زمان : 16 Dey 1393 - 16:17
شناسه : 97967
بازدید : 2755
اين‌جا محشر حسين(ع) است سفرنامه اربعين(1) اين‌جا محشر حسين(ع) است قاسم روان‌بخش

حركت به سوي مهران

امسال بزرگ‌ترين اجتماع مؤمنان در جهان در حال شكل‌گيري است. مردم ايران وقتي شنيدند امام خامنه‌اي عزيز توصيه به رفتن دارند و مرز‌ها هم براي تسهيل امور زائران ويزا نمي‌خواهد، به سمت مرزهاي شلمچه، چزابه، مهران و... حركت كردند. ما نيز با جمعي از دوستان ظهر پنج شنبه به سمت مرز مهران حركت كرديم و شب را در مهران به سر برديم. مرز مهران يادآور رشادت‌هاي رزمندگان اسلام بود؛ جواناني كه بر پشت پيراهن بسيجي‌شان نوشته بودند «مسافر كربلا» و با قامت‌هاي رشيد خود در برابر دشمن خم به ابرو نياوردند و به تاريخ درس مقاومت و پايداري دادند و راه كربلا را براي ما گشودند.

مهراني‌ها سنگ تمام گذاشته بودند

به دوستان گفتم حق مطلب اين است كه از همين‌جا شهدا را در زيارت خودمان شريك كنيم. مردم مهران براي زوار امام حسين(ع) سنگ تمام گذاشته بودند و از خانه‌ها گرفته تا ماشين‌هايشان در اختيار زائران كربلا بود. جوانان مهراني با راه‌اندازي ايستگاه‌هاي صلواتي با انواع نوشيدني‌ها و شام و ناهار در حال پذيرايي از زوار بودند. بسياري از مردم خانه‌هايشان را تقسيم كرده بودند، به اين نحو كه تعداد زيادي از خانواده‌ها به منزل يكديگر رفته بودند تا بتوانند منازلشان را دربست در اختيار زوار قرار دهند. در هر كوي و برزني تابلوي «پاركينگ صلواتي» توجه راننده‌ها را به خود جلب مي‌كرد. سرويس‌هاي صلواتي از ماشين‌هاي شخصي تا موتورسيكلت و وانت و ميني‌بوس و اتوبوس با تابلوي «صلواتي» و «في خدمة زوار الحسين» براي انتقال زائران به نقطه صفر مرزي در حال خدمت بودند. در اين‌جا همه از زن و مرد و كودك براي خدمت به زوار در حال آماده باش كاملند و شب و روز هم نمي‌شناسند. در اين ميان، جواناني را مشاهده مي‌كردم كه چند شبي نخوابيده بودند ولي باز هم بانشاط و سر حال در حال خدمت بودند. آن‌ها در پاسخ به اين پرسش كه آيا خسته نيستيد؟ مي‌گفتند امام حسين(ع) به ما نيرو مي‌دهد؛ خدا مي‌داند ما اصلا احساس خستگي نمي‌كنيم.

سكونت در يكي از منازل پرمِهر«مهر»

شب را در منزل يكي از اهالي مهران استراحت كرديم. او خانواده‌اش را به منزل يكي ديگر از دوستانش برده بود تا زوار را در منزل خود اسكان دهد. اين خانه در مجموعه 750 واحدي مسكن مهر بود كه در دولت‌هاي نهم و دهم براي خانواده‌هاي نيازمند شهر ساخته شده بود و مردم از اين بابت از نظام بسيار متشكر بودند.

تصميم داشتيم امسال هم مانند سال گذشته 2 ساعت قبل از نماز صبح به نقطه صفر مرزي حركت كنيم ولي آقاي موسوي ميزبانمان كه يك روحاني فعال و ولايي است، به ما گفت اكنون از مرز اطلاع گرفتم كه از مهران تا مرز ترافيك است و در خاك عراق نيز هزاران زائري كه رفته اند، براي انتقال به كربلا هيچ وسيله نقليه‌اي در اختيار ندارند و همه با پاي پياده در حال حركت هستند. از اين رو براي نماز صبح به حرم شريف امام زاده حسن برادر تني امام رضا(ع) رفتيم؛ حرم با صفايي داشت. نماز صبح را همراه با زائران به جماعت خوانديم و پس از نماز صبح نيز توسل خوبي داشتيم. سپس براي استراحت به خانه ميزبان رفتيم.

