عباس در ارتفاعات است . عباس در اوج است . عباس بن علی سبک ترین است . به پر پرواز مولایم غبطه می خورم. به سطح پرواز او غبطه می خورم.
امروز عاشوراست و او باب الحسین شده است .او ابالفضل شده ، او صاحب فضل گردیده ، او در اوج فضل قرار گرفته است و همه مسیرهای ارتفاع و همه جایگاه ها در اوج به او می رسد.
ساعاتی است که دیگر جسم ابالفضل توان همراهی وجودش را ندارد.
روح عظیم ابالفضل در این قفس تن نمی گنجد. کبوتری شده که دیگر تحمل ماندن در این سرا را ندارد . کبوتر که نه ، قاصدکی است که دیگر زمین را تحمل نمی کند.
امروز عاشوراست . وجودم را شعله های پرواز فرا گرفته است ولی چه کنم که هنوز قاصدکی بیش نیستم و سطح پروازم محدود ؛ ولی ابالفضل ، قاصدک که نه ، شعاع نوری است که جاذبه دنیا بر او اثر ندارد و قصد خورشید کرده است.
ابالفضل(ع) چون تنهایى امامش را می بیند، به محضرش می آید و عرض می کند: مولا جان! آیا اذن میدان دارم؟ امام(ع) سخت گریه می کنند و خطاب به ابالفضل جواب می فرمایند : “برادرم! تو پرچمدار منى. چنانچه تو بروى، سپاهم پراکنده مىشوند.” ابالفضل عرض می کند : سینهام به تنگ آمده و از زندگى به ستوه آمدهام. میخواهم از این منافقان انتقام کشم. امام اندکی تأمل می کنند و سپس می فرمایند : “پس براى این کودکان مقدارى آب بیاور.”
خدایا! ابالفضل آماده پرواز شده است و من هنوز به زنجیر زمین و قفس زمان بند شده بام. ابالفضل به سمت حیاتی جدید پیش می رود و من در حیات گذشته ام زمینگیرم.خوشا به حال ابالفضل که چنین تربیت شده است و خوشا به حال حسین که چنین شاگردی دارد.
در مسیر رزم ابالفضل(ع) به سوی فرات قرار می گیرم بلکه اذن همراهی با او بگیرم. ابالفضل متوجه حضورم می شود:
- سلام قاصدک حریم حسین! اینجا چه می کنی؟
- آمده ام تا با تو همراه شوم.آمده ام پرواز را از شما یاد بگیرم .آمده ام پرپرواز بگیرم .
- خوش آمدی ولی برای تو اذن همراهی نیست.
- می خواهم امامم را نصرت کنم . خواهش می کنم اجازه بدهید .
- مولایم حسین (ع) فرمود به تو بگویم که ماموریت تو اینجا به پایان رسیده است . باید برگردی.
- یعنی چه؟ یاران حسین همه شهید شده اند و از مردان بنی هاشم چند تنی بیش نمانده اند .حسین تنهاست.بگذارید بمانم .
- مگر نیامدی امامت را نصرت کنی ؟
- بله ، همین طور است .
- دیشب امام تمام یاران را در خیمه خویش جمع کردند و خطبه ای فرمودند . از امروز و فردا و آینده مان خبر دادند .همه ما به شهادت می رسیم لیکن این پایان ماموریت ما در دنیا نیست . ما به همراه اماممان باز خواهیم گشت .
- برمی گردید ؟ به دنیا!
- بله ! رجعت مولایم سیدالشهداء وبازگشت ما شهداء به دنیا حق است . ما باز خواهیم گشت و انتقام تمام ظلم هایی که در حق خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را روا شده است را می گیریم .
- من چه کنم؟
- مولایم فرمود : تو به همراه بقیه قاصدک ها بروید و در پهنه عالم پخش شوید و ماجرای زندگی و داستان شهادتم را
برای آیندگان بگویید . داستان مولایم حسین و اصحابش از آیات عجیب خداست ، عجیب تر از داستان اصحاب کهف و رقیم .
مولایم فرمود : وعده من و محبانم ، وعده ما و شیعیانمان در آستانه ظهور .به انتظارشان خواهم ایستاد . آنها نیز “منتظر لرجعتکم ” بمانند . کل یوم عاشورا و کل یوم کربلاست . بروید و از سفره حسینیان بهره ها ببرید و خود را برای ظهور قائم ما آماده کنید .
ابالفضل با محبوب خویش به مناجات می پردازد .چشمانش را به فرات می دوزد . پاهایش را در رکاب محکم می کند .
سرش را بر روی اسب خم می کند و افسارش را می کشد :
فرصت اندک است باید بروم . خدانگه دار .
طاقت دوری از اباالفضل را ندارم. او به سمت مقصد در حرکت است . ابالفضل همیشه قافله سالار خواهد ماند . چشمانم را می بندم .
بوی اسپند فضا را پر کرده است . صدای خوش اذان به گوش میرسد . “اشهد ان محمدا رسول الله”.
چشمانم را به آرامی باز می کنم . کودکی از سقا خانه اسماعیل طلا آب می نوشد : سلام بر لب تشنه ات یا حسین .
پرچمی سیاه بربالای گنبدی طلایی به اهتزاز در آمده است . خود را به آن می رسانم و بر آن آرام می گیرم . بیرق های سیاه از اطراف به سمت حرم به حرکت در آمده اند .
مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید