زمان : 05 Mehr 1392 - 01:44
شناسه : 77032
بازدید : 10815
من دلم نمی خواست آفریده می شدم!! من دلم نمی خواست آفریده می شدم!!

چرا از ما برای خلق کردنمان سۆال نشد، شاید من دوست نداشتم که خلق شوم؟!

 

توجه لازم به غلط بودن این سۆال، خود به نوعی پاسخ را نیز معلوم می‌نماید. وقتی شما نبودید، از چه کسی باید سۆال می‌شد؟ مگر از عدم سۆال می‌شود؟

آیا تا به حال دستگاهی درست کرده‌اید، بذری کاشته‌اید، نثری یا شعری سروده‌اید – به اصطلاح خلق صنعتی یا هنری داشته‌اید؟ آیا قبل از تصمیم و اراده به تحقق تصمیم خود، از آنها اجازه گرفته‌اید؟ آیا اساساً «فاعل از فعل خودش اجازه می‌گیرد»؟! حال اگر فاعل «فعّال ما یشاء» بود و هر چه هست فعل او بود چه؟

دقت شود که گاه انسان دچار خودبزرگ‌بینی و تکبّر شدید می‌گردد؛ این تکبر سبب می‌گردد که او تار ضخیمی از «منیّت» به دور خور بتند و مستمر بر ضخامت آن بیافزاید، تا آنجا که نه تنها مانع از دیدن حقایق عالم هستی گردد، بلکه اصلاً به جز «خود» را نبیند.

این همان انحراف نهفته در «ابلیس» بود. ابلیسی که به خاطر عباداتش در صف ملائک قرار گرفته بود، اما در یک امتحان، انحرافش ظهور یافت، خود را باخت و اقرار کرد که این نافرمانی به خاطر «تکبر» و خود بزرگ‌بینی‌اش گردیده است.

عقل و وحی برای بیداری، هوشیاری، بصیرت و تعقل موهبت شده است و همه دستورات الهی نیز برای این است که تمامی قوای انسان در اختیار عقل و اراده‌اش قرار گیرند، نه این که مغلوب نفس شوند.

اسلام آموزش و تعلیم می‌دهد که انسان اگر خدا را فراموش کند، خودش را هم فراموش می‌کند و به جای خدا نگر و خدا گرا بودن، خودنگر و خودگرا می‌گردد و یادش می‌رود که مخلوق و بنده است، تا آن جا گمان می‌کند حتی خدا برای خلقت او، باید با اویی که نبود، مذاکره و مشورت کرده و کسب اجازه می‌نمود. این همان خودفراموشی است که معلول و محصول و نتیجه خدافراموشی می‌باشد. لذا فرمود:

«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ » (الحشر، 19)

و مانند كسانى مباشید كه خدا را فراموش كردند پس خدا هم خودشان را از یادشان برد، آنها همان نافرمان‏ها هستند

خداوند متعال تصریح می‌نماید که ابلیس از فرمان سرپیچی کرد و ظالمین ، او و اولادش را به جای من عبادت می‌کنند، در حالی که هر چه را به غیر از من بپرستند، مخلوق من است و من نیز برای خلقتم نه کسی را شاهد گرفتم و نه با کسی مشورت کردم و نه از کسی اجازه گرفته و می‌گیرم و نه کسی را به یاری خوانده و می‌خوانم، به ویژه مخلوقات نادان و گمراه را. «مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا » (الکهف، 51)

من آنها (شیطان و فرزندانش) را نه در آفرینش آسمان‏ها حاضر كردم و نه در آفرینش خودشان (كه مرا در خلقت یارى دهند و خود از حال خود آگاه شوند) و من هیچ گاه به یارى گیرنده گمراه‏كنندگان نبوده‏ام.

ما که مخلوق، ضعیف و نیازمند هستیم، برای مشورت، اجازه گرفتن و یاری طلبیدن، به سراغ عالم‌تر، قوی‌تر، غنی‌تر و برتر از خود می‌رویم، پس چگونه انتظار داریم که خدا به سراغ مخلوقش بیاید و از او اجازه یا کمک بگیرد؟!

ما که مخلوق، ضعیف و نیازمند هستیم، برای مشورت، اجازه گرفتن و یاری طلبیدن، به سراغ عالم‌تر، قوی‌تر، غنی‌تر و برتر از خود می‌رویم، پس چگونه انتظار داریم که خدا به سراغ مخلوقش بیاید و از او اجازه یا کمک بگیرد؟!

اگر خدا در اموری (ظاهراً فقط در انتخاب) تا حدودی به انسان اختیار داده است، معنایش این نیست که او در همه چیز مختار است و یا باید باشد. خداوند متعال علیم و حکیم است و نیازی به سۆال برای بیشتر دانستن ندارد – قادر و فعال مایشاء است و نیازی به یاری گرفتن ندارد – متکبر، جبار و مالک المُلک است و نیازی به مشورت و کسب اجازه ندارد ...، اینها همه نیازهای مخلوق است و نه خالق.

دقت شود که گاه انسان دچار خودبزرگ‌بینی و تکبّر شدید می‌گردد؛ این تکبر سبب می‌گردد که او تار ضخیمی از «منیّت» به دور خور بتند،و مستمر بر ضخامت آن بیافزاید، تا آنجا که نه تنها مانع از دیدن حقایق عالم هستی گردد، بلکه اصلاً به جز «خود» را نبیند

از این رو، ادعای «شاید من دوست نداشتم خلق شوم» به هیچ لحاظی وجهی ندارد.

انسان باید به خود بگوید: اولاً نبودی که دوست داشته باشی خلق شوی یا نداشته باشی – ثانیاً شاکر باش که خلق شدی و اکنون هستی و می‌توانی چیزهایی را دوست داشته باشی و چیزهایی را دوست نداشته باشی – ثالثاً معلوم، مشهود و فطری است که «هستی» را دوست داری – رابعاً اکنون چه دوست داشته باشی و چه نداشته باشی، خلق شدی و هستی، پس به فکر کمال و سعادت خودت باش و نه لجبازی با خالقت؛ و بدان که اگر مقابل او تکبر کنی، نه تنها رشدی(که عاشق‌اش هستی نمی‌یابی، بلکه از همین مقام و جایگاهی که هستی نیز هبوط می‌یابی و از جرگه‌ی عبادالرحمن اخراج می‌شوی و در نتیجه با عبادت خودت یا دیگران، به هلاکت می‌رسی. این نتیجه‌ی حتمی تکبر است:

«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ » (الأعراف، 12)

خدا فرمود: آن گاه كه تو را امر كردم چه چیز مانع شد كه سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریدى و او را از گل، (و آتش از گل بهتر است، و تولّد یافته از بهتر، بهتر)

«قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ » (الأعراف، 13)

گفت: پس فرو شو از آن (از بهشت یا از آسمان یا از میان فرشتگان یا از آن مقام و منزلت)، زیرا كه تو را نرسد كه در آنجا خود بزرگ‏بینى كنى پس بیرون رو كه مسلّما تو از زبونان و خوارشدگانى.

 

 


منبع: سایت ایکس شبهه