خان عموي مرحوم همي از گذشتگان داستان و افسانه روايت ميكرد كه سحري اندر حمام «ميدان خان» يزد شدي. ديدي از مشتري تا دلاك و كيسه كش و مشت ومال كن همه [سم] داشتي.
بسي ترسيد آب كشيده، نكشيده؛ غسل كرده، نكرده، كه اگر هم غسل كرده بود از ترس عدم رعايت ترتيب باطل شده بود، بيرون دويد و شكايت نزد [استاد حمام] برد كه امشب اوضاع منقلب است.
آيا جنيان محل حمام بگرفتي از صدر تا ذيل؟ گويا همه [سم] دارند.
استاد ضمن تكذيب و تقبيح حرفهاي عمو جان، لُنگ حمام را دور دست خود گرداند و دستي بر سبيل كشيد و گفت مبادا در اين خيالات بماني. هر چه زودتر از اين محل دور شو!! برو كار كن تا امرار معاش كني و محتاج خلق نشوي.
اين قصه را براي زبان دراز زاده فضول گفتم كه بترسد و بخوابد، سئوالات اضافه پيرامون مسائل مالي، اقتصادي نكند و پايش را در محدوده ويژه خواران و سلاطين شكر و ميوه و آهن و... يعني بعضي از واردكنندگان و صادر كنندگان به اصطلاح از شير مرغ تا جان آدميزاد نگذارد همين و بس!!
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید