زندگینامه: امیر هوشنگ کاووسی (1301 - 1392)
زندگینامه
معرفی چهره ها در یزدفردا "هوشنگ کاووسی در سال ۱۳۰۱ در یک خانواده نظامی در تهران به دنیا آمد.
علاقه او به سینما در خردسالی پیدا شد، زمانی که فیلمها صامت بود و رادیو و تلویزیون نیز وجود نداشت. او نمایش نخستین فیلم ناطق سینمای ایران «دختر لر» را در سال ۱۳۱۲ به یاد دارد.
کاووسی دبستان و نیمی از دبیرستان را در مدرسه نظام گذراند و سپس در سال ۱۳۲۵ برای تحصیل در رشته حقوق و علوم سیاسی به فرانسه رفت. در آنجا به دلیل علاقه به سینما رشته حقوق را رها کرد و با راهنمایی یکی از دوستانش وارد رشته فیلمسازی شد و ادامه تحصیلات خود را در مدرسه عالی آموزش سینماتوگرافی ایدک از سر گرفت.
کاووسی پس از سه سال تحصیل در رشته تهیهکنندگی و فیلمسازی فارغالتحصیل شد و سپس وارد دانشکده ادبیات سوربن شد و در مقطع دکترای رشته فیلمولوژی به تحصیل پرداخت. رشتهای که به گفته خودش ربطی به تکنیک سینما نداشت.
وی زمان تحصیل در فرانسه برنامه زبان فارسی را در رادیو پاریس بنیان نهاد و پس از بازگشت به ایران فعالیت سینمایی را با کارگردانی ناتمام فیلم ماجرای زندگی در سال ۱۳۳۳ آغاز کرد.
ورود به سینما
پس از دو سال تحصیل در دانشکده حقوق پاریس و مدرسهٔ عالی علوم سیاسی در فرانسه، هوشنگ کاووسی که از وجود مدرسه عالی آموزش فنون سینمایی (به فرانسوی: Institut des hautes études cinématographiques) (به اختصار: IDHEC) آگاه بود، مصمم شد تا در این رشته به تحصیل بپردازد. برای تغییر رشته دو اشکال بزرگ بر سر راه او قرار داشت. نخست باید مقامات فرهنگی ایران را راضی میکرد تا با تحصیل او در رشته تازه موافقت کنند و فروش ارز تحصیلی به خانواده او را برای تامین هزینه تحصیل متوقف نکنند، و مشکل دوم جلب رضایت همین والدین بود. مشکل دوم بزرگتر بود. او برای جلب رضایت پدر در ابتدا نامهای نوشت و توضیح داد که در حاشیه آموزش سینما، به تحصیل حقوق هم ادامه خواهد داد. هرچند که بعدها وقت چندانی برای تحصیل همزمان در حقوق برای او باقی نماند و به جای آن قول داد که پس از پایان تحصیل در سینما، ادبیات فرانسه را بخواند که چنین نیز کرد.
در نهایت کاووسی وارد مدرسه عالی «IDHEC» شد. مدرسهای که در دوران اشغال فرانسه توسط آلمانها، توسط مارسل لربیه در شهر نیس در بخش غیراشغالی فرانسه گشایش یافته بود. هوشنگ کاووسی نخستین دانشجوی ایرانی این مدرسه بود. پس از پایان تحصیلات در رشته فیلمسازی در «IDHEC»، به کارآموزی در استودیوهای پاریس با فیلمسازان نامداری چون کلود اوتان لارا، ژان پل لوشانوا، ژان لاویرون و کریستین ژاک رو آورد و در کنار آن در دانشکده ادبیات سوربن به تحصیل پرداخت. در این زمان بود که در ایران موسسهای به نام «میترا فیلم» که بعدها ناماش را به «پارس فیلم» تغییر داد، توسط اسماعیل کوشان تاسیس شد و به ساخت فیلم، و دوبله و نمایش فیلمهای خارجی پرداخت. پیش از آن و در دوران جنگ جهانی دوم که نه تلویزیون وجود داشت و نه رادیو همهگیر بود، فیلمهای خبری از میدان جنگ و سیاست از آلمان و انگلیس به تهران میرسید و مردم برای آگاهی یافتن از رویدادهای جنگ به سینما میرفتند. این اقبال همگانی به سینما بازرگانان و سرمایهداران صنایع دیگر را به سوی سینما کشاند. در تهران و شهرستانها سالنهایی ساخته شد. شوروی و آمریکا هم فیلمهایی آوردند و نمایش فیلمهای خارجی رونق یافت. از این زمان نشریهها و مجلههای ایران شروع به چاپ مطالبی در مورد فیلم و سینما کردند. مطالب سینمایی مطبوعات در ابتدا از نام بازیگران و اطلاعات کلی فیلم فراتر نمیرفت و خبری از «نقد فیلم» و حضور نقدنویسان در روزنامهها نبود.
