در اين مصاحبه آورده شده است:ساعت تقريبا پنج بعداز ظهر بود که به اتفاق دو تا از کارمنداي اداره تبليغات اسلامي (آقايان طاهري و دهقان) به طرف روستاي ميل سفيد راه افتاديم؛ ماه رمضان و وسط تابستون و ماشين پرايد !
راه طولاني بود و هوا گرم، جاتون خالي حسابي تشنگي خورديم.
تقريبا دوساعتي تو راه بوديم تا اين که بالاخره به ميل سفيد رسيديم، يه روستاي کوچيک ته خضرآباد.”روستاي ميل سفيد از توابع خضرآباد مي باشد و در ۳۳ کيلومتري آن جا واقع شده”
اول تا آخر روستا را ميشد توي ده دقيقه پياده طي کرد؛ به منزل حاج آقا که رسيديم و زنگ زديم، يه جووني که پيراهن سفيد رنگي تنش کرده بود، در رو به روي ما باز کرد و داخل منزل شديم؛ منزل که نميشه گفت، يه راه روي کوچيکي وجود داشت که انتهاي سمت چپش يه آشپزخونه بود و همين !
آره، از سرويس بهداشتي و اتاق خواب و پذيرايي و تلويزيون و … اين چيزا خبري نبود، راستشو بخوايد براي سعيد آقاي ما اين چيزا اصلا مهم نبود، وقتي شروع به مصاحبه کرديم و گفتيم که از خودت برامون بگو، گفت: من شخص خاصي نيستم که بخوام از خودم براتون چيزي بگم،” محمد سعيد کرمي هستم و از قم مزاحم مردم شدم”
ازش پرسيديم که براي تبليغ جاهاي بهتري هم وجود داشت که هم دردسرش کم تر باشه، هم به قم نزديک تر، چرا شما اين جارو انتخاب کرديد، در جواب گفت: حقيقتش رفقاي ما که قبلا اين جا بودن اين منطقه را به من پيشنهاد کردن و ماهم پذيرفتيم، “مگه براي تبليغ دين خدا فرق ميکنه کجا بري؟!”
گفتيم که دوستاتون از شرايط سخت اين جا و نبود امکانات هم براتون گفته بودن، يعني شما آگاهانه به اين جا اومدين؟ آقا سعيد هم در جواب گفت: بله، اين جا که سختي نداره و با اشاره چراغ روشن پايين روستا رو نشون ما داد و گفت: اون جا يه دستشويي و حمومي هست که استفاده ميکنيم و خونمون هم که اينجاست، حالا سختيش کجاست؟!
گفت که تازه اين جا سرگرمي هم داريم و جاتون خالي تا حالا اين جا چهار پنج تايي عقرب و يکي هم رتيل کشتيم !
سعيد گفت فقط سختي اگه باشه براي خانواده هست، اون بنده خدا ها که گناهي نکردن به خاطر ثواب کردن ما تو عذاب بيفتن؛ اين حرفو که زد ازش پرسيديم مگه شما متاهليد، آخه به چهرش ميخورد بيست و دو سه سالي بيشتر نداشته باشه، داشتيم سوالمون رو ميپرسيديم که ديديدم يه بچه کوچولو از آشپزخونه اومد بيرون و رفت تو بقل آقا سعيد!!
اون موقع بود که متوجه شديم آقا سعيد ما با خانوادش اومده به اين منطقه و شرايط دشوار اين جارو به خاطر عمل به تکليفي که بردوشش گذاشته شده نديد گرفته، که البته واقعا هم اينطور بود، سعيد انقدر با روحيه و شاداب برخورد مي کرد که اصلا احساس نميکرديم اين جا بهش سخت ميگذره.
آقا سعيد براي ما گفت که پنج سالي هست به کار تبليغ مشغول هست و طي اتفاقاتي که براش پيش اومده سر از اينجا
درآورده.
آقا سعيد درباره برنامه هايي که اين جا انجام ميده گفت: با وجود اين که اکثر مردم روستا پير هستند و سواد خوندن ندارن اما تونستيم که چند تا از بچه ها و جووناي اين جا رو جمع کنيم و باهاشون صحبت کنيم.
آقا سعيد گفت که صبح ها بعد از نماز زيارت عشورا ميخونيم و بعداز ظهرها هم با همين جمع خودموني نيم جزئي از قرآن را تلاوت مي کنيم، نيم جزء ديگه هم شب بعد از افطار تو مسجد جمع ميشيم و شروع به خوندن ميکنيم.
مصاحبه ما کم کم با شروع اذان خاتمه يافت و به اتفاق آقا سعيد به مسجد رفتيم و همراه با اهالي روستا نماز را به امامت ايشان خوانديم.
آقا سعيد با کاري که انجام داد به ما ثابت کرد که براي انجام وظيفه هيچ بهونه اي جايز نيست، مهم اينکه دلت پيش خدا صاف باشه.
در پايان جا دارد تا از اداره تبليغات اسلامي شهرستان به خاطر همکاري خوبي که ما داشتند کمال تشکر و قدر داني را به جا آوريم.