زمان : 17 Mehr 1392 - 12:39
شناسه : 78164
بازدید : 14554
قصیده ای  از وحشی بافقی:.در ستایش حضرت علی ابن ابیطالب  «ع »: بــر زمـیـن گـشـتــیـم تــا زد جــسـم مـحــزون آبــلـه/	وه کـه خـوابـانید ما را بـی تـودر خـون آبـلـه مولانا کمال الدینی (شمس الدین) محمد وحشی بافقی قصیده ای از وحشی بافقی:.در ستایش حضرت علی ابن ابیطالب «ع »: بــر زمـیـن گـشـتــیـم تــا زد جــسـم مـحــزون آبــلـه/ وه کـه خـوابـانید ما را بـی تـودر خـون آبـلـه

سرویس فرهنگی یزدفردا :در جهت همراهی با کنگره مولانا کمال الدینی (شمس الدین)  محمد وحشی بافقی بزرگمرد ادبیات ایران که از سرزمین آهن و فولاد شهر بافق واقع در استان یزد  به دنیا معرفی شده است

یزدفردا در جشنواره فرهنگی این بزرگمرد خطه کویر اقدام به برپایی جشنواره فرهنگی اشعار و مطالب مرتبط با وحشی بافقی نموده است و در این راستا  "قصیده 

.در ستایش حضرت علی «ع »:

بــر زمـیـن گـشـتــیـم تــا زد جــسـم مـحــزون آبــلـه/ وه کـه خـوابـانید ما را بـی تـودر خـون آبـلـه

 

   " را در ادامه می خوانید:      روحش شاد


در ستایش حضرت علی «ع »

بــر زمـیـن گـشـتــیـم تــا زد جــسـم مـحــزون آبــلـه وه کـه خـوابـانید ما را بـی تـودر خـون آبـلـه
بـسـکـه از پـهـلـو بـه پـهـلـو گـشـتـه ام در بــزم غـم کـرده پـهلـویم سـراسـر همچـو قـانون آبـله
گل شـد از خـون دشـت و دیگر راه بـیرون شـد نماند بـسـکه ما را پـاره شده از قطع هامون آبـله
گـر نـیـایـد بــر زمـیـن پــایـش ز شـادی دور نـیـسـت در ره لـیـلـی زنـد چـون پـای مـجـنـون آبـلـه
نـسـبـت خـود مـی کـنـد گـوهر بـه دنـدانش درسـت در کف دستـش از آن دارد صدف چـون آبـله
زلف مشـکینت کـه ازهر سـو دلی شـد بـسـتـه اش چیست هندویی که آورده ست بیرون آبـله
کـی کـنـد بـاطـل مـرا دل گـرمـیـی کـز مـهـر اوسـت گر فسون خوان را شود لبـها ز افسون آبـله
وه چه بخت است اینکه گر جام شراب آرم به دست می شود بـر دست من از بـخت وارون آبـله
از رکـــاب زر بــــکـــش پـــا در گـــذرگـــاه ســـلـــوک پـای سـالک را در این راه است گلگون آبـله
راه جــنــت کــی تــوانـد یـافــت آن دونـی کــه شــد پــای او در جـسـتــجـوی دنـیـی دون آبــلـه
یــافـــت ره در روضـــه آن کـــو در ره شـــاه نـــجـــف کـرد پــای او ز ســیـر کـوه و هـامـون آبــلـه
ســرور غــالــب امـیـرالــمؤمــنـیـن حــیـدر کــه شــد در طـریق جـسـتـجـویش پـای گـردون آبـلـه
رفــت مــدتــهــا کــه پــا بــر خــاک نــتــوانــد نــهــاد در ره او پـای انـجـم نـیسـت جـیحـون آبـلـه
یــک شـــرار از قـــاف قـــهــرش در دل دریــا فـــتـــاد جوش زد چندانکه از وی شد گهر چون آبله
بـسکه بـر هم زد ز شوق ابـر جـودش دست خویش شـد کـف دسـت صـدف از در مـکـنون آبـلـه
ای خـوش آن روزی کـه خـود را افـکـنم در روضـه اش همچـو مجـنون کـرده پـا در بـر مجـنون آبـله
خــیـز تــا راه دعــا پــویـیـم وحــشــی زانــکــه شــد پـای طبـع ما ز جست و جوی مضمون آبـله
تــــا دریـــن گـــلـــزار ایـــام بــــهـــاران شــــاخ گـــل آورد از غــنــچــه نـورســتــه بــیـرون آبــلــه
آنـکـه چـون گـل نـیـسـت خـنـدان از نـسـیـم حـب او بـاد او را غـنچـه دل غـرق خـون چـون آبـلـه



و یادش گرامی باد