به گفته کاووسی در آن زمان تحصیل آکادمیک فیلمسازی و سینما در ایران کاری بیهوده شمرده میشد. این نگاه در بازگشت او به ایران هم نزد مسئولان وجود داشت. بازیگران و کارگردانان فیلمهای ایرانی عموما از تیاتر میآمدند و آپاراتچی هم فیلم را برمیداشت. در این فرآیند فیلمسازی، حضور هوشنگ کاووسی که منتقد جریان موجود بود، مزاحم تشخیص داده میشد.[۵]
بازگشت به ایران
هوشنگ کاووسی و دکتر کوشان پس از مکاتباتی که با هم داشتند، در فرانسه با یکدیگر دیدار کردند. کوشان از کاووسی خواست که پس از پایان تحصیل حتما به ایران بازگردد. کاووسی با دیدن عکسهایی از دو فیلم کوشان «زندان امیر» و «توفان زندگی» گمان میکند که در ایران سینمای باارزشی در حال تولید است. با این امید و انگیزه، کاووسی در بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۲[۶]، به استودیو پارس فیلم (محل کنونی سینما عصر جدید) میرود. مدیر پارس فیلم به او پیشنهاد ساخت فیلمی بر اساس داستان «یوسف و زلیخا» را میدهد و قراردادی نیز امضا میشود. کاووسی بنا به آموختههای خود در سینما به کار مشغول شد. او برای نوشتن فیلمنامه به مطالعه داستانهای مذهبی، روایات و اشعار پرداخت و تصمیم گرفت که میزانسن و صحنهپردازیها بر اساس تصاویر مذهبی طراحی شود. برای ساخت موسیقی متن فیلم، سازهای نی و چنگ را در نظر گرفت. او برای جزئیات فیلم نیز طرحهایی در ذهن داشت. مثلا در عنوانبندی نوشتههای فارسی شبیه هیروگلیف خط مصریان باستان تحریر شود. اما اختلاف نظرها خیلی زود بروز یافت و مجال ادامه کار را گرفت. برای نمونه، استودیو بدون هماهنگی با کاووسی آهنگسازی موزیک فیلم را به مجید وفادار سپرده بود و موسیقیای ساخته شده بود که از طرح کلی و نگرش کارگردان دور بود. اختلاف نظرهایی از این دست در موارد دیگر نیز وجود داشت و در نهایت این همکاری به شکست انجامید. دلیل عمدهای که از طرف استودیوهای فیلمسازی برای توجیه نحوه تولید سینمایی بیان میشد، کمبود امکانات فیلمسازی در ایران برای ساخت فیلم استاندارد بود. دلیلی که برای هوشنگ کاووسی قابل پذیرش نبود چرا که به طور مثال در همان سالها، با وسایل و امکاناتی کمتر و ناچیزتر از آنچه در ایران وجود داشت، آثار ممتازی در ایتالیا ساخته میشد. اختلاف نظر میان کوشان و کاووسی نیز از همین جا ریشه میگرفت. کوشان معتقد بود که کاووسی باید با فیلمهای رایج آن روزگار که از اقبال عمومی هم برخوردار بود شروع میکرد و بعد که سرمایهای میاندوخت، به کارهای بهتر میپرداخت. اما کاووسی عقیده داشت در حد امکانات و تا جای ممکن باید اصالت سینما را حفظ کرد و از طرفی اگر تهیهکننده و کارگردان به درآمدهای آسان معتاد شود، دیگر به دنبال کارهای سخت و فیلمهای استاندارد نخواهد رفت.[۷]
آغاز نقدنویسی
با مشکلات و موانعی که بر سر راه فعالیت سینمایی هوشنگ کاووسی در ایران به وجود آمد، او متوجه شد که همکاری با دستگاه سینمایی موجود عملی نیست. چرا که تماشاگران فیلمهای بومی را نیز آدمهایی تشکیل میدادند که از سوی فیلمسازان «مشروط» بار آمده بودند. به این معنا که در یک چرخه بسته و معیوب، یک داد و ستد سینمایی شکل گرفته بود که در آن فیلمساز ملودرامهای بیارزش معطر به عشق و فداکاری و فریب و پشیمانی را همراه با آوازهای بیهوده به تماشاگر میخوراند و مخاطب هم که دستآموز شده بود، این نوع فیلم را طلب میکرد. کاووسی برای اصلاح وضعیت موجود و آگاهی بخشیدن به مخاطبان سینما، به مطبوعات روی آورد و برای نخستین بار در ایران مساله «نقد تحلیلی» را به میان کشید.[۵]
آغار کار نقدنویسی کاووسی در مجله «روشنفکر» به صاحب امتیازی رحمت مصطفوی و سردبیری ناصر خدایار بود. نخستین نقد هوشنگ کاووسی بر روی فیلم «لغزش» نوشته شد. کارگردان این فیلم پیش از آن فیلمی با نام «ولگرد» ساخته بود و در تبلیغات فیلم نوشته شده بود: «لغزش؛ دومین اثر کارگردان فیلم ولگرد». عنوان نقد هوشنگ کاووسی بر این فیلم نیز چنین بود: «دومین لغزش کارگردان فیلم ولگرد». این نقد با استقبال خوانندگان روبهرو شد و گفته شد که یک بحث تحلیلی و فنی سینمایی همراه با طنز در حال تکوین است. این نقدنویسی به دلیل شروع کارگردانی فیلم «ماجرای زندگی» برای مدتی ادامه نیافت.
فیلمسازی
ماجرای زندگی
در سال ۱۳۳۳ پیشنهاد ساخت فیلم «ماجرای زندگی» از سوی موسسه «دیانا فیلم» به کاووسی داده شد. محل این موسسه در طبقه بالای سینما دیانا (سینما سپیده کنونی) بود و از نظر امکانات و وسواس کاری شرایط بهتری نسبت به پارس فیلم داشت. در ابتدا فیلمنامهای به کاووسی داده شد که از یک فیلم عربی برداشته شده بود. او سناریو را دگرگون کرد و پیام دیگری را در آن گنجاند. صاحبان استودیو سناریو را پذیرفتند اما مشکلات دیگر هنوز پابرجا بود. برای نمونه ۱۷ آواز مبتذل در فیلم پیشبینی شده بود که چنین چیزی از نظر کاووسی نمیتوانست عملی شود. این موارد به همراه دیگر دخالتهایی که از بیرون صورت میگرفت، باعث شد تا کاووسی پس از تصویربرداری نیمی از فیلم، ناگزیر به رها کردن ادامه کار شود. بعد از کنارهگیری کاووسی، این فیلم را نصرتالله محتشم به پایان رساند.[۷]
هفده روز به اعدام
پس از کارگردانی ناتمام فیلم «ماجرای زندگی»، کاووسی به کار روزنامهنگاری بازگشت و به مجله نوبنیاد فردوسی برای نوشتن نقد و تفسیر فیلم دعوت شد. مدتی بعد از سوی موسسه «عصر طلایی» به او پیشنهاد ساخت فیلم «هفده روز به اعدام» داده شد.[۷] فیلمنامه «هفده روز به اعدام» توسط مدیر موسسه عصر طلایی از یک رمان پلیسی آمریکایی اقتباس شده بود. کاووسی تغییراتی را در فیلمنامه انجام داد و آن را جلوی دوربین برد. در هنگام ساخت این فیلم دستاندازی کمتری نسبت به فیلمهای پیشین که او شروع کرده بود، صورت گرفت و او توانست نخستین فیلم بلند خود را تا انتها کارگردانی کند. هر چند که سرمایهگزاران این فیلم نیز صحنههایی را که در سینمای آن روز ایران رایج بود به فیلم افزودند. این دخل و تصرف در فیلم هوشنگ کاووسی را بر آن داشت تا در مطبوعات اعلام کند که آن صحنهها از او نیست. این فیلم در سال ۱۳۳۵ اکران شد.
