باجناق يا همداماد كه او را همريش نيز خواندهاند چنان متوحش و نگران و هراسناك بود كه قند در دل بنده آب ميكرد و از خوشحالي به خاطر ناراحتي وي در پوست خود نميگنجيدم.
اما براي حفظ ظاهر و رياكاري هم كه شده زوركي خود را ناراحت نشان ميدادم و جوياي حال و پرسان وضع وي كه علت اين همه نگراني چيست؟ چه كاري از دست من بر ميآيد؟ چه كمكي ميتوانم بكنم؟
گفت: شنيدهاي كه هر كس اقدام به{خود عقيمي} كند حبس و جريمه در انتظارش است؟
گفتم: عزيز دل اولاً! كه طرح است ثانياً! اين موضوع قانون نشده ثالثاً! چون دخالت در احوال شخصيه است ممكن است بعداً آن را رد كنند.
و نهايتاً مگر نميداني قانون محكم مينويسند ولي در مواقعي متزلزل اجرا ميكنند...
بابا مگر ماهواره كه بالاي پشت بام هاست و از دور هم پيدا است ديگر عادي نشده است؟ يا آن كار قاچاق و تهيه مواد مخدر كه به ظاهر مستور است زير 30 ثانيه به دست طالبانش آن هم علني نميرسد؟ نترس بابا جان نترس!!
گفت: ترس من از اينها نيست. ميترسم اول بگيرند بعد از گذراندن مدتي پس از خوردن آب خنك تازه معاينه كنند.
مگر مثل مشهور را نشنيدي كه...!!
> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
|
|
|
|
|
|
|