شهريارا تو به شمشير قلم در همه آفاق به خدا ملک دلي نيست که تسخير نکردي
اواخر شهريور 67 بود ، چند کتاب از مجموعه اشعار شهريار داشتم ، خواستم ديوان کاملش را هم داشته باشم . عصر شنبه ۲۶ شهریور به کتابفروشي خيابان طالقاني نزديک ميدان فلسطين رفتم و يک ديوان دو جلدي انتخاب کردم ، وقتي صحبت قيمت کتاب شد ، فروشنده گفت : "فردا پس فردا مي ميره ، همين هم گيرت نمي ياد."
(آن زمان به علت کمبود کاغذ و محاصره اقتصادي ، علاقه مندان کتاب براي تهيه کتاب مورد علاقه خود در تنگنا بودند ، خاصه آنکه به علت هاي مختلف از جمله مطرح شدن در رسانه ها و يا مرگ صاحب اثر ، کتاب ناياب مي شد)
کتاب را خريدم و با ولع شروع به خواندن کردم ، فردای آن روز خبر درگذشت شهريار شعر معاصر در شهر پيچيد. شاعر گرانقدر و غزلسرای نامی مشرق زمین ساعت چهار صبح روز یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ و کمتر از ۱۲ ساعت پس از خرید دیوانش دار فانی را وداع گفت.
در مقدمه همين کتاب هم آمده است که استاد شهريار به بستر بيماري افتاده است .
شهريار را مي توان آخرين نسل از شاعران کلاسيک فارسي دانست ؛ به جرات مي توان گفت شاعران معاصر هيچيک نتوانستند به هماوردي با او برخيزند.
او که در غزل ، در ميان شاعران معاصر هيچ رقيبي نمي ديد و برخي اشعارش هم در گستره ادبيات فارسي تک است.
به ياد بياوريم شعر علي اي هماي رحمت ، آمدي جانم به قربانت ، و ...
ديوان شهريار علاوه بر غزل هاي شورانگيز حاوي قصائد ، مثنوي ، قطعات ، رباعيات و ... است.
زندگينامه شهريار
سيد محمد حسين بهجت تبريزي سال 1285 در تبريز زاده شد .
پدرش حاجي ميرآقا خشگنابي (خشگناب روستايي نزديک قره چمن است) از وکلاي مبرز دادگستري تبريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوشنويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بود که سال 1313 درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.
شهريار طبع لطيف شعري را از مادرش به ارث برد و از همان کودکي شعر گفتن را آغاز کرد.
خود مي گويد ذوق ادبي را مديون مادرش است که با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت
اشعار لطيفي حفظ بود .
از شش سالگي با قرآْن و حافظ مانوس شد ، "در 5 - 6 سالگي با بچه ها بازي مي کردم ، و سپس مي آمدم گاهي قرآن را باز مي کردم و مي خواندم و گاهي ديوان حافظ را ، و با آنکه معني اش را نمي فهميدم مغز و قلب من با کلمات موزيکال پر و آثار آن در وجودم منعکس مي شد ، بعد از آن هر شعري مي خواندم ، در نظرم سبک مي آمد زيرا با حافظ آغاز کرده بودم."
الفبا را نزد اشخاص اهل ايمان آموزش ديد.
در هفت سالگي اولين شعرش را به ترکي مي گويد ؛ "رقيه باجي ، باشيمين تاجي ، اتي آت ايته ، منه وئر کته"
]آبجي رقيه (کلفت خانه شان) ، تاج سرم ، (آب)گوشت رو بنداز جلوي سگ ، به من پلو بده[
در 9 سالگي نخستين شعر فارسي خود را با مطلع " من گنهکار شدم واي به من ، مردم آزار شدم واي به من " مي سرايد.
سيکل اول متوسطه را در تبريز گذراند و براي ادامه تحصيل به تهران آمد.
در 14 سالگي به چهار زبان تبحر داشت (فارسي ، ترکي ، عربي و فرانسه) و حتي به فرانسه هم شعر مي گفت.
