ای گرو کرده زبان را به دروغ!
برده بهتان ز کلام تو فروغ!
این نه شایسته هر دیدهورست
که زبانت دگر و دل دگرست
«جامی»
واژهها در یک زبان متولد میشوند، بار عاطفی مختلفی به خود میگیرند، میتوان از آنها بوی مرگ را استشمام کرد یا عطر زندگی! آنها که به گفته یکی از نویسندگان: «نمادهای حیاتند» گاه با تمام اقشار مردم زندگی میکنند و گاهی فقط با گروهی خاص. برخی جاودانه میشوند، برخی میمیرند و برخی میمانند، اما به ذهن تاریخی یک ملت سپرده میشوند. گاه تجملاتیاند و پــرطمطراق و گـاه
بیپیرایه و...
واژهها از منظر لغوی، دستوری و زبانشناسی، حرفها دارند، اما میخواهم از یک درد بنویسم؛ دردی مزمن که در پوستاندازیهای جامعه، فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی و بیثباتیهای تاریخیمان به آن دچار شدیم و بدتر آنکه بدان خو گرفتهایم.
اگر ادبیات را آیینهای از اوضاع اجتماعی بدانیم، با نگاهی گذرا میتوانیم ببینیم شکوهای که قرار است مطرح شود، به طنز و جد، در آثار ادیبان این مرز و بوم، مورد توجه قرار گرفته است، پس نکته تازهای نیست؛ بهعنوان مثال در طنازی «اخلاقالاشراف» عبید زاکانی یا در صراحت و گاه تلخی بیان اشعار ناصر خسرو و... تا همین دوره معاصر اینکه چگونه گاه فضایل اخلاقی به رذایل تبدیل میشوند و برعکس و بهخصوص در عرصه زبان، چرا واژههایی که زمانی دارای بار عاطفی و معنایی مثبت هستند، در یک دگردیسی چنان تغییر مییابند که باور این جهش در هیچ عقل و منطقی نمیگنجد؟ و نکته ظریف اینکه ما به این تغییرها عادت کردهایم و برایمان عادی شده است. کلمه «عادت» را همین جا، داخل گیومهای در ذهنمان نگه داریم و آرزو کنیم بشود راه چارهای برای آن پیدا کرد!
به راستی چرا به فلان آدم کلاش عیاش که با هزار دوز و کلک، صاحب ثروت و شهرت شده، میگوییم: «زرنگ»! میگوییم: «زیرک»! چرا در فرهنگ لغت بعضیهایمان صداقت، یعنی «حماقت»! گذشت، یعنی «ساده لوحی»، نجابت یعنی «خلی»* ، تبعیض، یعنی «تفاوت»...؟!
امروز در محیط و زمانهای زندگی میکنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را زیرکی میپندارند و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر میخوانند. چگونه فکر میکنند؟
منصفانه که به چرایی این رفتار در فرهنگ عمومی ما فکر کنی و چند کلام از بزرگترها بخوانی، میبینی که نمیشود یکسره تمام تقصیرها را انداخت گردن پیامدهای سیاسی و اجتماعی و عوامل خارجی و بهانه گرفت وقتی عدهای «به شکلی ناخوشایند متفاوت» شدند، مفهوم واژههایمان هم عوض شد! یا ازاین طرف بام افتاد و صرفا مردم. مردمانمان را مقصر دانست.
مگر نه اینکه در جامعهای دینمدار زندگی میکنیم، باید طبیبهایی هوشمند و کاربلد، اشارهای کنند و خودمان از خودمان شروع کنیم و بنای نفاق درونمان را خراب کنیم، نه اینکه هر روز پیرایهای جدید بدان ببندیم و دیگران را نیز به آن دعوت کنیم! از ما که به پیشینه غنی و تابناک تمدنمان میبالیم، بعید است که فراموش کنیم کفه داشتههایمان، نباید از داراییهای امروزمان سنگینتر باشد که ناخودآگاه باعث شود در جهان سرعت، دیگران از ما پیشی بگیرند و ما عقب بمانیم. وسط این نوشتار چند سطر از یک کتاب را بخوانیم، بد نیست: « بهکرات میبینیم که گوینده زبان را به کار میگیرد؛ درحالیکه واقعا ذهنیاتی ندارد که بخواهد آنها را در قالب لفظ بریزد. در این موارد جملههای او اگرچه معنیدار هستند، ولی بیانکننده اندیشهها و احساسات او نیستند. به بیان سادهتر، گوینده زبان را برای دروغ گفتن به کار میگیرد. موارد دیگری هست که گوینده ذهنیاتی دارد، منتها به دلیلی نمیخواهد آنها را عینا در قالب جملههای زبان بریزد و ناچار آنچه میگوید با آنچه در ذهن دارد تطبیق نمیکند. در این موارد، گوینده از حیلههای زبانی بهعنوان سرپوش برای استتار ذهنیات واقعی خود استفاده میکند. چه در مورد اول که صرفا دروغگویی است و چه در مورد دوم که منظور استتار ذهنیات واقعی است، زبان برای آگاه کردن و آگاه شدن یا تفهیم و تفهم به کار نمیرود، بلکه برای فریبکاری به کار گرفته میشود. ما این کاربرد فریبکارانه زبان را «زبان در خدمت باطل» مینامیم.
