسی یا نهادی شریک شوید؟
– خیر. نه کسی به من مراجعه کرد و نه سوال کرد. هیچ وقت. تنها چیزی که از آن دوران یادم هست اینکه وقتی رفتم پرینت حساب یک ماهه ام را از بانک بگیرم به اندازه نصف وانت شده بود. خیلی از آن برگه ها را هنوز به عنوان یادگاری نگه داشتم.
ماجرای ورشکستگی بابک
* پس چه شد که ورشکست شدید؟
– مردم کم کم به من اعتماد کرده بودند و پوست را مدت دار به من می فروختند. از مراغه، تهران، تبریز، زیاران و… هر کجا که پوست گوسفند بود دوست داشتند که پوست شان را به من بفروشند. قصاب ها پوست را جمع می کردند و به کارخانه ما تحویل می دادند و منتظر می شدند تا پوست شان را بفروشم و پول شان را بدهم.
* لطفا بحث را همین جا نگه دارید. در ابتدای مصاحبه گفتید که بعد از اتمام هنرستان برای ادامه تحصیل به ترکیه رفته بودید. این جمله تان با این کارها جور در نمی آید.
– هنوز به آنجا نرسیده ایم. من پوست های گوسفند را برای فروش به ترکیه می فرستادم در حالی که اصلا ترکیه نرفته بودم.
* ما هنوز باید باور کنیم که شما پوست را به ترکیه می فروختید در حالی که کسی که پوست را برایتان می فروخت، نمی شناختید!
– واقعا نمی شناختمش و به ترکیه نرفته بودم. ظاهرا پوست ها را دوباره در ترکیه دباغی می کردند و به روسیه می فروختند. اواخر سال ۱۹۹۶ بود که بحران روسیه اتفاق افتاد و آنها دیگر پوست ها را نخریدند. من جنس مدت دار به کارخانه های ترکیه می فروختم و از آنها سفته می گرفتم. کم کم سفته ها برگشت خورد و چک های من هم در تهران دچار مشکل شد. من روزی ۱۰ هزار قطعه پوست جمع کرده بودم و به ترکیه می فرستادم. از آنجا یک دفعه من از یک مجموعه بزرگ به سمت پایین حرکت کردم. اینجا معلوم شد که پسر جوان بی تجربه ای هستم. دست مردم چک داده بودم، چون می خواستم مطمئن باشند که بعد از تحویل پوست، پول شان را می گیرند. مردم چک هایشان را برگشت زدند و من را به زندان انداختند.
* چقدر چک کشیده بودید؟
– ۳۱۲ میلیون تومان. سال ۱۳۷۶ یا ۱۳۷۷ بود.
* حجم دارایی تان چقدر بود؟
– همه دارایی ام به کارخانه و منابع سرمایه ای تبدیل شده بود. نقدینگی ام حدود ۵۰۰ میلیون تومان بود که به صورت بار پوست به ترکیه فرستاده بودم. سفته های ترکیه را داشتم. کسی هم به من کمک نکرد. حتی پدرم نیامد با طلبکارها صحبت کند تا من بتوانم سفته هایم را به پول برسانم. همه ایستادند و نگاه کردند.
* یعنی خانواده تان اصلا کمک تان نکردند؟
– خیر. حتی یک بار هم جلو نیامدند.
* آقای زنجانی، چه وقت ازدواج کردید؟
– من هنوز ازدواج نکرده ام. یک موردی برای ازدواج بود که اتفاق نیفتاد.
* به خاطر چک های برگشتی تان چقدر زندان برایتان بریدند؟
– حداکثر زندان برای چک برگشتی دو سال بود که برای من هم دو سال زندان بریدند. هر چه به مردم زنگ می زدم که اجازه بدهید من بیایم بیرون تا بتوانم پول ها را از ترکیه برگردانم، فایده نداشت. کسی به حرف یک جوان ۲۲ساله گوش نمی داد. تنها کسی که از خانواده ام مدام در زندان به سراغم می آمد، مادرم بود.
* در زندان اوین بودید؟
– خیر. در زندان قصر بودم.
* انفرادی بودید یا بند عمومی؟
– در بند چکی ها جا نبود. از شانس بدم مرا به بند کسانی فرستادند که مرتکب قتل شده بودند یا جرم شان مواد مخدر بود. ۱۸ ماه در آن بند بودم. بعد از آن در بند چکی ها، جا باز شد و مرا به آن بند فرستادند. از آن دوران خاطره بدی داشتم. یادم هست شنبه ها که مادرم به ملاقاتم می آمد، برایم سخت بود.