عصر ساعت 3 بود كه از مرز خبر رسيد فشار جمعيت شكسته شده و مي‌توان به راحتي عبور كرد. بلافاصله به سوي مرز حركت كرديم. خوشبختانه از مرز به راحتي عبور كرديم.

لحظه جدايي و اشك‌هاي عاشقانه ميزبان

لحظه جدايي از ميزبانمان فرا رسيده بود. سيل جمعيت با پاي پياده در حال ورود به خاك عراق بود و تابلوها ورودمان را خوشامد مي‌گفتند. در اين حال بود كه ناگهان عنان صبر آقاي موسوي بريد و مانند باران بهاري اشك مي‌باريد. اشك‌ها و ناله‌هاي سيد، ما را به ياد اين جمله دعاي ندبه انداخت: "‌فليبك الباكون و اياهم فليندب النادبون". همه دوستان با هم مي‌گريستيم و اشك مسير عشق را به رويمان بسته بود؛ از اين رو با زحمت از هم جدا شديم. به ايشان قول داديم كه همه جا در كنار ما حضور خواهد داشت. وقتي اشك‌ها اجازه ديدن مسير را به ما دادند، تصور مي‌كرديم مانند سال گذشته ماشين‌ها منتظر ما هستند ولي اين بار با صحنه عجيبي مواجه شده بوديم. رودخانه عظيم جمعيت زنان و مرداني كه با پاي پياده حركت مي‌كردند به تلاطم در آمده بود، اين رودخانه همه را به درياي رحمت حسيني مي‌برد. هر چه جلو مي‌رفتيم از ماشين خبري نبود. وقتي كيلومترها راه رفتيم، متوجه شديم كه اصلا نبايد منتظر ماشين بود؛‌زيرا انبوه جمعيتي كه ده‌ها كيلومتر از ما جلوترند، امكان هرگونه ترددي را از ماشين‌ها گرفته است و نمي‌توانند به مرز بيايند. از برخي زوار شنيدم كه تا شهر بدره بايد پياده رفت تا آن‌جا براي خود وسيله‌اي تهيه كنيم.

ماشين‌ها پاسخگوي جمعيت ميليوني نبود

كم كم سر و كله چند تريلر پيدا شد. مردم با حرص و ولع خاصي به سمت آن‌ها مي‌دويدند تا خودشان را به كربلا برسانند تريلرها به سرعت پر مي‌شد. برخي از اين‌ها كساني بودند كه با بهترين ماشين‌هايشان به مرز آمده بودند و الان به عشق حسين(ع) بر كفه تريلر سوار شده‌اند و با لبي خندان و چشمي گريان به سوي خانه معشوق درحركتند. ما نيز به زحمت توانستيم گروهمان را سوار يك تريلر كنيم؛ با اين تفاوت كه مي‌دانستيم به شهر بدره مي‌رويم تا در آن‌جا وسيله مناسب‌تري پيدا كنيم.

من به اتفاق همسرم كه مريض بود، در قسمت جلوي تريلر سوار شديم و اين مركب با همه تبخترش به حركت در آمد. هر چه جلوتر مي‌رفتيم عظمت اين سفر بيش‌تر مي‌شد. در مسير راه، زنان و مرداني را مي‌ديديم كه عصا به دست در حال حركت بودند. گويا همه فقط با يك جهت آشنا بودند و آن كربلا بود. همه مي‌گفتند كربلا، كربلا. به راستي اين همه جمعيت را چه كسي به حركت درآورده بود؟ ناگهان اين جمله بر زبان من نقش بست كه "عشق حسين همه را ديوانه كرده".

خانمي را ديدم كه كودكي در آغوشش بود و با يك دست ساكي را مي‌كشيد و ديگر كودك خردسالش را نيز با خود مي‌برد. با نگاه در آيينه ماشين متوجه شدم كه زائران بر در و ديوار تريلر آويزان شده‌اند. عده‌اي هم كه اين روزها به دنبال شكار لحظه‌ها هستند اين تريلر سوژه خوبي برايشان بود تا از آن فيلم و عكس تهيه كنند.

ذكر مصيبت لازم نيست؛ فقط بگو «كربلا»...