پس از «هفده روز به اعدام» دو فیلمنامه دیگر از طرف پارس فیلم و عصر طلایی به کاووسی پیشنهاد شد که او هر دو را رد کرد. این سناریوها نیز در قالب فیلمهای رایج زمانهٔ خود بودند و کاووسی پس از خواندن آنها به این نتیجه رسید که قابل اصلاح نیستند. هر چند که دیگران آنها را ساختند.[۸]
وقتی که آفتاب غروب میکند
در سال ۱۳۳۸ کاووسی از سوی سازمان «ری فیلم» برای ساختن فیلمی دعوت به همکاری شد. از او خواسته شد فیلمی بر پایه رمان کارمن اثر پروسپه مریمه بسازد. داستان کارمن که ماجرای کولی به همین نام بود در منطقه آندلس در جنوب اسپانیا میگذشت، با اینحال قابلیت انطباق در زمانها و مکانهای دیگر را داشت. نمونه آن «کارمن جونز» ساخته اتو پرمینگر در سال ۱۹۵۴ بود که ماجرای آن در میان سربازان آمریکایی در جنگ کره روایت میشد و قهرمان آن سیاهپوستان بودند. فیلمنامهای که هوشنگ کاووسی بر پایه این داستان نوشت «وقتی که آفتاب غروب میکند» نام داشت که در آن؛ کارمن «لاله» و دون خوزه «محمود» نام داشتند. پایان فیلمنامه شباهتی به کارمن مریمه نداشت هرچند که خمیرمایه داستان همان بود و در میان کولیها میگذشت. دستگاه سانسور در بررسی فیلمنامه اعلام کرد که محمود نمیتواند مامور ژاندارم باشد و ناگزیر شخصیت محمود در فیلم دهدار معرفی شد. از آنجا که فیلم رنگی بود و در سال ۱۳۳۸ لابراتوار رنگی در ایران نبود، نگاتیو را برای ظهور و چاپ به شرکت آرنولد اند ریشتر در مونیخ که سازنده دوربین آریفلکس بود، فرستادند. سرهنگ شبپره تهیهکننده فیلم که افسر ارتش بود، در میانههای کار با ارتش مشکلاتی پیدا کرد و نتوانست هزینه فیلم را تامین کند. در نتیجه فیلم ناتمام ماند.[۹][۱۰]
خانه کنار دریا
مشکلات کار کردن با تهیهکنندگان آن دوره سینما باعث شد تا هوشنگ کاووسی دیگر تمایلی برای همکاری با تهیهکنندگان و فیلمسازی برای دیگران نداشته باشد. او به این نتیجه رسیده بود که اگر خود تهیهکنندگی فیلماش را بر عهده گیرد، از مشکلاتی که برای فیلمهای گذشتهاش ایجاد شده بود رهایی مییابد. بنابراین ساخت اثر بعدیاش «خانه کنار دریا» را خود به همراه برادرش (منوچهر کاووسی) به عنوان تهیهکننده مستقل شروع کرد. فیلمی سیاه و سفید با بازیگرانی نه چندان نامی. داستان فیلم سرگذشت مردی شکستخورده بود. بخش نخست فیلم در سواحل دریای خزر در زمستان میگذشت و بخش دوم در گرمای جنوب ایران. به گفته کاووسی، با وجود اینکه خود تهیهکننده و صاحب فیلم بود، به دنبال فروش بالا و به دست آوردن سرمایهای هنگفت از نمایش این فیلم نبود، وگرنه از چهرههای پولساز آن روز سینمای ایران در فیلماش استفاده میکرد.[۱۰]
مجله هنر و سینما
هوشنگ کاووسی نقدنویسی و تحلیل فیلم را که از میانههای دهه ۱۳۳۰ و پس از بازگشت به ایران آغاز کرده بود، در کنار فعالیتهای فیلمسازی ادامه میداد. او در کنار نوشتن نقدهای سینمایی در مجلات معتبر آن سالها همچون مجله فردوسی، خود نیز مجلهای را با عنوان «هنر و سینما» منتشر کرد. «هنر و سینما» تنها دربردارندهٔ مطالب سینمایی نبود، بلکه مطالب ادبی، علمی و فنی هم در آن دیده میشد. به گفته هوشنگ کاووسی مخاطبان «هنر و سینما» مردم سینمادوستی بودند که انتظارات دیگری جز دانستن سینما هم داشتند. ظاهر مجله نیز در میان مجلات آن روز در ایران از نظر صفحهبندی و کاربرد «سفید» و کلیشه لببر نوآوریهایی داشت. نمونههای آن در کلاس روزنامهنگاری دانشکده علوم ارتباطات نشان داده میشد و از کاووسی نیز برای تدریس آشنایی با وسایل ارتباط تصویری دعوت به عمل آمد. افزون بر آن، کاووسی در دانشکده هنرهای دراماتیک که به مدیریت دکتر مهدی فروغ توسط وزارت فرهنگ و هنر گشایش یافته بود، واحدهای سینمایی با گرایشهای فنی، هنری و تاریخی را تدریس میکرد.
آنطور که هوشنگ کاووسی گفته است، از آن زمان به بعد و با توجه به تجربیات و مشاهداتی که از سینمای مرسوم آن دوره ایران به دست آورده بود، دیگر وسوسهٔ چندانی برای فیلمسازی نداشت و عمده توان خود را صرف نقدنویسی، تدریس و ساخت فیلمهای مستند مینمود. ناآشنایی تهیهکنندگان با اصول پایه سینما از بزرگترین موانع ادامه فعالیت او در مقام کارگردان بود. تنها فیلم بلند سینمایی که او در دهه ۱۳۴۰ کارگردانی کرد، «خانه کنار دریا» بود که خود تهیهکنندگی آن را بر عهده داشت.[۸]
سینه کلوب ایران
هوشنگ کاووسی عقیده داشت برای اینکه فیلم خوب در سینمای ایران ساخته شود، باید اول تماشاگر ایرانی را با فرهنگ سینما آشنا کرد و ذائقه او را تغییر داد. برای رسیدن به این منظور، او افزون بر نوشتن مقالات انتقادی و تفسیری، نخستین کلوب سینمایی ایران را با نام «سینه کلوب ایران» بنیان نهاد. در آنجا هر یکشنبه بهترین آثار موجود در انبارهای سینما نمایش داده میشد. پیش از نمایش فیلم تفسیری در مورد فیلم ارائه میشد و پس از نمایش هم درباره فیلم گفتوگو میشد. نشستهای سینه کلوب به طور مرتب با تفسیر و بحث برگزار میشد و از نوجوانانی که حضور پیوسته در این نشستها داشتند و بعدها نامها بزرگی شدند، میتوان به بهرام بیضایی، هژیر داریوش، بهرام ریپور، پرویز دوایی و پرویز نوری اشاره کرد.