* در زندان فکر نمی کردید که به آخر خط رسیده اید؟
– در آنجا فکری نمی کردم. خاطرم هست در زندان تنها کاری که کردم این بود که یک کتاب درباره آموزش زبان ترکی استانبولی نوشتم. چون اینقدر صحبت کرده بودم یاد گرفته بودم. این کتاب را در بیرون از زندان چاپ کردم و فروختم. [می خندد] چون در زندان، زندانی خوبی بودم اداره فروشگاه زندان را به من سپردند.
* از زندانی های آن دوره، کسی را بعدا بیرون ندیدید؟
– خیر. حتی یک بار هم هیچکدام شان را ندیدم. حتما الان می خواهید بگویید که رانتی بوده که سوپرمارکت زندان را به من داده اند!
* لطفا شما ادامه دهید. پس سوپرمارکت زندان را همینطور به شما دادند؟
– بله. به من گفتند ماهی ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان به زندان بدهم و خودم سوپرمارکت را اداره کنم. از این فروشگاه پول خوبی در می آوردم.
* در زندان بازجو داشتید؟
– خیر. در زندان اصلی کسی نیامد تا با من صحبت کند.
* چه چیزهایی در فروشگاه زندان می فروختید؟
– نوشابه، کیک، تن ماهی، خیار، گوجه و… زندانی ها هم مایحتاج شان را از این فروشگاه می خریدند. بعدازظهر هم در زورخانه زندان را باز می کردم تا زندانی ها ورزش کنند.
* قبل از اینکه زندان بروید چه اتومبیلی سوار می شدید؟
– اولین ماشینی که خریدم یک «دوو» صفر کیلومتر بود. به مبلغ یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان. خیلی علاقه داشتم بنز داشته باشم. بعد از آن رفتم بنز ۲۳۰ خریدم.
* وقتی زندان رفتید به سر اموال تان چه آمد؟
– هر کس آمد یک تکه از اموال را برد. چیزی نمانده بود. بعد از دو سال از زندان آمدم بیرون.
* بعد از خارج شدن از زندان چکار کردید؟
– اصلا نمی دانستم باید چکار کنم. کجا بروم. از اجتماع می ترسیدم. گفتم خدایا چه کار کنم. به ذهنم رسید بروم سفته هایم را در ترکیه وصول کنم. رفتم گذرنامه بگیرم گفتند ممنوع الخروج هستید. در چه کنم، چه کنم بودم که یک نفر پیشنهاد داد از مسیر کوه به ترکیه بروم تا پولم را جمع کنم.
* چه کسی پیشنهاد داد تا به صورت غیرقانونی از کشور خارج شوید؟
– یکی از کسانی که در زندان با او آشنا شده بودم. خودش قاچاقچی کالا بود.
* پس ارتباطات زندان تان را بعد از آن حفظ کردید؟
– خیر. همین یک نفر بود که از بچه های شهرهای نزدیک مرز بود. او را به عنوان قاچاق کالا دستگیر کرده بودند. ایشان گفت که مرا به آن طرف مرز می فرستد. من هم پذیرفتم و به ارومیه رفتم. از آنجا به مرز رفتیم. حدود ۲۰ اسب به هم بسته بودند و کالاهای خودشان را بار کرده بودند. من را هم روی یک اسب نشاندند و از مرز ایران رد کردند. رفتم و به شهر «وان» ترکیه رسیدم. تا قبل از آن به ترکیه نرفته بودم و اصلا نمی دانستم در آن کشور چه خبر است. اصلا نمی دانستم چه اتفاقی می افتد. فقط زبان ترکی یاد گرفته بودم. می خواستم به استانبول بروم. دیدم پلیس ها جلوی همه ماشین ها را می گیرند و گذرنامه هایشان را چک می کنند. شب منتظر شدم تا پلیس ها تغییر کنند. خلاصه تا به استانبول برسم، ۲، ۳ روزی طول کشید. خیلی سختی کشیدم تا استانبول رسیدم.
* آن کس که برایتان پوست می فروخت در استانبول بود؟
– خیر. به شهر ازمیر رفتم و ایشان را در آنجا ملاقات کردم.
* طلبکارها در ایران دیگر با شما کاری نداشتند؟
– من دو سال زندانم را کشیده بودم. دیگر باید اموالی از من پیدا می کردند تا به دادگاه معرفی کنند.
* شما گفتید کارخانه دباغی پوست در ورامین داشتید!
– آن کارخانه اجاره ای بود. اموالی در ایران در اختیارم نبود. در ترکیه انبار بزرگی گرفته بودم. نیرو و دفتر گرفته بودم.