در ۱۷ سالگی که معمم بود در حال سخنرانی در میتینگی سیاسی در بازار پس از کتک خوردن به قولی از مرگ نجات می یابد و دوستانش گرفتار می شوند.
به مادربزرگش که "خان ننه" مي ناميدش محبت و علاقه خاصي داشت و در شعرهايش بارها با او درد دل مي کند ؛ حتي در شعري مي گويد در صورتي که قرار باشد خداوند دعايي را از او بپذيرد ، چيزي که او خواهد خواست بازگشت به دوران کودکي و بودن در کنار خان ننه است.
شهريار به حافظ ارادت داشت و تخلص خود را طي دو بار تفال به ديوان حافظ ، از او مي گيرد. اين عنوان را براي خود بزرگ مي ديد که دوستش به او مي گويد تو چه مي داني که در آينده که خواهي شد؟ حافظ اسرار غيب را مي داند .
تا چند سال ، آخر اشعار و تخلص خود را نمي خواند.
اعتقاد ديني مستحکمي داشت ، در شبي که شعر علي اي هماي رحمت را مي گفته ، همزمان آيت ا... العظمي مرعشي نجفي در خواب او را در محضر حضرت علي (ع) ديده که همان شعر را به حضور ايشان مي خوانده است.
"لطف الله زاهدي" دوست استاد شهريار در زمان حيات او درباره اش چنين مي نويسد: "... با سيماهاي مختلف و گاهي متضاد مي شود او را ديد ؛ از قبيل سيماي يک کودک معصوم ، يک مرد جهانديده يا يک رند قلندر به تمام معني ، يک روحاني عالي ، يک درويش افتاده حال ، يک شهسوار يا يک قهرمان ، ولي اغلب سيماي يک پدر بلکه يک مادر دلسوز و فداکار را دارد.
مثل اينکه در شعرش نيز روحيه هاي مختلف و خصائص استادان گذشته جمع است . آري در سخن او بلندي طبع و روح حماسه ي فردوسي ، مجلس آرائي و تابلوسازي نظامي ، حکمت سنائي ،عرفان مولوي ، نازکي و نفوذ بيان سعدي ، چکيدگي و استحکام و صداقت و درعين حال مرموزي غزل هاي حافظ ، سوز وحشي بافقي حتي سلاست و سادگي ايرج را کاملا مي شود تشخيص داد...."
البته همين آقاي زاهدي مطالب ديگري را نيز مطرح کرده که از قول وي نقل مي کنم : "شهریار در سالهای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکتر ثقفی تشکیل می شد شرکت می کرد ، شهریار در آن مجالس کشفیات زیادی کرده است و آن کشفیات او را به سیر و سلوکاتی می کشاند . در سال 1310 که به خراسان می رود تا سال 1314 که در آن صفحات بوده دنباله این افکار را داشته است و در ]از[ سال 1314 که به تهران مراجعت مي کند تا سال 1319 این افکار و اعمال را با شدت بیشتری تعقیب می کند. تا اینکه در سال 1319 داخل جرگه فقر و درویشی می شود و سیر و سلوک این مرحله را به سرعت طی می کند و در این طریق به قدری پیش می رود که بر حسب دستور پیرمرشد قرار می شود که خرقه بگیرد و جانشین پیر شود. تکلیف این عمل شهریار را مدتی در فکر و اندیشه عمیق قرار می دهد و چندين ماه در حال تردید و حیرت سیر می کند تا اینکه متوجه می شود پیر شدن و احتمالا" وزر و وبال جمع کثیری را به گردن گرفتن برای شهریار که منظورش معرفت الهی و کشف حقایق است عملی دشوار و خارج از خواست و دلخواه اوست.