سینه کلوب ایران در آبان ۱۳۳۸ نخستین فستیوال بینالمللی فیلم را در ایران برگزار کرد. این جشنواره که در سینما نیاگارا (سینما جمهوری کنونی) برگزار گردید، راهگشای جشنوارههای بعدی سینمایی از جمله جشنواره جهانی فیلم تهران شد که توسط وزارت فرهنگ و هنر برگزار میشد.[۸] کار سینه کلوب ایران پس از برگزاری دوره نخست جشنواره فیلم، بر اثر دخالتهای مکرر ساواک به تعطیلی انجامید.[۱۰]
مسئولیتهای سینمایی
پس از تعطیلی سینه کلوب ایران، کاووسی به عنوان مشاور امور سینمایی به اداره کل امور سینمایی کشور دعوت شد. آن هنگام بنا بود پایه نظارت بر ساخت و نمایش فیلم که از وزارت کشور به وزارت فرهنگ و هنر منتقل شده بود، بازنگری گردد و از نو پیریزی شود. کاووسی برای بهبود وضع سالنهای سینما و روند فیلمسازی در ایران پیشنهادهایی داشت که به دلیل ناآگاهی مقامهای تصمیمگیرنده از سینما و فیلمسازی، نتوانست آنها را جامه عمل بپوشاند. او در این دوره فیلم کوتاهی به سفارش سازمان استاندارد صنعتی ساخت که در کنگره بینالمللی استاندارد صنعتی مسکو در سال ۱۳۴۴ جایزه دوم را از آن خود کرد. همکاری کاووسی با اداره امور سینمایی کشور ادامهدار نبود و اختلاف نظر با مسئولان اجرایی این ارگان، موجب استعفای او شد.
چند ماه بعد از آن، کاووسی از سوی سازمان تلویزیون ملی ایران به عنوان فیلمساز دعوت به کار شد. او سپس تشکیل یک فیلمخانه و کتابخانه سینمایی را بر عهده گرفت و «خانه فرهنگ فیلم» را در رادیو تلویزیون ملی ایران بنیان نهاد. کاووسی در آنجا آثار ارزشمند سینمای جهان را گردآوری کرد. او بنا داشت که علاوه بر استفاده از این آثار در برنامههای رادیویی و تلویزیونی، از آنها نسخههای ویدئویی تهیه کند و در اختیار موسسههای آموزش سینما و دبیرستانها قرار دهد، تا شناخت از سینما در سراسر کشور گسترش یابد. این تلاشها به دلایلی نتوانست ادامه پیدا کند.
در این دوره کاووسی ضمن تدریس رشتههای گوناگون سینما بهویژه در دانشکده هنرهای دراماتیک و مدرسه عالی تلویزیون و سینما (دانشکده صدا و سیما) از دوره سوم جشنواره فیلمسازان جوان منطقه آسیا و اقیانوسیه (.A.B.U) برای اداره آن دعوت به همکاری شد. در چهار دورهای که او مدیریت آن جشنواره را بر عهده داشت، کوشید تا در حاشیه جشنواره که هر سال در پایان تابستان در شیراز برگزار میشد، فیلمسازان جوان کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین را هم دعوت کند. آخرین دورهٔ جشنواره در شهریور ۱۳۵۶ برگزار شد و کاووسی در پایان این دوره به دلیل مشکلاتی که در اجرای پیشنهادهای او به وجود آمده بود، استعفا داد. پس از آن دوباره به توسعه «خانه فرهنگ فیلم» پرداخت و اجرای برنامههای تلویزیونی و برنامه سینمایی رادیو (هنر هفتم) را ادامه داد.
کاووسی طرح تعدادی فیلم مستند پیرامون جامعهشناسی و قومشناسی که تدریس مواد آنها را در دانشکده علوم اجتماعی و تعاون وابسته به دانشگاه تهران بر عهده داشت، فراهم کرد. او پیش از آن و در میانه دهه ۱۳۴۰ فیلم مستند «آتش و سنگ» را درباره اجرای طرح خط لوله سراسری گاز از خوزستان به آستارا و از آنجا به شوروی کارگردانی کرده بود. این مستند افزون بر گزارش احداث طرح، به زندگی مردم در حاشیه خط لوله نیز میپرداخت.[۱۰]
نقد فیلم
ابتدای دهه ۱۳۳۰ آغاز نقدنویسی و انتشار مجلات تخصصی سینما در ایران بود. منتقدانی چون هوشنگ کاووسی، فرخ غفاری و هژیر داریوش پیشگامان نقدنویسی در این دوره بودند. در این میان هوشنگ کاووسی که بهتازگی به ایران بازگشته بود در اندک زمانی پرچم جریان مبارزه با سینمای فارسی را به دست گرفت. او با لحنی تند و پرخاشگر همه عناصر سینمای فارسی از فیلمنامه و کارگردانی تا بازیگری را به باد انتقاد گرفت و ارزش سینمایی و هنری آنها را زیر سوال برد.[۱۱]
پیدایش تعریف فیلمفارسی
واژه «فیلمفارسی» که در این دوره به یکی از مهمترین و کلیدیترین واژههای رایج در گفتمان انتقادی فیلم در ایران تبدیل میشود، نخستین بار توسط هوشنگ کاووسی در اوایل دهه ۱۳۴۰ استفاده شد و به سرعت به پرکاربردترین اصطلاح غیر ترجمهای ادبیات سینمایی ایران بدل شد. کاووسی برای پافشاری بر ماهیت خاص این واژه و تحمیل معنای مورد نظرش، آن را به شکل سرهم مینوشت. او با چسباندن واژه «فیلم» به واژه «فارسی» و خلق واژه ابداعی «فیلمفارسی»، به سینمایی اشاره میکرد که به زعم او نه فیلم بود و نه فارسی بلکه ملغمهای از این دو بود.[۱۱] کاووسی در این باره گفته است:
«اصولاً مرکبنویسی همیشه معنای ثالثی را بهوجود میآورد. مثلاً وقتی میگوییم گلاب، این کلمه هم گل است و هم آب. اما جدا نمینویسیم چون میشود گل آب. پس این ترکیب یک معنای ثالث است که هم گل است و هم آب ولی در عین حال نه گل است و نه آب. فیلمفارسی هم چنین ترکیبی است: فیلمفارسی هم فیلم بود و هم فارسی اما در عین حال نه فیلم بود و نه فارسی.»
