من زاده ی شبنم های دردم
وتوباده ای که زاده ی عشق.
وباوری که باران خورده ی ابرهای بهاریست
وقتی بادها ،شمیم شقایق ها را می پراکنند
وباغهای اطلسی لبریز تبسم می شوند
در خاطرم گل میکنی!!
مرا تلواسه های طلب، در تحسرِ عطشناک ِسراب افکنده است
وترا قایقی ست که تا آنسوی دقایق جاریست.
یکروز نسیم ها ،انفاست را به گلایولها ارمغان میدادند...
گفتند ترا با قرآن انس هاست.وبا عشق و نور، آشنایی ها.
می گویند:عشق را هفت دریای طوفانی است!
با موجهایی که به هفت آسمان پر می کشند.
می خواستم بال برآرم تا اوج ها، مرا در یابند !
گفتند: دردهایت اندک است وطاقت بالهایت نازک.
ومن از پرواز ماندم.!
ای که پریان دریایی با ترنمت جان می گیرند
و سینه سرخان عشق ،در قمصرِ مهرت آشیان میکنند
وهفت دریا در آینه ی شبنمت موج میزند
وقتی
درسجاده ی تسبیحت از بیکرانه ی اقیانوس ها طراوت می گیری
برای زلالی اشتیاق من دعا کن