زبان دراز ميخواهد به زباندراز زاده نصيحت كند تا براي فرزند و آيندگان به يادگار بماند.
من كه «امير پشم الدين كشك ساب الدوله» هستم به فرزندم «چشم براه السلطنه» كه قصد فرمانروايي بر محلهمان را دارد نصيحت همي كنم كه نور چشم عزيزم بدان:
اسباب اميري در روستا و محلهات چند چيز است كه به ترتيب نياز براي تو بر شمارم.
اول «شيره» است جهت ماليدن بر سر خلقا... جهت كسب راي و دل مردم به دست آوردن چون به آرزويت رسيدي و از صندوق به در آمدي كاستيها و نقايص بر شمار و نام دزدان و مفسدان برملا كن.
دوم نياز تو به «ماست» باشد براي ماليدن بر روي عيوب و بيعرضگي خودت و توجيه كمبودها و از الزامات اينكه چشم در چشم مردم با لبخند، شب را روز نشان ده و عكس مار به جاي خود مار بكش.
سوم نيازمندي تو «كشك» است پس از چند سال كه فهميدي تو و راي دهندگان بر سر كار بوديد و سخت تو را به كشك و كشك مال جهت ساييدن كشك و مكيدن سماق نياز است گويي شاخ در آمد محله در دست تو و نام تو رييس و ديگران فرمانروا.
و آخر آنكه «ندامت»شايد تو روزگاري به خيانت و جاسوسي متهم و به خانه نشيني محكوم شوي پس فرزندم چرا گرد كاري گردي كه «اول» آن، «زحمت» وسطش «خجلت» و آخرش «ندامت» باشد. پس گرد رياست مگرد و آقازادهاي را پيدا كن و خود را به او بچسبان. از رانت بهره بر، در سايهاش زندگي كن، برج بر برج برنه، صادرات و واردات پيشه كن، پول از بانك بگير و پس مده كه سلطان جهان را به چنين روز تو غلام باشد!