کاووسی در توضیح نشانههای فیلمفارسی گفته بود:
«آن فیلمها نه فرم داشتند، نه ساختار و نه قصه. اصلاً به همین دلیل به آنها میگفتم فیلمفارسی... فرانسویها به این نوع فیلمها میگویند crotte-de-bic یعنی مدفوع بز یا اگر بخواهند احترام قائل شوند میگویند navet یعنی شلغم.»
همچنین در مقالهای تحت عنوان «حرفهای ماقبل آخر»، تعریف خود از «فیلمفارسی» را روشنتر بیان میکند:
«میگوییم در سینمای کنونی دو دسته فیلم ساخته میشود: فیلمفارسی و فیلم ایرانی. فیلمفارسی به آن دسته از آحاد سینمایی گفته میشود که در مجموعه تکنیک و ساختمان سینمایی آن و در پرداخت و پیشبرد یک داستان، غلطهای فاحش دستوری و املایی و انشایی دیده میشود. بنابراین اگر حدی برای یک نقطه صفر ارزشی در سینما قائل گردیم، این فیلمها به علت تکنیک ناقص بیانی و ساختمان فرمی و مضمونی خود در زیر این حد واقع میگردند و به این جهت آنها را «زیرفیلم» مینامیم و این اصطلاح از ما نیست بلکه از انگلیسیهاست (به انگلیسی: under movies)[پانویس ۱]. در ایران این دو نوع سینما کاملاً مشخص است، تماشاگرانش مشخصاند، فیلمسازانش مشخصاند و نویسندگان آن نیز... پیدایش یک سینمای خوب در کشورهای در حال توسعه، خطری است برای سینمای بیارزش و «زیرفیلمسازی» موجود.»[۱۲]
بر اساس این تعریف و دستهبندی، آن دسته از فیلمهای سینمای ایران که در ساخت آنها از شیوههای قراردادی و کلیشهای سینمای تجاری هند، عرب و ترکیه استفاده میشد، جملگی در رده فیلمفارسی طبقهبندی میشدند. کاووسی در نقدهای آتشین خود بر این فیلمها، از مخاطبان خود میخواست که از دیدن اینگونه فیلمها پرهیز کنند.[۱۱]
کاووسی جریان سینمایی که از اواخر دهه ۱۳۴۰ آغاز شد و به «موج نوی سینمای ایران» معروف شد را نیز رد میکند و به رسمیت نمیشناسد. او عقیده دارد که در سینمای ایران موج کهنهای نبوده که بعد از آن موج نو ایجاد شود. او در همان زمان منتقد فیلم قیصر بود و عقیده داشت آنچه به نام موج نوی سینمای ایران مطرح شده با جریانی که فرانسوا تروفو و دوستاناش در فرانسه به راه انداختند فرق دارد.[۹]
کارها
عضو فعال پیشین مجمع فرانسوی مهندسان و تکنسینهای سینما
صاحب امتیاز و مدیر مجله هنر و سینما
معاون پیشین اداره کل امور سینمایی و رییس اداره نمایش وزارت فرهنگ و هنر
دبیر کل جشنواره فیلم فیلمسازان آسیا و اقیانوسیه از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷
کارشناس رسمی سینما در وزارت دادگستری
مدیریت خانه فرهنگ فیلم
نماینده ایران در دومین مجمع فیلمسازان و نویسندگان سینمایی در پاریس (۱۹۵۶)
نماینده ایران به عنوان ناظر در هیات داوران دهمین دوره جشنواره فیلم کن (۱۹۵۷)
برگردان کتابهای داستانی، تاریخی و شعر پارسی به فرانسه
بنیان نهادن نقد تحلیلی سینما در ایران
تدریس
فیلمشناسی
کارگردان
ماجرای زندگی (۱۳۳۴، ناتمام)
هفده روز به اعدام (۱۳۳۵)
وقتی که آفتاب غروب میکند (۱۳۳۸، ناتمام)
خانه کنار دریا (۱۳۴۸)
نویسنده فیلمنامه
هفده روز به اعدام (۱۳۳۵)
وقتی که آفتاب غروب میکند (۱۳۳۸)
خانه کنار دریا (۱۳۴۸)
بازیگر
تار عنکبوت (۱۳۴۲)
بیتا (۱۳۵۱)
آثار مستند
هوشنگ کاووسی در زمینه ساخت فیلمهای مستند نیز فعالیت داشته است. در دهه ۱۳۴۰ دو اثر مستند کاووسی جوایزی را برای او به همراه داشت. فیلم مستند «سوختگیری هواپیما» برنده دیپلم افتخار و فیلم مستند «استاندارد صنعتی و تحقیقات علمی» رتبه دوم و دیپلم افتخار کنگره استانداردهای مسکو را دریافت کردند. «استاندارد صنعتی و تحقیقات علمی» مستند کوتاهی بود به مدت ۱۰ دقیقه، رنگی، ۳۵ میلیمتری که به سفارش سازمان استاندارد صنعتی ایران تهیه شد.
کاووسی همچنین در میانه دهه ۱۳۴۰ مستند بلند «آتش و سنگ» را برای سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران نوشت و کارگردانی کرد. این مستند ۳۵ میلیمتری و رنگی در مورد اجرای طرح خط لوله گاز از خوزستان به آستارا و زندگی مردم پیرامون این خط لوله بود.
نویسندگی و کارگردانی مستند «پالایشگاه تهران» از دیگر آثار مستند کاووسی است. بیشتر آثار مستند هوشنگ کاووسی را که به سفارش شرکت ملی نفت ایران ساخته شدهاند، نقی معصومی تصویربرداری کرده است.[۱۳]
دلیل سکوت عزتالله انتظامی در مراسم تشییع پیکر امیرهوشنگ کاووسی
عزتالله انتظامی آقای بازیگر سینمای ایران درباره دلایل سخنرانی نکردن خود در مراسم تشییع پیکر زندهیاد امیرهوشنگ کاووسی که روز دوشنبه 5 فروردینماه در تالار وحدت برگزار شد، گفت: «همزمان با درگذشت دکتر امیرهوشنگ کاووسی از خارج کشور تماس گرفته شد تا درباره این منتقد بزرگ سینمای ایران صحبت کنم اما من صحبت نکردم.»
او افزود: «در مراسم تشییع پیکر دکتر کاووسی نیز که در تالار وحدت با حضور جمعیت اندکی برگزار شد از من خواسته شد صحبت کنم اما من نخواستم این کار را انجام دهم چون برای من دردآور بود بیان کنم دکتر کاووسی که سالهای سال عمر خود را برای تلویزیون صرف کرد به گفته همسرش ماهانه 500 هزار تومان دستمزد به حسابش واریز میشد.»
این هنرمند مطرح و باسابقه سینما و تئاتر ایران تأکید کرد: «من بهنام عزتالله انتظامی در مراسم تشییع پیکر دکتر کاووسی شرم داشتم بگویم برای این استاد بزرگ که جایگاه خاصی در عرصه نقد و سینمای ایران دارد و جایگاه خاصی را هم در عرصه بینالمللی به خود اختصاص داده است، چقدر دستمزد به حسابش واریز میشد.»
انتظامی افزود: «برای من بیان این موضوع دردناک بود و به همین دلیل از سخنرانی در آن مراسم امتناع کردم.»
مراسم تشییع پیکر زندهیاد امیرهوشنگ کاووسی در فضایی غمبار و غریب، در ورودی محوطه تالار وحدت با حضور بازیگرانی چون عزت الله انتظامی، داریوش اسدزاده، جمشید گرگین، رضا کیانیان و هنرمندانی چون عطاءالله امیداور معمار و عکاس، احمد طالبی نژاد کارگردان و نویسنده، علیرضا زرین دست مدیر فیلمبرداری، فرهاد توحیدی فیلمنامه نویس، هوشنگ گلمکانی سردبیر مجله فیلم و سیداحمد میرعلایی مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی و تنی چند از دوستداران فرهنگ و هنر برگزار شد.
پس از سپاسگزاری و قدردانی مجری مراسم، از عزت الله انتظامی برای ایراد سخنرانی درخواست شد ولی وی از این کار خودداری کرد. در ابتدای مراسم داریوش اسدزاده بازیگری که دوست دوران کودکی زندهیاد کاووسی بود، مختصری از فعالیت هنری این منتقد با سابقه را عنوان کرد و گفت: پدر استاد کاووسی سرهنگ نظام و با پدر من همکار بود. من به دبیرستان نظام رفتم ولی از آنجا فراری شدم ولی استاد کاووسی در مدرسه نظام ماند تا این که در سال 1320 برای تحصیل حقوق و علوم سیاسی به فرانسه رفت و بعد از مدتی رشته تحصیلی خود را به فیلمسازی تغییر داد و در دانشگاه ایدک پاریس مشغول تحصیل شد. سپس وارد دانشکده سوربن شد و دکترای خود را در رشته فیلمولوژی اخذ کرد. پس از بازگشت به ایران دوباره او را دیدم. استاد کاووسی مترجم خوبی نیز بود. نقدهایی به سینما داشت. از دست دادن استاد کاووسی که از هنرمندان بزرگ سینما بود، مایه تاسف است. او علاوه بر نقد در عرصه فیلمسازی هم فعالیت داشت و فیلم "کنار دریا" و چند فیلم دیگر که به یاد ندارم، همچنین چند فیلم مستند و چند فیلم کوتاه را نیز ساخت. او تمام زندگی اش را برای سینما گذاشت. در زمان خودش ریاست اداره نمایش های وزارت فرهنگ و هنر را داشت. همچنین در فستیوال "کن" ناظر بود. چند روز قبل از فوتش به دیدارش رفتم ولی دیگر آن هوشنگ سابق نبود؛ لاغر و نحیف.
پس از آرزوی آمرزش داریوش اسدزاده برای زندهیاد کاووسی و تسلیت به خانواده و همسر این هنرمند فقید، تابوت امیرهوشنگ کاووسی به داخل محوطه آورده شد. جمعیت اندک با صلوات و ذکر فاتحه تابوت را همراهی کردند. جمشید گرگین از بازیگران سینما و تلویزیون پشت تریبون حاضر شد و پس از تسلیت به خانواده و تمامی حضار مقام مرحوم کاووسی را بیش از این دانست که چنین مجلس کوچک و غریبی برای درگذشتش برگزار شود. وی در ادامه عنوان کرد: من نقد خواندن را با کاووسی آغاز کردم. استاد کاووسی سازش ناپذیر بود و تا آخرین لحظه حیاتش این صفت را در خود داشت. او سینمای غیر راستین را قبول نداشت.
