زمان : 14 Mehr 1392 - 00:50
شناسه : 77858
بازدید : 11491
غزلی از وحشی بافقی:بـر مـیان دامـن زدن بـیننـد و چـابـک رفـتـنش/	تـا چـو من افـتـاده ای نا گه بـگیرد دامنش مولانا کمال الدینی (شمس الدین) محمد وحشی بافقی غزلی از وحشی بافقی:بـر مـیان دامـن زدن بـیننـد و چـابـک رفـتـنش/ تـا چـو من افـتـاده ای نا گه بـگیرد دامنش

یزدفردا :در جهت همراهی با کنگره مولانا کمال الدینی (شمس الدین)  محمد وحشی بافقی بزرگمرد ادبیات ایران که از سرزمین آهن و فولاد شهر بافق واقع در استان یزد  به دنیا معرفی شده است

یزدفردا در جشنواره فرهنگی این بزرگمرد خطه کویر اقدام به برپایی جشنواره فرهنگی اشعار و مطالب مرتبط با وحشی بافقی نموده است و در این راستا غزل " 

.

   " را در ادامه می خوانید:روحش شاد و یادش گرامی باد

بـر مـیان دامـن زدن بـیننـد و چـابـک رفـتـنش تـا چـو من افـتـاده ای نا گه بـگیرد دامنش
مــرغ فــارغ بــال بــودم در هــوای عــافــیـت از کمین بـرخاست ناگه غمزه صید افکنش
عشق لیلی سخت زنجـیریست مجـنون آزما این کسی داند که زنجیری بود در گردنش
سـر بـه قدر آرزو خـواهم که چـون راند بـه ناز گرد آن سر گردم و ریزم بـه پـای تـوسنش
ایـن سـر پــرآرزو در انـتـظـار عـشـوه ایـسـت گوشه چشمی بـجـنبـان و بـینداز از تـنش
سود پیراهن بر آن اندام و ما را کشت رشک تـا قـیـامـت دسـت مـا و دامـن پـیراهـنـش
وحـشـیم حـیران او از دور و جـان نـزدیک لـب کار من موقوف یک دیدن ز چشم پـر فنش