روزگاری نه چندان دور در امام زاده عبد الله(ع) بافق رزمندگان اسلام با حضور مسئولان وپدر ومادران از زیر آیینه قرآن بدرقه شدند و وبه جبهه های حق علیه باطل رفتند ، رزمندگانی که در بین آنها جوانان ونوجوانان دانشجو و دانش آموز هم دیده می شدند.
و حالا هم نیز دانش آموزان دبیرستان های دخترانه بافق یعنی کلاس دومی ها ، از زیر آیینه وقرآن با بدرقه پدران ومادرانشان به اردوی راهیان نور دعوت شدند ….می روند تا با آرمان های شهیدان پیمان ببندند…عهدی از جنس مردانگی و ایثار.
آری راهیان نور راهیانی که از ظلمت به سوی نور حرکت می کنند تا از ذرات نور بهره ببرند .
من هم برای همراهی این کاروان ۲۲۰ نفره دانش آموزی دعوت شدم ، برای ثبت وقایع و نگارش لحظات ناب عاشقی ولی چه کنم که زبان قاصر از بیان گفتار است و قلم عاجز از نوشتن ….
شور وشوق وجودشان با سوالهایی که از همراهانشان می پرسیدند حاکی از عشقی بود که در درونشان شعله ور بود
صبح روز اول / امامزاده عبدالله بافق
کاروان با بدرقه مسئولان و پدرو مادرها به طرف سرزمین نور حرک کرد.
راویان دفاع که همراه با این کاروان بودند همواره می گفتند: شما از طرف شهداء دعوت شده اید آری شهداء میزبان این مفحل ومجلس بودند میزبان چه خوب میزبانی ، ومیهمانان چه دلهای آماده ای داشتند
نسل چهارم انقلاب که نه توپ وتانک دیده ونه صدای آژیر خطر را شنیده درس آمادگی دفاعی بهانه ای است برای آشنایی با تجاوز
راوی می گفت: دانش آموزان عزیز ۸ سال دفاع مقدس دفاع از خاک نبود دفاع از ناموس وغیرت ومردانگی بود سالها پیش دانش آموزانی هم سن همین دانش آموزان ، نیمکت های مدرسه را ترک کردند وبا اضافه کردن سن خود در شناسنامه خود را به جبهه های دفاع مقدس رساندند
انها رفتند تا ما بمانیم آنها جان خود را سپر کردند تا ما سرافراز بمانیم.
ایستگاه نخست ! پادگان شهید عاصی زاده:
فضای پادگان دل را اسیر خود میکند فضایی مزین شده با نام اولین فرمانده تیپ الغدیر یزد فضایی مزین شده با تصاویر سرداران شهید استان وشهرستان ها که نام آنها جای جای پادگان را مزین کرده اگر گوش جان بسپاری هنوز زمزمه ها ونجواهای عاشقانه آنها با خدای خویش طنین انداز است .
صبح روز دوم ؛ ایستگاه دوم دهلاویه
بیدار باش ساعت ۵ و بعد نماز و زیارت عاشورا و توجیه کاروان توسط مسئولان و بعد از آن حرکت به سوی دهلاویه ، یادمان شهید دکتر چمران
چمران را از مدارک تحصیلی ونقاشیهایش ویا از فیلم لحظه شهادتش نمی توان شناخت چمران را از عزم راسخ ونجواهای لحظه شهادتش باید شناخت که دنیا راچه عاشقانه با تمام زیبایی هایش ترک گفت ….
دهلاویه را با همه رشادت هایش ترک می کنیم و به هویزه می رسیم انگار بوی بهشت می آید از شهیدانی می شنوی که نه تنها خونشان بلکه گوشت وپوست واستخوانهایشان با خاک آمیخته شده و این سرزمین را مقدس کرده است به قداست بهشت.
نماز ظهر را در مسجد هویزه اقامه کردیم و پس از ان زیارت سید هویزه شهید سید حسین علم الهدی،
هویزه میعادگاه غریبان است و تا کسی درد غریب کشته شدن را نکشیده باشد نمی فهمد که علم الهدی ها چه کشیده اند؟ هویزه یا کرخه نور فرقی ندارد هر دو بهشت اند.
