مولایم حسین(ع) به همراه کاروانیان ، صبحگاهان از عقیق رهسپار شد تا به منزل ذات عرق رسید. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بِشر بن غالب را دیدیم . امام از او پرسید: “از کدام قبیلهاى؟” جواب داد : از بنى اسد. فرمود: “اى برادر اسدى! از کجا مىآیى؟” پاسخ داد : از عراق. امام فرمود: “مردمِ آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى؟” آن مرد جواب داد : اى فرزند دخت رسول خدا(ص)! دلهاى آنان با تو و شمشیرهایشان با بنى امیه است! امام در تایید پاسخش فرمودند: “اى برادر عرب! راست مىگویى. حقاً که خداى سبحان، هر چه بخواهد انجام مىدهد و آنگونه که اراده کند، حکم مىراند.”
مرد نگاهی دیگر به امام کرد و پرسید: اى فرزند دخت پیامبر! از این آیه خبرم ده که” یوم ندعوا کل أناس بإمامهم”. آقایم این آیه را اینگونه تفسیر نمودند : “آرى اى برادر اسدى! دو گونه امام است، امامى که به هدایت فرا خواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد، به بهشت رهنمونش گردد و هر که پیشواى ضلالت را پاسخ گوید، به آتش درآید.”
بِشر زیر لب چیزی را زمزمه کرد که نفهمیدم چه گفت ولی همین را فهمیدم که نتیجه تفکرش این شد که سرش را به زیر انداخت و راه بیابان در پیش گرفت!
او نیز رفت . از این تعجب می کنم که چگونه او تفسیر آیات کتابش را از امام می گیرد ولی با خود امام کاری ندارد! اینها مسلمانانی هستند که امام خویش را ضعیف شمردند و حرمتش را نگه نداشتند . در بیت الله الحرام که بودم قاصدکی از دوستانم در شهر مدینه می گفت : این جمله را حسین در شکواییه ای بعد از درخواست یزید برای بیعت ، در جوار مرقد رسول الله فرموده بودند . دوستم که حالا دیگربه خاطر دیدن و شنیدن آنچه به گفته خودش باورش نمی شد، رمقی برای پرواز نداشت ادامه داد : چون شب دوم شد، حسین بن علی نزد قبر پیامبر خدا آمد و دو رکعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد فرمود: “خدایا! این قبر پیامبر تو محمد(ص) است و من فرزند دختر پیامبر تو، و براى من چیزی از امر پیشامده است که خود مىدانى.” گفتم : امر؟ منظور از امر پیش آمده چیست ؟ قاصدک جواب داد : آقا ، شهادتشان را خبر می دهند . مولایم ادامه دادند : “خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم . اى صاحبِ جلال و کرامت! به احترام این قبر و کسى که میان آن است، از تو درخواست مى کنم راهى پیش روى من بگذارى که مورد رضایت تو و رضایتِ پیامبر تو است ” اینجای صحبت آقایم که رسید صدای گریه ایشان بلند شد . چون سپیدة صبح دمید سر خود را بر قبر نهاده ، اندکی به خواب رفتند. امام ، پیامبر را در رؤیا می بینند که در جمعى به هم پیوسته از فرشتگان که بر راست و چپ و پیش رو و پشت سر، او را احاطه کرده بودند، پیش آمده تا او را به سینه چسبانده میان دو دیدهاش را بوسه زده و فرمودند: “فرزندم! حسین! گویا به همین زودیها تو را مىبینم که در سرزمین کرب و بلا در میان انبوهى از امّتم، تشنه لب کشته و سربریده افتادهاى، آنان با این حال باز به شفاعت من امیدوارند! آنان را چه شده است؟ خدا آنان را به شفاعت من در روز قیامت نرساند، آنان نزد خدا بهرهاى ندارند. حبیبم، حسین! پدر و مادر و برادر تو بر من در آمده مشتاق تواند. براى تو در بهشت درجاتى است که جز با شهادت به آن نرسى.” دوست قاصدکم ادامه داد ظاهراً امام حسین که در رؤیا جد خود را دیده و سخن او را مىشنیدند ؛ عرض می کنند: “اى جد بزرگوار! دیگر نمىخواهم به دنیا برگردم مرا دریاب و با خود به جایگاه خود ببر”. و گویی پیامبرفرموده اند: “حسین جان! تو باید به دنیا برگردى تا شهادت و پاداش بزرگی که خداوند برایت مقرر داشته روزیت شود، تو و پدر و برادر و عمو و عموى پدر تو در روز قیامت در یک گروه برانگیخته مىشوید تا به بهشت درآیید.”
فکر میکردم من نیز در رؤیایی به سر میبرم . از او پرسیدم : چه کسی خوابها را دانسته و بازگو کرده است؟ او در حالی که قطره های اشک از چشمانش سرازیر شده بود جواب داد: خودم دیدم و همراه امامم بودم که حضرت، هراسان از خواب برخاسته، رؤیاى خود را براى خاندان خود و فرزندان عبدالمطلب نقل کرد. در آن روز در شرق و غرب عالم کسى غمگینتر و نالانتر از اهلبیت پیامبر نبود.
امروز نیز برای من در کاروان امام(ع) اینگونه گذشت . دیدن آن مرد اسدی و خاطره ای که حالم را دگرگون کرده و خواب را از چشمانم ربوده است . باید بروم کسی را پیدا کنم و از او بپرسم آیا می داند کرب و بلا کجاست؟
خبر فوق را به زبان مورد نظر ترجمه کنید