اینجاست که شهریار با توسل به ذات احدیت و راز و نیازهای شبانه به کشفیاتی علوی و معنوی می رسد و به طوری که خودش می گوید پیش آمدی الهی او را با روح یکی از اولیاء مرتبط می کند و آن مقام مقدس کليه مشکلاتی را که شهریار در راه حقیقت و عرفان داشته حل می کند و موارد مبهم و مجهول برای او کشف می شود.
باري شهريار پس از درک اين فيض عظيم به کلي تغيير حالت مي دهد ديگر از آن موقع به بعد پي بردن به افکار و حالات شهريار براي خويشان و دوستان و آشنايانش حتي من مشکل شده بود حرفهايي مي زد که درک آنها به طور عادي مقدور نبود اعمال و رفتار شهریار هم به موازات گفتارش غیرقابل درک و عجیب شده بود. مثلا" تا آن موقع به موسیقی علاقه وافری داشت و سه تار را استادانه می نواخت... شهريار از آن تاريخ به بعد از موسیقی اعراض کرد و سه تارهای خود را هم پرت و پلا کرد..."
اشعار شهريار
شهريار درباره قمرالملوک وزيري شعري دلنشين گفته که به اين شرح است:
از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد
چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاست
آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست
شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست
هر ناله که داري بکن اي عاشق شيدا
جائي که کند ناله عاشق اثر اينجاست
مهمان عزيزي که پي ديدن رويش
همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست
آسايش امروزه شده درد سر ما
امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست
اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام
برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست
اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد
کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست
شهريار در مدرسه دارالفنون در حالي که چند ماه تا پايان دوره تحصيلي پزشکي مانده بود ، به علت شکست عشقي درس را رها کرد.
رقيب حکومتي وي در ماجراي عشقي ، عامل تبعيدش به خراسان مي شود و مدتها همنشين کمال الملک ، که از اين فرصت به عنوان موهبتي ياد مي کند.
ابتدا خود سپس با کمک صبا به نوازندگي تار و سه تار مي پرداخت. خط خوشي هم داشت.
مرداد 32 به زادگاهش بازگشت. آثار تجربه تلخ عشق را در اشعار پس از آن دوران مي توان يافت.
در تبريز با یکی از بستگان خود به نام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی است.
شهريار در دوران ميانسالي در پي درخواست مادرش براي سرودن شعر به زبان ترکي ، اثر بديع ، عظيم و شاهکارش «حيدر بابايه سلام» را به زبان مادريش خلق کرد.
حيدربابا نام کوهي است مشرف به روستايي که شهريار دوران کودکي اش را در آن و در خانه عمه اش سپري کرده و در اين منظومه ، (اين کوه) روي سخن شهريار است.
اين شعر بلند پيش از انتشار ، در بين اهل ادب مشهور مي شود برخي از جمله محمدعلي جمالزاده و ملک الشعرا بهار فقط براي فهم و درک معني ناب ابيات آن ، به آموختن زبان ترکي روي مي آورند.
او در اين منظومه بي همتا در وصف دوران شيرين کودکي و بازيگوشي خود در روستاي خشکناب سروده است:
قاري ننه گئجه ناغيل دييه نده ،
( شب هنگام که مادر بزرگ قصه مي گفت، )
کولک قالخيب قاپ باجاني دويه نده،
(بوران بر مي خاست و در و پنجره خانه را مي کوبيد،)
قورد کئچي نين شنگيله سين ييه نده،
( هنگامي که گرگ شنگول و منگول ننه بز را مي خورد،)
من قاييديب بير ده اوشاق اولايديم!
(اي کاش من مي توانستم بر گردم و بار ديگر کودکي شوم !)
بير گول آچيب اوندان سونرا سولايديم!
(اي کاش به حد شکوفه اي زندگي مي کردم و سپس مي پژمردم !)
عمه جانين بال بلله سين يئيه رديم،
(لقمه نان وعسل عمه جان را مي خوردم،)
سوندان دووروب اوست دونومو گييه رديم،
( بعد بلند مي شدم و لباس بيرونم را مي پوشيدم،)
با غچالاردا تيرينگيني دييه رديم،
(در باغچه ها آواز مي خواندم، )
آي اوزومو او ازديرن گونلريم!