هوشنگ گلمکانی سردبیر مجله فیلم نیز از این که هیچ وقت در مجلس ترحیم صحبت نکرده و این اولین مجلس ترحیمی است که ایراد سخن می کند، ابراز تاسف کرده و گفت: زندگی کاووسی، یک زندگی کامل بود. او انسانی بود که عمر طولانی کرد و کارهایی که دوست داشت، انجام داد. آدمی استثنایی بود که به نظر نمی آید حسرتی در زندگی به دل داشت. جمشید گرگین اصطلاح درستی را برای توصیف او به کار برد: "سازش ناپذیر". یکی از افتخارات کاووسی این بود که می گفت همان حرفی را می زنم که از اول می گفتم. شاید این یک نکته منفی باشد ولی او به یک اصولی معتقد بود که پای آن ها ایستاد. او تا همین اواخر شور و شوق یک جوان را داشت. همیشه مطالب و موضوعاتی را که دوست داشت، می نگاشت و هیچ گاه سفارش نمی گرفت. خودش تماس می گرفت و می گفت می خواهم راجع به فلان موضوع بنویسم، درست مثل جوانی که دوست داشت مطلبش چاپ شود در طول نوشتن چند بار تماس می گرفت. نسخه تایپ شده اش را چند بار غلط گیری می کرد و درباره جزئیاتش صحبت می کرد و عکس العمل نشان می داد. به قول علمای امروزی انسانی کنشمند بود. من این روحیه جوانمند را در کمتر کسی دیده ام. نام او به عنوان یک هنرمند استثنایی در تاریخ سینمای ما ثبت خواهد شد.
رضا کیانیان بازیگر مطرح سینمای ایران نیز از خاطره دوره دانشجویی اش درباره زندهیاد کاووسی گفت و افزود: استاد کاووسی نگاه منتقدانه ای به سینما داشت و از سینمای ایران با عنوان "فیلمفارسی" نام می برد و تا آخر هم پای حرفش ایستاد ولی من پای حرفم نماندم و معتقد شدم که فیلمفارسی هم خوب است. چندی پیش نیز با عطاءالله امیداور صحبت می کردیم و او گفت که خانه استاد کاووسی بسیار رفت و آمد داشته و کلی عکس از او گرفته است. من هیچ گاه نمی توانم در این مراسم بگویم که چگونه می شود یک آدم را بزرگ داشت چون کاووسی بزرگ هست و یادش همیشه باقی خواهد ماند. زمانی فکر می کردم یک نویسنده سینما چه کار می تواند بکند. بعدها فهمیدم اگر نویسنده سینما نباشد، سینما لنگ می ماند.
کیانیان نیز مانند دیگر هنرمندانی که به ایراد سخنرانی پرداختند، صحبت کردن خود در این مجلس را جسارت دانست و تاکید کرد که اگر شایسته بود یک بازیگر در این مراسم صحبت کند، شایسته ترین فرد عزتالله انتظامی بود.
احمد طالبی نژاد نیز با بیان خاطراتی از پر کاربودن مرحوم کاووسی گفت: من فکر می کردم که عمر نوح می خواهد تا تمامی این پروژه ها را انجام دهم. من و دیگر هنرمندان شاگرد مستقیم و غیرمستقیم او هستیم. کاووسی از بانیان فکر و اندیشه ایرانی در سینمای ایران است و نقش مهمی در سینمای ایران به عنوان منتقد دارد. او شخصیتی است که برای نقد اعتبار ایجاد کرد و از هر بازیگر و کارگردانی موثرتر بود. کیست که تنها با نوشتن، از هر ستاره ای موثرتر باشد؟
فرهاد توحیدی فیلمنامه نویس با سابقه عرصه سینما نیز کاووسی را به واسطه قلم زدن هایش استاد بلافصل تمامی هنرمندان دانست و عنوان کرد: ما شاگردان کاووسی اولین قدم های حرفهای مان را با کمک او برداشتیم. مرگ او در ایام عید ضایعه ای بزرگ است چرا که تمام کسانی که می توانستند اکنون اینجا حضور داشته باشند به دلیل تعطیلات نوروزی نتوانستند در این مراسم حضور به هم رسانند.
بعد از صحبت کوتاه توحیدی، عطاءالله امیداور که در چندین هنر سرشته دارد، با شعری از حافظ شیرازی مرثیه خوانی کرد و فضای سرد و غمبار محوطه تالار وحدت را با صدای دلنشین و مضمون "سحرم دولت بیدار به بالین آمد" گرما بخشید. سپس علیرضا زرین دست به پشت تریبون آمد و ضمن آن که کاووسی را نخستین آغازگر نقد سینمایی در ایران معرفی کرد، گفت: کاووسی تنها کسی بود که دکترای فیلمسازی را از فرانسه به ایران آورد. او هم فیملساز و هم منتقد بود. پارسال سالروز تولدش به اتفاق استاد انتظامی در خانه اش بودم و امیدوار بودم امسال نیز در چنین روزی آنجا باشم که نشد.
در پایان مراسم، احمد میرعلایی مقارن شدن کوچیدن مرحوم امیرهوشنگ کاووسی با ایام فاطمیه را نیک شمرد و مانا بودن را تنها از آن خداوند معرفی کرد و سعادت را از آن کسی دانست که دست در دست خدا به دیدار خدا می روند. وی افزود: من صبح از مسافرت بازگشتم و تنها به این جهت آمدم که از طریق جواد شمقدری باخبر شدم استاد انتظامی با وی تماس گرفته و از وخامت حال کاووسی خبر داده است و این که به رسیدگی و مراقبت نیاز دارد. خداوند استاد انتظامی و امثال او را محفوظ بدارد. من تنها 2 هفته است که با استاد کاووسی و خانواده اش آشنا شدم و در همین مدت یک خاطره از او برایم باقی ماند. خانم استاد پیش از این که به ملاقات استاد برویم تماس گرفت و گفت کاووسی از بیمارستان تماس گرفت و تقاضای غذا کرد و من بسیار خوشحال شدم و غذایی تهیه کردم و برای او بردم. ولی او لب به غذا نزد و گفت که تنها می خواستم تو را ببینیم و غذا فقط بهانه بود، این در حالی بود که همسر استاد تنها یک نیمروز در بیمارستان حضور نداشت. همسر استاد مثل پروانه به گرد استاد می چرخید و این رابطه برای من بسیار باارزش بود.
مراسم تشییع پیکر استاد نقد تحلیلی سینمای ایران در ساعت 10 صبح به پایان رسید و پیکر بی جان استاد امیرهوشنگ کاووسی بر روی دستان جمعی از دوستداران فرهنگ و هنر از محوطه تالار وحدت به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا بدرقه شد. مراسم ختم زندهیاد کاووسی روز چهارشنبه 7 فروردینماه از ساعت 18 در مسجد نور واقع در میدان فاطمی برگزار میشود.
