"مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست"
شربت تلخ به لب نوشم و تقدیری نیست
خواب دیدم ته ییلاق نگاهت بودم
از ازل چشم به راه هستم وتعبیری نیست!
"خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر"
گر درشتی کند آزرده که تقصیری نیست؟
فاتح قله البرز نگاهت که شوم
چرخ در مشت من و حاجت زنجیری نیست
تا به کی بر سر آن چشمه شوم خاطره بند؟
جوهر چشم من افسرده وتکثیری نیست
بارها "شرح پریشانی " خود وصله زدم
غنچه شدوصله غم،ِشکوه ز تحقیری نیست
"در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد"
از اذانت شده ام مست که تکبیری نیست
"شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور"
رقص "بارانی" نیلم همه تحریری نیست!
(داخل گیومه ها از وحشی بافقی و حافظ)