( فاطمه محسن زاده )____________________تازه از خطّ مقدّم آمده بود. مادرش را برد برای دیالیز. خون که توی دستگاه جریان پیدا کرد، سرش گیج رفت...چشم هایش تار شدند؛ فقط صدای دکتررا می شنید:"اگه مث جوونای مردم رفته بودی جبهه، چیکار می کردی؟ " .