(آه! اي دوران شاديها کجايي!؟)
آغاج مينيب آت گزديرن گونلريم!
(روزگاري که سوار تکه چوبي بسان اسب مي شدم و سوار کاري مي کردم!)
در بخشي از منظومه حيدربابايه سلام آمده است:
...حيدر بابا گويلر بوتون دوماندي،
(حيدر بابا آسمانها را تماما مه گرفته است،)
گونلريميز بير بيريندن ياماندي،
(روزگارمان روز به روز بدتر مي شود، )
بير بيريزدن آيريلمايين آماندي!
(مبادا از يکديگر جدا شويد !)
ياخشيليغي اليميزدن آليبلار!
(خوبيها را از ما گرفته اند!)
ياخشي بيزي يامان گونه ساليبلار! ...
(چه خوب ما را به روزگارسياه نشانده اند!)
شهريار خود در خاطراتش مي گويد:
بعد از انتشار منظومه حيدر بابايه سلام ، اشعار اين منظومه با سرعت شگفت انگيزي در ميان آذربايجاني ها رواج پيدا کرد. هر موقع و هر جا که اين اشعار را مي خواندم در و ديوار گريه مي کرد!
بير اوچايديم بو چير پينان يئلينن!
(اي کاش مي توانستم با اين تند باد کوبنده پرواز کنم!)
باغلاشايديم داغدان آشان سئلينن!
(اي کاش مي توانستم با سيل خروشاني که از کوه به پايين مي تازد ممزوج شوم!)
آغلاشايديم اوزاق دوشن ائلينن!
(اي کاش مي توانستم با ملتي که از سرزمين خود دور شده است بگريم!)
بير گوره يديم آيريليغي کيم سالدي!؟
(تا مي فهميدم مسبب اين جدايي ها و تلخيها کسيت!؟)
اولکه ميزده کيم قيريلدي کيم قالدي!؟
(و پي مي بردم که در سرزمين من چه کسي در حيات است وچه کسي در ممات !؟)
من سنين تک داغا سالديم نفسي،
((حيدر بابا) من نيز همانند تو نفسم را بر کوهها افکندم،)
سن ده قايتار گويلره سال بو سسي،
(تو نيز پژواک صدايم را بر آسمانها برگردان،)
بايقوشوندا دار اولماسين قفسي!
(که مبادا قفس جغد نيز تنگ شود!)
بوردا بير شير داردا قاليب باغيرير !
(اينجا شيري در دام افتاده است و نعره مي کشد!)
مورووتسيز اينسانلاري چاغيرير!
(وانسانهاس بي مروت را به مدد طلب مي کند!)
بسياري از اديبان معتقدند منظومه منوره حيدربابايه سلام شهريار عظيمترين اثر ادبي وي است.
اين شاهکار ادبي که به زبان شفاهي مردم آذربايجان نوشته شده است ، مشحون از موسيقي دلنشين و هارموني مشهود جريان زندگي طبيعي و ساده روستاييان خطه آذربايجان است.
گفته مي شود اشعار منظومه حيدر بابايه سلام شهريار تاکنون به 90 زبان ترجمه شده، به کتاب هاي درسي کودکان چند کشور وارد شده و همچنين بارها موضوع رساله هاي دکترا در دانشگاه هاي معتبر جهان بوده است.
استاد شهريار در سال 1363 شعري در مدح اقامه نماز جمعه آيت الله خامنه اي و هاشمي رفسنجاني سرود که هاشمي رفسنجاني نيز در پاسخ به شعر شهريار به مدح حضرت امام خميني و آيت الله خامنه اي پرداخت .
اين شعر با عنوان " پاي خطبه هاي حجة الاسلام رفسنجاني " از سوی استاد شهريار سروده و به هاشمي رفسنجاني که در آن زمان رياست مجلس شوراي اسلامي را بر عهده داشت ، اهدا شد.
هاشمي رفسنجاني در ذيل اين شعر که آن را در کتاب کارنامه و خاطرات هاشمي رفسنجاني سال 1363 با عنوان "به سوي سرنوشت" منتشر کرده ، مينويسد : اين شعر با صداي استاد شهريار که در نوار کاستي ضبط شده بود، توسط خود ايشان به اينجانب هديه شد و من هم تحت تأثير صفاي آن پير روشن ضمير، شعري با وزن شعر ايشان سرودم؛ گر چه ميان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمين تا آسمان است .
شعر استاد شهريار در مدح قرائت نماز جمعه توسط حضرت آيت الله خامنه اي و آيت الله هاشمي رفسنجاني :
اي غريو تو ارغنون دلم / سطوت خطبهات، ستون دلم
خطبههاي نماز جمعهي تو / نقشه حمله با قشون دلم
چه فسوني است در فسانهي تو / که فسانه است از او فسون دلم
با دلي لالهگون، تو را گوشم / اي لبت، لعل لالهگون دلم
چشم از نقش تو، نگارين است / مينگارد، مگر به خون دلم
عقل من، پاره ميکند زنجير / که به سر ميزند، جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم / که جنون زايد از فنون دلم
کلماتت، چو تيشهي فرهاد / ميشکافند، بيستون دلم
و ز مواعظ که ميکني، آن گاه / صبر ميزايد از سکون دلم
انقلاب من، از تو اسلامي است / که حريفي به چند و چون دلم
گوهر شبچراغ رفسنجان / اي چراغ تو، رهنمون دلم
کفهاي، همتراز خامنهاي / در ترازوي آزمون دلم
بازوان امام، آنکه دگر / بيقرين است و در قرون دلم
چشم اميدي و چراغ نويد / هم شکوهي و هم شکون دلم
در رکوع و سجود خامنهاي / من هم از دور سرنگون دلم
خاصه، وقت قنوت او کز غيب / دستها ميشود، ستون دلم
او به يک دست و من هزاران دست / با وي افشانم از بطون دلم
عرشيان ميکنند صف به نماز / از درون دل و برون دلم
من بروني نيم، خدا داند / کاين صلا خيزد از درون دلم
من زبان دلم، ولي افسوس / بس که بي همزبان، زبون دلم
پيرم از چرخ واژگون و عليل/ بشنو از بخت واژگون دلم
چون کماني خميدهام، ليکن / تير آهي است در کمون دلم
طوطي عشقم و زبان از بر / جمله ما کان و ما يکون دلم
در ترازوي سنجشم مگذار / اي کم عشق تو، فزون دلم
درس من خارج است و حاشيه نيست / که دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشي از تن و جان نيست / دل به جانان رسيده جون ِ دلم
"شهريارم" لسان حافظ غيب / شعر هم، شأني از شئون دلم
شعر آيت الله هاشمي رفسنجاني در پاسخ به شعر شهريار :
اي صفاي تو، رهنمون هنر / شعرهايت پر از طلا و گهر
ادبت اسوهي هنرجويان / هنرت، جلوهگاه خوش منظر
پارس گوي ترک کشورمان / همنوا ساختي، سهند و خزر
همدلي، رمز عزت ملت / همرهي، راز قدرت کشور
عاشق اهلبيت پيغمبر(ص) / مادحِ فاتح دژ خيبر
عشق تو در "هماي رحمت" تو / جلوه دارد به صورت اختر
که تماشا کني، خدايت را / در وجود ولي حق محور
از خدايت، گرفتهاي پاداش / که شدي رهرو ره حيدر
دعبل عصر ما که خود گويي / طوطي عشقي و زبان از بر
طوطي اهلبيت را زيبد / خلعت "هل أتي" کند در بر
خطبههاي من و نماز علي / در مسير هدايت رهبر
ميشود ارغنون ترا در دل / ميفزايد، تو را جنون در سر