به هر حال تا چشم كار مي‌كرد، افق جاده جمعيت را نشان مي‌داد. اشك‌ها به من امان نمي‌داد تا اين صحنه‌ها را ببينم. خود به خود اين شعر بر زبانم جاري شد " عشق حسين همه را ديوونه كرده". به نفر بغلي ام كه قبلاً گفته بود مداحي بلد است، گفتم برايمان بخواند. او به من گفت: وقتي مي‌گوييد «كربلا»، تا عمق مصيبت رفته‌ايد؛ ديگر در اين‌جا مصيبت و شعر نمي‌خواهد، فقط بگو كربلا. همين بود. اين‌جا واژه كربلا دل‌ها را مي‌شكست و همه مصائب حسين(ع) را به ياد مي‌آورد. جلوتر كه رفتيم، ديدم از مردم فقير «بدره» هر كس هر چه در توانش بوده به ميدان آورده است. آن‌ها براي انتقال زائران از هيچ وسيله‌اي دريغ نكرده بودند؛ از موتورسيكلت گرفته تا وانت و سه‌چرخه همه را خالصانه به ميدان آورده بودند. از آب و غذا و ميوه كه ميان زوار پخش مي‌شد و.... عجب حكايتي بود. گويا اين‌ها همه غلامان امام حسين(ع) بودند كه به امر ايشان از زائرانش پذيرايي مي‌كردند.

التماس پيرمرد براي پذيرايي از ما

كم كم به بدره رسيديم. موقع نماز مغرب شده بود. سيل جمعيت در آن‌جا در انتظار ماشين بود. تريلرها مردم را پياده مي‌كردند تا براي انتقال زائران بعدي به سمت مرز برگردند. مقداري كه جلو رفتيم، دو عدد تاكسي را يافتيم كه به سمت كاظمين مي‌رفتند، فهميديم كه زيارت كاظمين روزي ما شده. فرصت را غنيمت شمرده با پرداخت 60 هزار تومان به ازاي هر نفر، به سمت كاظمين حركت كرديم. ساعت 9 و نيم شب به كاظمين رسيديم. تصميم داشتيم بلا‌فاصله به زيارت امام كاظم و امام جواد عليهما السلام برويم. در همان لحظه مردي مسن كه چفيه بسيجي نيز به گردن داشت، جلو آمد و سلام كرد و از ما خواست امشب مهمانش باشيم. عذرخواهي كرديم. او گفت خانه‌ام نزديك است، با ماشين خودم شما را مي‌برم؛ كمي استراحت مي‌كنيد و بعد به حرم مي‌رويد. چون جمعيتمان زياد بود در ماشين ون ايشان جا نشد و تاكسي ديگري هم براي ما گرفت.

شفاي كودك بيمار به بركت ابا الفضل(ع)

وقتي كه به خانه اش رسيديم، بچه‌هايش به بيرون دويدند. گويا منتظر عزيزترين عزيزانشان بوده‌اند. از خوشحالي در پوست خود نمي‌گنجيدند. پس از پذيرايي مختصر از ايشان خواستيم تا اجازه بدهند به حرم برويم. ايشان گفت الان سفره شام را پهن مي‌كنيم و تا بسته شدن درب‌هاي حرم زماني باقي نيست. قبل از اذان صبح، بهترين فرصت است. سفره كه پهن شد، ديدم واقعا براي زوار حسين(ع) سنگ تمام گذاشته اند. پس از صرف شام به ما گفت: دخترم خوابي ديده كه از زوار امام حسين(ع) پذيرايي مي‌كنند و نام زوار را يكي يكي مي‌نويسد. او به ما گفت كودكم محمد را مي‌بينيد؟ ايشان بيماري مغزي داشت و دائم در بغداد زير نظر يك پزشك متخصص بود. او گفت يك شب خواب ديدم كه حضرت اباالفضل(ع) مي‌فرمايد محمد را بياور كربلا. شبي ديگر، عمه‌اش هم همين خواب را ديده بود. محمد را برداشتم و يك شب تا صبح در كنار حرم ابا‌الفضل به سر برديم. صبح كه شد ديدم رنگ و روي پسرم تغيير كرده است. به بغداد رفتم. پزشك معالجش مثل هميشه او را معاينه كرد؛ ولي اين بار گفت اين كودك كه بيماري ندارد!! او كاملا سالم است. ماجرا را برايش گفتم؛ دكتر گفت اين كودك شفا گرفته است.

ادامه دارد