زمان : 25 Shahrivar 1392 - 12:46
شناسه : 76442
بازدید : 3785
یادی دیرهنگام از مرحوم محمود خضری یزدان یادی دیرهنگام از مرحوم محمود خضری یزدان محمد رضا شوق الشعرا

به احترام معلم و مدیری که برای «تربیت» شاگرد بازیگوش، مجبور شد تا از ضربات «شلاق» استفاده کند می ایستم!

از روزی که بهای پست افزایش یافته، شماره های هفته نامه وزین ندای یزد، گاه بصورت ماهانه و گاه بصورت دو ماه نامه برایمان ارسال می شود، دیروز وقتی شماره 1275- سه شنبه 18 تیرماه را نگاه می کردیم، در صفحه یادها و خاطره ها متوجه شدیم، که محمود خضری یزدان یک هفته قبل از درج خبر و در سن نود و چهارسالگی فوت کرده و یادمان آمد مدتها بود می خواستیم با او که در دبستان ابتدائی «صدیق» مدیرمان بود مصاحبه و گفتگو کنیم، که البته هیچگونه میسر نمی شد. اینک تمام مدیرانی که در طول تحصیل در تربیت و آموزش ما نقش داشته اند مرده اند، و فقط خاطره ها آنان بجا مانده است.
سال سوم دبستان بدلیل تغییر «خانه» و «محله»، از مدرسه «ادب» به مدرسه «صدیق» رفتیم، یک خانه بزرگ و قدیمی با اتاق هایی که دربشان بروی باغ انار باز می شد، دبستان صدیق جایی قرار داشت که اینک پاساژ بحرینی است، در ایتدای خیابان فرخی! و اما دفتر مدیر بر بالای پله ها قرار داشت، و مدیر که «محمود خضری یزدان» بود و شخصیت و جذبه خاصی در خود داشت، همیشه شلاقش را به ما نشان می داد و اما پشت آن چهره عبوس، در درون چشمانش بارقه های محبت داد می زد. در طول سه سال سوم و چهارم و پنجم که در دبستان صدیق درس می خواندیم، فقط یکبار و بخاطر مجازات یک اشتباه، کف دستانم طعم شلاقش را چشید. شلاقی که در آن سالها دستهایمان را برای درست قلم در دست گرفتن پرورش داد. بسیاری از کسانی که هیچگاه شلاق نخورده بودند، از شلاق مدیر که گاه و بیگاه نشان دانش آموزان داده می شد، می ترسیدند، و این از هنر مدیریت کسی بود که می دانست شلاق را چگونه و به چه حالتی در دست بگیرد و کی و کجا و چگونه به کف دست چه کسی شلاق بزند. شلاق در دست گرفتن هنر نیست، و اما استفاده صحیح و درست از شلاق «هنر» است، هنر مدیریت، و این چیزی است که بسیاری از مدیران امروز ندارند.
معلمان مهربان سختکوش در سرکلاس درس، همیشه ما را از شلاقی که در دست مدیر بود می ترساندند، و تشویق می کردند که درست و خوب درس بخوانیم. و من امروز حسرت می خورم که چرا فقط یکبار با طعم شلاق آشنا شدم، و به احترام معلم و مدیری که برای «تربیت» شاگرد بازیگوش مجبور شد تا از ضربات «شلاق» استفاده کند می ایستم. شخصیت ما در سالهای دبستان و با وجود «معلمه» تاثیرگذاری که سخت دلسوز و پیگیر بود شکل گرفت، معلمه ای که نامش را از یاد برده ام و نمی دانم که کجا باید بدنبال او بگردم!
و ما شاگردان بی محبت دیروز، که تربیت و آموزش خود را مدیون آن آموزگاران عزیز هستیم، حتی گاه متوجه نمی شویم که آن عزیزان کی و چگونه مرده اند.
 «خضری یزدان»، مدیری بود همچون «قمی» و «مشکیان» و ما نمی دانیم که اگر چنین مدیرانی نداشتیم، امروز چگونه می اندیشیدیم!؟ باور بداریم دانش آموزان چنین مدیرانی بودند، که ...
 خدایش او را بیامرزد!
تبصره اول: