ماجراي اكتشاف معدن سنگ آهن چادرملو از زبان كاشف آن
مقاله ای که در ذيل آورده ام ماجرای کشف معدن سنگ آهن چادرملو است که در خبرنامه کانون مهندسين فارغ التحصيلان دانشکده فنی دانشگاه تهران (۱۳۷۸) و مجله پيام چادر ملو (بهار ۱۳۸۳ ) به چاپ رسيده و از آنجاکه تيراژ اين دو نشريه بسيار محدود می باشد و مطلب جالبی نيز هست خصوصا براي ما يزديها اقدام به انعکاس آن می کنم. ياد آوری می کنيم که اين مطلب به قلم مهندس علی اکبر علی سبحانی ( کاشف معدن ) است که بصورت خاطره به رشته تحرير در آورده است.
در خرداد ۱۳۱۹ از دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته معدن فارغ التحصيل شدم و برای کارآموزی به معدن منگنز رباط کريم ( اطراف تهران ) رفتم تا پس از اتمام دوران کارآموزی به خدمت وظيفه بروم. وقتی به اداره نظام وظيفه مراجعه کردم، تقريباْ عده ای که لازم بود انتخاب کرده بودند و به بقيه معافی يک ساله دادند و من هم خودم را به اداره کل معادن معرفی کردم. در تاريخ ۶/۹/۱۳۱۹ به عنوان مهندس اکتشاف اداره کل معادن استخدام شدم و بلافاصله در تاريخ ۱۳/۹/۱۳۱۹ مامور شدم که به يزد و کرمان بروم و خود را به آقای دکتر کومل آلمانی که رئيس اکتشافات معادن آن نواحی بود، معرفی کنم.
آن وقت مرکز ناحيه اکتشافی شهر يزد بود و آقای دکتر کومل و همسرش با نوزادشان در منزلی نزديک ميدان مير چخماق زندگی می کردند و آقايان مهندس مير افضلی و مهندس غفاری نيز در انتهای خيابان مرکزی شهر در خانه ای به نام « خانه شازده تلگرافچی » اقامت داشتند که من هم به آقايان ملحق شدم.
اکتشافات معدن در آن زمان در اولويت کارهای دولت بود و به همين جهت حقوق فوق العاده ای پرداخته می شد. به طوری که دريافتی اينجانب با احتساب ۵۲۰ ريال حقوق، رتبه سه اداری و ۵۸۰ ريال فوقالعاده روزانه جمعاْ ۲۳۰۰ ريال، مبلغ قابل توجهی بود.
در هيات، دو نفر به نامهای آقايان کاملی و فرزاد کمک مهندس بودند و يک رئيس حسابداری به نام آقای نقشينه که استعداد زيادی هم در هنر تئاتر داشت و بعداْ هم به علت بازی در فيلم دايی جان ناپلئون شهرت زيادی کسب کرد.
در يزد علاوه بر آقای دکتر کومل چند مهندس ديگر آلمانی در کارخانه های نساجی و برق کار می کردند و به همين جهت هر هفته بولتنی هر هفته از طرف سفارت آلمان در تهران برايشان فرستاده می شد و از وضع جنگ با اطلاع می شدند و اين اطلاع را آقای دکتر کومل در اختيار ماهم قرار می دادند.
آقای دکتر کومل قبل از آمدن به ايران در عربستان برای شرکت آرامکو کار می کردند و در آنجا اعراب ايشان را دکتر کمال صدا می کردند. ايشان زبان فرانسه را می دانست و ما مهندسان هم فرانسه می دانستيم. آقای کومل فارسی را می فهميد ولی خانمش فارسی را بهتر صحبت می کرد.
روش کار چنين بود که آقای دکتر کومل نواحی مشخصی را در اطراف يزد انتخاب می کرد و هر يک از مهندسان را به آن ناحيه اعزام می داشت تا مطالعاتی به عمل آورند و يک نسخه را مستقيماْ به اداره کل معادن ارسال دارند. آقای دکتر کومل خود نيز گاهی با يکی از مهندسان همراه می شد.
در ۲۱/۱۱/۱۳۱۹ قرار شد که آقای دکتر کومل و من به نواحی ساغند برويم. دهکده ساغند در کنار جاده يزد - مشهد در فاصله ۷۵ کيلومتری واقع بود. شب به ساغند رسيديم و به خانه کدخدا رفتيم. همه گونه وسيله داشتيم و فقط بايد در محلی اطراق می کرديم. هوا خيلی خوب بود و برودت زيادی نداشت. وسيله گرما يک منقل آتش بود و کدخدا و ما کنار آن نشسته بوديم. از طريق دولت و فرمانداری يزد به کليه دهداران و کدخدايان سفارش شده بود که همه گونه کمک را به افرادی نظير ما بدهند.ما تمام مخارج خود را پرداخت می کرديم و حتی قدری هم بيشتر از حد معمول.