نزدیک غروب که شد بغض تمام بچه ها ترکیده بود چرا که معراج وشهدای گمنام را دیدند ، که گویی تک تک به دانش آموزان خوش آمد گویی کرده بودند باید بودی ومی دیدی تا به آرامش می رسیدی اکنون امواج خروشان دلها به ساحل رسیده بود مقصد معراح تا پادگان سکوت بود سکوت و سکوت ….
شب فرا رسید ورزمایش وبا سازی بعضی از لحظه های جنگ، دانش آموزان را با جنگ رو در رو آشنا می کرد .
صبح روزسوم ؛ایستگاه سوم شلمچه
عطش بچه ها بیشتر شده بود…
خانم ببخشید ساعت حرکت چنده ؟؟؟خانم ببخشید مقصد کجاست؟؟ / ببخشید آقا طلائیه نمی رویم …. نه تو برنامه ی این کاروان نیست …. آه و حسرت ….
حرک کردیم به طرف خرمشهر ، شهر خون و قیام ،
آری نوبت به خلوت با شهداء رسیده بود بعد از بازدید از موزه خرمشهر به شلمچه رفتیم کربلای ایران جایی که راوی می گفت بچه های ما درو کردند هنوز اگر دل می سپردی صدای الله اکبر شهیدان را می شنیدی هنوز خاک شلمچه بوی عطر شهادت می داد
همه بچه ها اعتراف کردند که شلمچه کربلای ایران است …بوی غربت می داد ..دل کندن از خاکش سخت بود و سخت ولی افسوس که باید می رفتیم …چرا که صدای بلند گوی مسجد شلمچه هی اعلام می کرد بچه های بافق حرکت کنند وقت نیست ….
ایستگاه آخر ؛ اروند
به سوی اروند حرکت کردیم در عصر یک روز پائیزی و نم نمک باران هم به شیشه اتوبوس می خورد….
به منطقه عملیاتی والفجر ۸ رسیدیم از میان نی زارها عبور کردیم و به بنای یادبود شهدای این منطقه و شهید گمنام رفتیم ، روایت یکی از یادگاران دفاع مقدس در این منطقه این چنین بود: دختران ! شهداء رفتند چون پیرو امام آزادگان جهان امام حسین(ع) بودند وشما نباید سلاح آنها را بر زمین بگذارید آنها کلاس درس را رها کردند تا شما باخوب درس خواندنتان با حفظ حجاب وعفتتان نشان دهید خون سرخشان را با هیچ چیز عوض نمی کنید …. امروز دشمن بیکار ننشسته با هدف گرفتن اعتقادات شما میخواهد به این مملکت ضربه بزند واین دینی است شهداءبر گردن شما گذاشته اند
گاه رفتن فرا رسید و لحظات سخت وداع با سرزمین پاکی ها آنجا عشق به خاکش سجده می کند … سپس بچه ها دل را به امواج خروشان سپردند در چهره هر کدام که نگاه می کردی خوب می فهمیدی چقدر وداع سخت است آری دل کندن ار این جا سخت بود سخت این موضوع را به خوبی از اشک های حلقه شده در چشمان بچه و بغض های شکسته در گلویشان می توان دریافت …
.
سکوتی محض اتوبوس را فرا گرفته بود تا اینکه کیلومترها از دیار مهربانی فاصله گرفتیم و کم کم بچه ها با همدیگر از خاطره های این سرزمین می گفتند ، انها درس های این سفر را با همدیگر مرور می کردند….
باید درس بخوانیم ،حجاب را هم رعایت کنیم ، پیرو ولایت باشیم ، به وصیت شهدا عمل کنیم و باید رهرو خوبی برای همه شهدا به ویژه ۶۸شهید دانش آموز شهرمان بافق باشیم و
هزاران درس دیگر تا شرمنده شهدا نباشیم
…..تمام
عبداللهی /آذرماه ۹۲
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید