هر چند فعالیت سیاسی خود را با عضویت در نهضت آزادی ایران آغاز کرد اما با وجود علایق قلبی به پدرش و مهندس مهدی بازرگان، بعدها با نهضت دچار اختلافات ایدئولوژیک بهویژه درباره مسائل اقتصادی شد و استعفا داد؛ آنچنان که برخی او را «حزباللهی لیبرالها» لقب دادند. مرحوم مهندس عزتالله سحابی رئیس شورای فعالان ملی مذهبی که خردادماه ۱۳۹۰ در سن ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست، در جلد دوم خاطرات خود که اخیرا بخشهایی از آن توسط دوماهنامه «اندیشه پویا» منتشر شده، به بیان ناگفتههای بسیاری از سالهای پس از انقلاب پرداخته است؛ از مسائل مهم ابتدای انقلاب از جمله تدوین قانون اساسی، اختلافات بنیصدر و حزب جمهوری، قضیه نوار آیت و ماجرای گروگانگیری در سفارت گرفته تا خاطرات دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، قضیه نامه ۹۰ امضایی و انتشار مجله ایران فردا، نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری و دیدار با سیدمحمد خاتمی پیش از انتخابات دوم خرداد.
به گزارش اعتدال به نقل از تاریخ ایرانی، بخشهایی از خاطرات عزتالله سحابی در پی میآید:
هنگامی که آقای هاشمی به ریاست جمهوری رسید، در محفل دوستان ما و همچنین محافل دیگر همچون «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملی»، صحبت از ضرورت نوشتن نامهای به ایشان و بازگو کردن اشکالات و مسائل گوناگون مملکت مطرح میشد. من نیز نامهای تنظیم کرده بودم و ارائه دادم ولی از آنجا که به شیوۀ خود روی مسائل اقتصادی و امپریالیسم و مساله وابستگی بیشتر تاکید کرده بودم، متن نامۀ من مورد پذیرش محافل دیگر مثل جمعیت دفاع از آزادی واقع نشد. در واقع من بر طبق گرایشات و اعتقاداتم، هم دولت و هم نیروهای کشورهای خارجی را مخاطب قرار داده بودم. هر چند که چند بار برای رسیدن به نکات مشترک، تغییراتی در آن به وجود آوردیم و جلسات متعددی برقرار نمودیم، لیکن توافقی میان جمع دوستان خودمان و آنان بر روی محورهای مشترک عملا ایجاد نشد.
جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملی بر روی مسایل داخلی همچون هشت سال جنگ، خرابی کشور، عقبافتادگیها، فساد و تبعیض یا سرکوب و اینگونه مسایل تاکید مینمودند و دولت هاشمی را مورد نقد قرار میدادند. آنان نیز نامهای تهیه کرده بودند که بیشتر مضامین فوق، در آن وجود داشت و بنده در نوشتن آن دخالتی نداشتم. در میان دوستان ما همچون دکتر رئیسی و دکتر محمدی و دیگر دوستان، بحث آن بود که ما به دلیل اختلاف نظر در متن نامه جمعیت دفاع از آزادی آن را امضا نکنیم و مرا نیز از این کار بر حذر میداشتند. من هم به آقای صباغیان اطلاع دادم که این نامه را امضا نخواهم کرد.
در جلسهای که در منزل مرحوم زرینهباف تشکیل شد، درباره آن نامه، بحثهای زیادی مطرح گردید و من نیز عدم امضای خود را به اطلاع رساندم و از سوی جمع پذیرفته شد ولی پس از ساعتی، مهندس بازرگان نیز وارد جلسه شد. ایشان وقتی مطلب را شنید، رنجیده شد و با لحن گلهآمیزی گفت: «آیا اعلامیههای ما را باید تنها چند بازاری امضا کنند؟» منظور ایشان آن بود که تو که خود را جوانتر و روشنفکرتر میبینی، از همراهی با ما امتناع مینمایی؟ من نیز که میدیدم ایشان امضای امثال بنده را موجب اعتبار اعلامیۀ خود میداند، هرگز به رنجاندن خاطر وی راضی نبودم و چیزی نگفتم. در واقع پذیرفتم که امضای ما نیز پای آن اعلامیه باشد و این تنها به خاطر احترام بسیاری بود که برای مهندس بازرگان که استاد گرامی ما بود، قائل بودم.
متعاقب انتشار آن نامه که ۹۰ امضا داشت، مفاد نامه از سوی رادیوهای خارجی نیز خوانده شد و سر و صدای زیادی کرد. به همین جهت و به دلیل انتقادهایی که از دولت شده بود، ۲۳ نفر از امضاکنندگان نامه دستگیر شدند که بنده نیز از آن جمله بودم. در زندان من به عنوان تهیهکننده و نویسندۀ نامه معرفی شدم. من در بازجویی صورت مساله را توضیح دادم و اینکه نویسنده نامه من نبودهام و در واقع نامه دیگری تهیه کرده بودم که مورد توافق قرار نگرفت. در آنجا از من سوال شد که مفاد آن نامه چه بوده است؟ و من پاسخ دادم تا جایی که به یاد دارم مفاد آن تندتر از نامه منتشرشده بود ولی به هر صورت، آنان قبول نکردند و همچنان من را به عنوان نویسنده نامه میشناختند. این مطلب را نیز بیان کردم که متن نامه آنان مورد تائید من نبود ولی به دلیل احترامی که برای مهندس بازرگان قائل بودم و برای نرنجاندن خاطر پدرم و ایشان، آن را امضا نمودم! شاید بیان این موضوع در نزد آقایان بازجو نشانۀ ضعف من بود یا کار درستی نبود ولی در آن زمان، بر جملاتی از نامه تاکید میشد که به هیچوجه با مرام بنده که استقلال و حفظ هویت ملی را اصلی مقدم بر آزادیهای سیاسی میدانستم، یکی نبود و من میبایست پاسخگوی کلماتی میبودم که خود قبول نداشتم.
در ملاقاتی که به تنهایی و بدون حضور مامور صورت گرفت و حدود دو ساعت هم به طول انجامید، بنده مطالبی (دربارۀ حاکمیت ملی و عملکرد آقای هاشمی) را به عرض آقای فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات) رساندم ولی او مانند آقای هاشمی بر روی مساله استقراض خارجی تاکید میکرد و میپرسید: «چه اشکالی دارد اگر ما از خارجیها وام بگیریم؟» من هم توضیح دادم که خارجیها این وام را بصورت مجانی به ما نمیدهند. آنان میآیند که نفوذ کنند و بازار ما را در اختیار خود بگیرند و از آنجا که بازپرداخت وامها با بهرههای سنگین آن برای کشوری مانند ما مشکل است، در واقع آنان سرمایۀ ما را نیز در اختیار خود میگیرند. من برای فلاحیان گفتم که میخواهم پس از آزادی، به طور رسمی مجلهای منتشر کنم و نام آن را «ایران فردا» بگذارم. علت آن است که میخواهم مسایل ایرانی را مطرح نمایم که از دعواهای سیاسی موجود روز، گذشته باشد و به فکر چارههای درازمدت و آیندۀ خود باشد. قصد دارم همین بحثهای بنیادی ملی را در آن مطرح نمایم. به ایشان گفتم که درخواست مجوز چنین مجلهای را خواهم داد و ممکن است به وزارت اطلاعات بیاید. در آن صورت شما چه خواهید کرد؟ فلاحیان گفت: «شما درخواست خود را بدهید، ما هم موافقت خواهیم کرد.»
پس از آزادی از زندان در زمستان ۱۳۶۹، تقاضای مجوز انتشار مجله را دادم. در آن زمان، آقای خاتمی وزیر ارشاد بود. در ملاقاتی که با وی داشتم، مسایل شرکت انتشار و همچنین طرح انتشار مجله «ایران فردا» را در میان گذاشتم. او خیلی استقبال کرد و گفت که امتیاز این مجله را خواهد داد (...) در شورای نظارت بر مطبوعات نیز با تلاشهای آقای دکتر افتخار جهرمی، با نشریۀ ما موافقت شد. اتفاقا شمارۀ اول مجله بیرون آمد و سرمقالۀ آن به نام «چرخش و هوشیاری»، به سیاستهای تعدیل و گشایش و توسعۀ اقتصادی آقای هاشمی انتقاد میکرد و آن برنامه را در جهت عدول از اهداف اولیه انقلاب معرفی مینمود. با این حال، هاشمی در دوران ریاست جمهوری خود از انتشار مجله حمایت کرد و انصافا در برابر حمله به مجله ایستادگی نمود.
سال 75 قرار بر آن شد که نزد آقای خاتمی برویم و مساله خود را با ایشان در میان بگذاریم و از ایشان بپرسیم آیا کاندیدا شدن ما را موجب کارشکنی علیه خود قلمداد نمینمایند یا آیا این کار از نظر ایشان اشکالی دارد یا خیر یا آنکه فعالیت ما را به موازات فعالیت خود حمل بر مخالفت نمینمایند؟ به اتفاق آقای شمسالواعظین جلسهای را در منزل آقای خاتمی به گفتوگو با ایشان اختصاص دادیم. در آن زمان جمعیت (مجمع) روحانیون مبارز آقای خاتمی را نامزد ریاست جمهوری کرده بود، لیکن خود ایشان هنوز اعلام نامزدی نکرده بود. ما پیشنهاد دوستان خودمان و نظرشان را بر کاندیداتوری خود با ایشان مطرح کرده نظرشان را پرسیدیم. وی گفت: «اتفاقا من ترجیح میدهم که شما کاندیدا بشوید برای آنکه شما دست و دهانتان از ما بازتر است. ما در برابر خیلی از مسایل به دلیل آنکه روحانی هستیم از اظهارنظر صریح معذوریم. از سوی دیگر با حضور شما وزن انتخابات بالا میآید چرا که کسانی که میخواهند به شما رای بدهند، کسانی هستند که در غیر این صورت، احتمالا مشارکت در انتخابات نخواهند نمود.» سپس گفت: «تو هم که از نهضت آزادی نیستی که حرفهایی را به شما بچسبانند!»