از رکوع و سجود خامنهاي / ميبري از خضوع، سهم و اثر
شهريار، اي عجبوبهي دوران / حق نگهدارت ز خوف و خطر
دشمنان خدا، از تو دلگير / که چرا سفتهاي به عشق، دُرر
چون کمان خميدهاي اما / ميزني با ادب به کفر اژدر
تو که در جبههها خدا جويي / ميسرايي، سرود از سنگر
اشک و آهيست چو پيک خوش فرجام / در پس جبههها، چو نجم سحر
خاک پاک دلاوران جهاد / مينمايد به چشم خود زيور
استخوان شکستهي جانباز / مومياي دل شکسته ز شرّ
پير به افلاک ميکشد سرباز / در نگاه چو زفزف اخضر
نخلهي طورِ سينهي سينا / مينمايد کليم را آذر
ساقي تشنگان تو ميگويي / آن بسيجي عشق حق در سر
در عبادت، بسان مرغ سحر / در شجاعت، يل است و شير جگر
بت شکن ديدهاي خميني را / که بتازد به شر به دست تبر
فجر و خورشيد را تو ميبيني / در طول امامت رهبر
کز امامش گرفته خط امان / به ره حق و خلق بسته کمر
آتش افکن به جان استعمار / که بسوزد بُن ستم يکسر
کرده آزاد کشور ايران / از جنايات پهلوي و قجر
از سليمان برفت ملک و نگين / او گرفته ز ديو، انگشتر
"هاشمي" الحذر ز صحنهي شعر / که در آنجا بريزد عنقا پر
يا مَيا در مصاف استادان / يا بپرداز، شعر از اين بهتر
سيد محمد حسين شهريار براي سيد محمد خاتمي در زمان وزارتش نيز شعر گفته ؛
رودکي بازم مگر چنگي نوازد هر دمي / کز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي
مژده سرکوبي ماران رسد از جبهه ها / مريمي گويي فرستد زخم ما را مرهمي
دجله از صداميان خواهي گلويي تر کند؟ / پس نخواهد داد زمزم با سعودي ها نمي
آدمي از بيم غم ظلم و ستم سازد علم / بدتر از ظلم و ستم هم نيست در عالم غمي
قصه صهيونيان تکراري از فرعونيان / کز خدا خواهند موسايي و مشت محکمي
گله گله خفتگان خيزند و چوپان شعيب / مي دمد در صور اسرافيل خود هر دم دمي
محشري در حال تکوين است چون طوفان نوح / کز پليدي ها و زشتي ها بشويد عالمي
خواجه ي ما را نفس حق است آدم مسخ شد / عالمي نو مي شود کز نو بسازد آدمي
دولت و ملت بسيج است و به فرمان جهاد / جنگ ديوان است و با هر هفت خواني رستمي
هر که را آيينه چشم جهان بين داده اند / ارثي از اسکندري برده است و جامي از جمي
آصفي هم مشعل "ارشاد" چرخاند به دست / خوش بر انگشت سليمان مي درخشد "خاتمي"
گر نهي پايي فراتر از طبيعت شهريار / ديگر از حافظ نخواهي داشتن دست کمي
(آصف : وزير دانا و با تدبير)
شهريار در 27 شهريور 1367 در بيمارستان مهر تهران درگذشت و در مقبرة الشعرا تبريز به خاک سپرده شد.
هر چند دير ، از زندگي اين شاعر گرانسنگ ، مجموعه اي تلويزيوني تهيه و پخش شد و هرچند نقدهايي به آن وارد شد اما اصل اين کار ستودني بود و با استقبال مردم همراه شد. هر که ادعا دارد مي تواند بهتر بسازد ، اين گوي و اين ميدان .
سالروز درگذشت شهريار را به نيکي روز شعر و ادب و فارسي ناميده اند.
خداوند روحش را متعالي گرداند.
..."ديگر مگرش به خواب بينم"...
فايل صوتي اشعار شهريار :
http://www.farhangsara.com/fshahriar.htm