وقتی زبان برای استتار اندیشه به کار میرود معمولا به این دلیل است که گوینده فکر میکند اگر اندیشه واقعی خود را بیپرده بیان کند، بیان او واکنش دلخواه را در شنونده برنخواهد انگیخت یا احتمالا واکنش منفی ایجاد خواهد کرد. از این رو اغلب آگاهانه و گاهی نیز ناآگاهانه، آن را در لفافه کلماتی میپیچد که برای شنونده خوشایند باشند یا لااقل ایجاد واکنش منفی نکنند.
محمدرضا باطنی در ادامه این مطلب ارزشمند به این موضوع میپردازد: «یکی از زمینههایی که در آن از بار عاطفی کلمات برای فریبکاری همواره استفاده میشود، تبلیغات سیاسی است.» و نمونههایی از این دستکاری زبانی را در سیاستهای آلمان نازی، بیان میکند که جالب و قابل تأمل است و سپس چنین نتیجه میگیرد: «زبان همانطور که میتواند وسیله روشنگری باشد، میتواند ابزار فریب و اغفال نیز باشد؛ همانطور که میتواند آگاهکننده باشد، میتواند گمراهکننده نیز باشد؛ همانطور که میتواند در خدمت حق و حقیقت قرار گیرد، میتواند در خدمت باطل نیز قرار گیرد؛ همانطور که موهبتی برای انسانهای اندیشمند است، ابزار کاری برای شیادان و دغلکاران نیز هست. در سیاست است که از جنبههای منفی زبان بیشتر استفاده میشود. رابرت سوث (Robert South)، کشیش و نویسنده انگلیسی در قرن هفدهم، گفته است: «زبان به انسانهای معمولی برای این داده شده است تا مافیالضمیرخود را بیان کنند، اما به انسانهای حقهباز برای این داده شده است تا مافیالضمیر خود را پنهان کنند.» آنچه رابرت سوث در قرن هفدهم گفته است هیچوقت در تاریخ تا این اندازه که امروز در قرن بیست و یکم مصداق پیدا کرده، مصداق نداشته است.»
البته روشن است که موارد مذکور، همه دلایل کاربرد فریبهای زبانی نیست. در این راستا شاید بیان ۶ گروه دروغ ازنظر محققی در دانشگاه بوستون، به نام جوزف تس، کمکی باشد برای رسیدن به برخی چراهای مطرحشده در بحث ما. از نظر او این ۶ گروه عبارتاند از:
«دروغ بهعنوان سپر حفاظتی که فرد را از خطر محافظت میکند؛ دروغ قهرمانانه که فرد دیگری را در مقابل خطر محافظت میکند؛ دروغ برای خوشی که موجب میشود موضوعی جالبتر به نظر آید؛ دروغ در اثر غرور که مانع از خجالت میشود؛ دروغ پرمنفعت که باعث ترقی یا رساندن سود به گوینده میشود؛ دروغ مخرب که به دیگری لطمه میرساند.»
حالا این لفافههای پرزرق و برق که بهزعم خودآگاه یا ناخودآگاه ما با محتوای درونشان در تضاد کامل هستند، فقط در نقش تخریب کلمات ظاهر نمیشوند که ما و مخاطبمان را به خواب میبرند و اینچنین به سادگی به «خود»مان دروغ میگوییم تا فرار کنیم از صراحت لهجهای که نداریم، به هر دلیلی و به تبع آن، انتقاد نکنیم و انتقادی هم نشنویم. زیرپوست این ظاهرسازی و عدم صداقت، تضییع حقوق فردی و اجتماعی، تخریب انسان و انسانیت، ترویج نان به نرخ روز خوردن، تملق، ریاکاری، ارزش جلوه دادن ضدارزشها و تحریف در عقاید و... غوغا میکند و ما از سر عادت و سهلانگاری از کنار آن میگذریم تا راحت باشیم!... کاش یاد میگرفتیم واژهها هم قداست دارند.
سرخپوستان میگویند کلمه به هر آن شیء که نامیده میشود، نیرو میبخشد. هنگامی که میگوییم «خانه»، خانه به تملک من درمیآید. این نیز راه دیگری برای تصاحب است.
ما ملت ثروتمندی هستیم...
_________
پی نوشتها:
خلی واژه خوبی نیست، تازه زشت هم است، اما چون میشود در آب گلآلود هم شنا کرد، استناد میکنم به این بیت از حکیم ناصرخسرو: «آن بندها که بست فلاطون پیش من. خوهل است وسست پیش کهین پیشکار من» از نظر لغوی به فتح «خا» و سکون «ها» خوانده میشود. خوهله، خهل و خهله هم گفته شده، به معنای کج، ضد راست
باطنی، محمدرضا: درباره زبان (مجموعه مقالات)، چاپ سوم، انتشارات آگاه، ۱۳۷۴ ش