می توان باد شد ابرها را آورد و رفت
باران شد بر گلبرگی بارید ورفت
می توان دریاشد پاک وبی انتها
کینه و پلشتیها را شست و رفت
می توان خورشید بود روشنی بخشید رفت
می توان با نیکوئی اندر سخن
دوستی رابا نگاهی مهربان بخشید و رفت
یاکه گلبانگ عشاق گشت و بیدادی کرد و رفت
یا که با کرشمه شور بر پا کرد ورفت
یا در قعر دریاها همچون صدف
با قناغت گوهری پرورد ورفت
می توان نوروسپییده گشت اندرفلق
پرتویی بر قله ها افکند ورفت
می توان رودی شد وقوی عاشق را
در کنارلانه ای بخشید درآغوش ورفت
می توان همچوتک درخت گردوی پیر
پای کوه در کنارچشمه ساری با سخاوت
میوه اش را رایگان بخشید ورفت
می توان لبخند شد بی ریا و بی طمع
شادی وامید را بخشید ورفت
یا که با یک بسته چیپس وپفک یا بادکنک
کودکی گریان در پارک را خنداند ورفت
علی سراستاد