گويا به علت ورود ما آن شب آمد و شد به خانه کدخدا بيشتر از معمول بود، مردی آمد و از امنيه شکايت می کرد که مرغش را گرفته و پولش را نداده است. کدخدا کسی را فرستاد و امکنيه آمد. کدخدا پرسيد: چرا مرغ اين مرد را گرفته و پول ندادی؟ امنيه پاسخ داد: مرغ را گرفتم و ۳۰ شاهی هم داده ام. مرد روستايی گفت: قيمت مرغ ۵/۲ ريال است. امنيه گفت: من ماهی ۳۰ ريال می گيرم آقای کدخدا آيا بيش از ۵/۱ ريال می توانم يک مرغ بدهم؟
خلاصه کدخدا هر دو را مرخص کرد. مشکل من اين بود که موضوع را برای دکتر کومل ترجمه کنم. برای دکتر کومل و من که حقوق فوق العاده ای داشتيم باور ۳۰ ريال حقوق ماهيانه برای امنيه قابل قبول نبود.
صبح روز بعد، مقدمات بررسی نواحی اطراف ساغند را شروع کرديم. ۶ نفر شتر، دو نفر برای سواری و ۴ نفر برای حمل با و بنه و چهار کارگر و يک راهنما و يک ساربان. اين مسافرت مطالعاتی به مدت هشت روز به درازا کشيد. اين ناحيه بين ساغند، بافق و بهاباد بود و ما مجبور بوديم که راه را طوری انتخاب کنيم که لااقل هر شب بر سر چاهی چادر ها را برپا کنيم تا بتوانند شتر ها را تيمار کنند. در روز سوم و در بين راه به طرف چاه دره ملون قطعاتی از سنگ معدن را يافته بوديم و شب به چاه رسيديم و اطراق کرديم. معدن شامل چهار تپه بود و آقای دکتر کومل برای هريک از تپه ها اسمی بااين مشخصات انتخاب کرد:
۱- زاهدی مدير کل اداره معادن ۲- شهيدزاده رئيس اداره اکتشافات ۳- دکتر کومل ۴- سبحانی
بعد از يک روز ماندن در محل معدن برگشتيم و در روز هشتم من و آقای دکتر کومل در حالی که برای صرف ناهار فقط ۴تا شلغم برايمان باقی مانده بود، به ساغند رسيديم و در روز ۳۰/۱۱/۱۳۱۹ به يزد برگشتيم. در يزد مقرر شد که مقدمات کار را فراهم کنيم و قرار شد که من برای رسيدگی و مطالعه کامل به ساغند و محل معدن برگردم. در ۲۳/۱۲/۱۳۱۹ به اتفاق آقايان کاملی و فرزاد به ساغند مراجعت کرديم و مجدداْ وسايل را به وسيله شترها و کارگران به معدن حمل کرديم. تعدادی کارگر را نيز استخدام کرديم که در ميان آنها نوازنده ای هم بود. چادرها را در کنار چاه برپا کرديم. روزها به کار می رفتيم و شب ها در چادرها جمع می شديم و آن نوازنده همه را مشغول می کرد و در کنار کارگران شترها طوری جمع می شدند که سرهای آنها يک دايره را تشکيل می داد و در آن دايره علوفه می ريختند و آنها را به آرامی و وضع خاصی علف ها را می خوردند. ما تا تاريخ ۲۹/۱/۱۳۲۰ در معدن بوديم و مطالعات مقدماتی را انجام داديم و ذخيره قابل رويت آن را که در حدود ۱۲ ميليون تن بود، برآورد کرديم و به ساغند برگشتيم و منتظر شديم تا وسيله ای پيدا کنيم که به يزد برويم. آمد و شد در بين ساغند و يزد به قدری کم بود که برای تهيه وسيله سه روز در ساغند و در قهوه خانه کنار جاده مانديم. در يزد گزارش خود را تهيه و يک نسخه از آن را به آقای دکتر کومل و نسخه ديگر را مستقيماْ به اداره اکتشافات ارسال داشتيم و برای تهيه گزارش در مورد چغارت بافق عزيمت کردم تا همين مطالعات را نيز در مورد آن انجام دهم. پس از برگشت از بافق به تهران در خصوص گزارش معدن دره چادر ملون سوالاتی کردم و برای تهيه نمونه سنگهای اطراف معدن مجدداْ در ۲۰/۳/۱۳۲۰ به ساغند برگشتمو در ۲۶/۳/۱۳۲۰ به يزد مراجعت کردم و گزارش تميلی را ارسال داشتم.
در اثر جنگ و سرايت آن به ايران اکتشافات معادن تعطيل شد و تعدادی از مهندسان معدن برای مدتی بيکار و بعداْ در صنايع ديگر جذب شدند، من به رشته نساجی کشيده شدم.
بالاخره در اوايل ۱۳۷۶ در روزنامه ها اخباری از معدن چادرملو درج شد که مرا به ياد معدن دره چاه ملون انداخت، نامه ای در اين خصوص و سوابق معدن برای وزارت معادن و فلزات فرستادم مطالب را مختصراْ گزارش و تقاضا کردم که اجازه دهند چند روزی از معادن بافق و چادرملون ديدن کنم. وزير معادن و فلزات وقت موافقت و از من دعوت کردند که به مدت سه روز از معادن ديدن کنم. مسئولان معادن با کمال احترام و علاقه و کنجکاوی از اينکه در آن تاريخ در اين منطقه انجام وظيفه کرده ام، سوالات مربوط به آن زمان را مطرح کردند و من بسيار خوشحال و مسرور بودم که بعد از ۵۷ سال، آن روزهای مغتنم و دلپذير يادآوری می شد.
آقای وزير در مصاحبه با روزنامه همشهری اظهار داشت: چادرملو که در ۱۸۰ کيلومتری شهر يزد و در دل کوير واقع شده است، ۵۷ سال پيش توسط مهندس سبحانی که اکنون نيز در قيد حيات هستند شناسايی شده است.
خوشبختانه در روز ۱۲/۳/۱۳۷۶ روزی که معدن افتتاح شد، از من هم دعوت به عمل آمد. جناب آقای رفسنجانی در بيانات خود هنگام افتتاح معدن اظهار داشتند: در يک منطقه ای که کيلومترها در کيلومترها علايمی از حيات ديده نمی شود و در يک ساعت پرواز با هلی کوپتر هيچ چيز جز شن و باد ديده نمی شود، در چنين ناحيه ای اقدام برجسته ای انجام شد و معدنی کشف شده است که ما سپاسگذار مهندس سبحانی هستيم. کسيکه اين گنجينه را در ۵۷ سال پيش وقتی ما بچه بوديم و به مدرسه ابتدايی ميرفتيم، کشف کرده است.
در خاتمه ياد آور می شوم که طرح بهره برداری از اين معدن در سال ۱۳۷۱ آغاز شد و نخستين کاميون حامل سنگ آهن کنسانتره در اسفند ۱۳۷۵ عازم فولاد مبارکه شد. سرمايه گذاری در اين طرح ۵۸۵ ميليون دلار و ۳۸۰ ميليارد ريال بوده و ذخيره معدن بالغ بر ۴۰۰ ميليون تن بر آورد شده و برنامه استخراج با ظرفيت ۸ ميليون تن در سال منظم شده است. آب مورد نياز معدن از بهاباد در ۷۵ کيلومتری معدن تامين می شود. لازم می دانم اين تذکر را هم بدهم که اسم فاميل من علی سبحانی است ولی در همه جا به اختصار سبحانی اعلام شده است.
خدمت دوستان خوبم اضافه کنم که طی بازديدی که در سال ۱۳۸۱ ( اواخر مرداد - اوايل شهريور ) از معادن ناحيه بافق شامل سنگ آهن چادر ملو و چغارت و فسفات اسفوردی و يک معدن مرمريت که از طرف دانشگاه بود داشتم خود شاهد اين عجايب خلقت و منابع عظيم ناحيه معدن خيز بافق بودم و حتی از معادن چادرملو و اسفوردی و مرمريت با دوربين هنديکم فيلمبرداری کرده ام و هنگامی که اين مسافت طولانی ( ۱۴ ساعت با اتوبوس فقط تا بافق ) را طی کرديم اصلاْ باورم نمی شد که در آن بيابانهای بی آب و علف بشود معدنی را جستجو کرد. مخصوصاْ چادرملو که تازه ۵ يا ۶ ساعت با اتوبوس از يک جاده تقريباْ خاکی از بافق فاصله داشت. مسافرت من به بافق در همين جا ختم نشد و در ارديبهشت سال ۸۲ برای شرکت در همايش حفاری در معادن بافق به اين شهر زيبا رفتم و فرصتی دست داد تا بازديدی هم از معدن سرب و روی کوشک که بصورت زيرزمينی بود داشته باشم. از شهر بافق و استان يزد خاطرات زيبايی دارم از بازديد از معادن گرفته تا خريد باقلوا و بيشتر از آن خوردن باقلوا.
يزدفردا