* مشتری تان در ازمیر پول تان را داد؟
– گفت سفته هایتان در حال وصول شدن است. می گفت که اتفاقا به دنبال من شده است. من هم به ایشان نگفتم قاچاقی به ترکیه آمده ام. او شروع به بازپرداخت پول هایم کرد. آن موقع دلار به ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ تومان رسیده بود. در حالی که بدهی من روی دلار ۹۰۰ تومانی بود، بنابراین سفته ها را که نقد کردم پول هایم بیشتر شد. پول ها را به ایران فرستادم.
* طلب هایی که وصول کردید، چقدر شد؟
– حدود چهارصد میلیون تومان در یک مرحله گرفتم.
* معامله با ترک ها به «دشواری» معروف است. چطور شد آن شخص به راحتی بعد از دو سال پول شما را داد؟
– من کالایم را در ترکیه به یک ایرانی داده بودم. او رفته بود و سفته ها را وصول کرده بود. کم و بیش انسان باانصافی بود. این هم از آن معجزاتی بود که خدا نشان داد. با آن چهارصد میلیون تومانی که فرستادم تمام چک هایم را در تهران جمع کردم. ۳۱۲ میلیون تومان چک داشتم. بعضی حتی سود دوساله پول شان را گرفتند. وقتی همه چیز مرتب شد، خواستم برگردم.
* دوباره قاچاقی برگشتید؟ یا پاسپورت گرفتید؟
– دوباره می خواستم از راه کوه به کشور برگردم که نیروهای سپاه پاسداران مرا گرفتند و به زندان ارومیه بردند. [می خندد]
* چند وقت در ارومیه زندان بودید؟
– حدود پانزده روز در یک اتاق انفرادی بودم. گفتم خدایا من چه کار کردم که قسمتم زندان است. ظاهرا استعلام کرده بودند که منافق و اینطور چیزها نباشم. بعد مرا به دادگاه فرستادند و دادگاه ۵۰ هزار تومان جریمه ام کرد و فرستاد داخل کشور.
* در زندان ارومیه با کسی آشنا نشدید که مثل آن قاچاقچی کالا بعدا به کارتان بیاید؟
– خیر. در انفرادی بودم. در آن دوران حوادث مختلفی برایم پیش آمد تا اینکه آمدم و پاسپورتم را گرفتم.
* دوباره کار پوست گوسفندفروشی را ادامه دادید؟
– این بار به ترکیه برگشتم و پیش خودم گفتم باید دوباره این کار را سر و شکل دهم. به همین دلیل در شهر ازمیر دفاتر مرتبی گرفتم.
* با توجه به اینکه یک بار ورشکست شده بودید مردم به شما اعتماد می کردند؟
– اتفاقا این اعتماد بیشتر شده بود. چون پول شان را بالاخره برگردانده بودم. خودم هم تجربه پیدا کرده بودم و نقد می خریدم اما این کار دیگر مثل قبل برایم ۲۰ برابر سود نداشت. در همان حین به دانشگاه رفتم و درس خواندم.
* آقای زنجانی، شما اهل روزنامه خواندن بودید؟
– خیر. اصلا نمی دانستم رئیس جمهور از چه طیفی است. چه کار می کند. اصلا مسائل سیاسی را نمی فهمیدم. جز به کاسبی و پول درآوردن به چیز دیگری فکر نمی کردم.
* پس عکس هایی که هفته گذشته از شما با آقای هاشمی، آقای خاتمی، آقای روحانی و… منتشر شد از کجا آمده است؟ راستش فکر می کنم در این مقطع زمانی خودتان یا نزدیکان تان این عکس ها را با اغراض سیاسی منتشر کرده اید.
– حالا به آنجا هم می رسم. این عکس ها را هم من منتشر نکرده ام. آن عکس ها را سایت صنعت و معدن منتشر کرده است.
* منشأ آن شما بودید دیگر. وگرنه چرا الان منتشر شده است؟
– اینطور نیست. این عکس ها برای ۱۵-۱۰ سال پیش است. من فقط پیش این آقایان رفتم تا جایزه ام را بگیرم. آنها را فقط در این حد می شناختم که مسوول کشور هستند.
* در دانشگاه ترکیه چه درسی خواندید؟
– مدیریت بحران خواندم، بعد هم مهندسی برق را شروع کردم.
* جوانی که هیچ علاقه ای به کار سیاسی ندارد چطور می رود رشته مدیریت بحران می خواند؟
– برای رشته مهندسی برق امتحان دادم اما قبول نشدم. «مدیریت بحران» قبول شدم. آن رشته را شروع کردم و سال بعد در «اگ یونیورستی» ازمیر مهندسی برق را شروع کردم. بیش از دو سال آنجا درس خواندم. پول هم که در می آوردم شرکت های مختلفی ایجاد می کردم. شرکت های کوچک کوچک.
ادامه در قسمت سوم بخوانید :