من کاوسیام...دکتر هوشنگ کاوسی/ بهمناسبت چهلمين روز درگذشت دكتر كاوسي
در خرداد سال 90 وقتی روی پیشخوانِ نزدیکترین دکه مطبوعاتی مجلهي فیلم را دیدم، تازه متوجه شدم اولین روزِ ماه از راه رسیده؛ مثل همیشه مجله را با احتیاط توی کیف گذاشتم تا در نقطهای خلوت و با آسودگی خیال آن را مطالعه کنم. وقت مطالعه، یکبار از اول تا آخر، و تقریباً با سرعت آن را ورق زدم؛ اما پیش آنکه مقاله و مطلبی نظرم را به خود جلب کند چشمم خورد به نامه سرگشودهي زندهیاد دکتر کاوسی (و خدا میداند استفاده از عبارت زندهیاد برای اشاره به درگذشت و غیبت همیشگیِ ایشان چهقدر سخت است). خوب یادم هست وقتی مطلب ایشان را دیدم مثل همیشه (که روی نوشتههای نویسندههای مورد علاقهام مکث میکنم) بیشتر از عادت همیشگیام (مرور اجمالیِ تیترها و ایجاد فرصت برای مطالعه در آیندهای نزدیک) وقت گذاشتم و آن نامه را یکنفس تا آخر خواندم. حتماً یکی از دلایلش این بود که آن نامه خطاب به همکار عزیزم آقای مهرزاد دانش نوشته شده بود و در همان سطر اول به نوشته ایشان (در صفحه خشت و آینهي چند شماره قبلتر) اشاره شده بود. واقعیت این است که من هم اواخر زمستان 89 و در واکنش به موج سفسطه و توهینی که آنروزها علیه استفاده از عبارت فیلمفارسی و خالق آن راه افتاده بود یادداشت کوتاهی نوشته بودم که طبق پیشبینی خودم فکر میکردم قرار است در شماره نوروز همانسال چاپ شود. اما دست تقدیر باعث شد یادداشت مورد بحث در همان شمارهای به چاپ برسد که نامهي دکتر کاوسی هم در آن منتشر شده بود. وقتی مطلب ایشان را خواندم حسرتم از این که نوشته من در شمارهي نوروز منتشر نشده بود بیشتر شد. با خودم گفتم اگر این اتفاق افتاده بود شاید اسم من هم در کنار آقای دانش آمده بود؛ و حالا میتوانستم با افتخار اعلام کنم یکی از معدود کسانی هستم که آقای دکتر کاوسی خطاب به او نامه نوشته. اما حتماً خواست خدا بود؛ و حتماً صلاح در این بود که ماجرا اینگونه رقم بخورد...تا در کمتر از بیست و چهار ساعت یکی از معجزههای بهظاهر ساده به وقوع بپیوندد. معجزهای که به درستی از آن به قدرت ذهن یاد میشود. درست فردای همانشب که با یاد فیلمفارسی و دکتر کاوسی و آن نامه به خواب رفته بودم وقتی داشتم از پلکان یکی از ایستگاههای مترو بالا میآمدم گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ناآشنا بود و من که داشتم از یک تونل عمیق و تاریک به سطح زمین نزدیک میشدم با چشمهایی کموبیش ناآشنا به نور و کمی خوابآلود و گُنگ، تلفن را جواب دادم. صدای رسا و جوانتر از سنِ پیرمردی که از پشت امواج سراغ مرا گرفته بود بعد از سلام و خوشوبش اولیه گفت: «من کاوسیام.» شاید بهخاطر پیدا کردن یک جای نسبتاً خلوت در خیابان یا شاید هم بهخاطر جستوجوی ناخودآگاه ذهن (در سابقة تماس یا تماسهای قبلی) بود که ناخواسته و شاید ناباورانه کمی مکث کردم. همین باعث شد آن بندة خدا دوباره خودش را معرفی کند تا به صورت کامل باورم شود و اینبار دیگر خواب از سَرَم بپرد: «دکتر هوشنگ کاوسی!» باید اعتراف کنم دست و پایم را گم کرده بودم و نمیدانستم چه باید بگویم. حتماً آقای دکتر وضعیت مرا فهمید که خیلی سریع رفت سر وقت ماجرا و در حالی که میخندید گفت: «خواستم از شما تشکر کنم بهخاطر مطلبی که در شمارة جدید فیلم نوشته بودید. به همین خاطر زنگ زدم دفتر مجله و شماره تلفنتون رو گرفتم و...» تشکر؟... دکتر امیرهوشنگ کاوسی؟... آنهم از من؟ آخر من چهکاره باشم که دشمن سرسخت و شمارة یک فیلمفارسی از من تشکر کند؟! وقتی آقای دکتر صحبت میکرد تصویر آن یادداشت کوتاه که در صفحهي خشت و آینه همان شماره چاپ شده بود مدام جلوی چشمم پَر میزد و تیتر دوپهلوی آن توی ذهنم میرفت و میآمد: فیلمفارسی زنده است...فیلمفارسی زنده است... در آن نوشته به تاثیرگذاری عمیق و موثر این کلمة نُه حرفی اشاره و تاکید کرده بودم که این کلمه، موثرترین و شاید بتوان گفت مهمترین عبارت تولید شده در ادبیات سینمایی کشور ماست. عبارتی که از متن و بطن سینمای آسانگیر و خیالپرداز چند دهه پیش سر برآورده اما امروزه کاربردی فرامرزی پیدا کرده و اغراق نیست اگر بگوییم اشارهي آن به فرهنگ خاصی در زمینة فیلمسازیست. توی فکر آن نوشته بودم که صدای آقای دکتر دوباره مرا به خود آورد: «توی این شماره که تازه دراومده یک مطلب خطاب به آقای دانش نوشتهام و اگه این مطلب به شمارهي بعد میرسید حتماً توی اون به نوشتة جذاب شما هم اشاره میکردم. اما چه کنم که چاپ این دو مطلب، همزمان شده و دیگه برای تصحیح اون فرصت نیست!» چه میتوانستم بگویم؟ گفتم: «اختیار دارید آقای دکتر! این چه حرفیه؟ همینکه با من تماس گرفتید و نظرتون رو گفتید از هر چیز دیگهای برای من باارزشتره.» و البته اغراق هم نکرده بودم. هیچوقت حتی تصورش را هم نمیکردم چند دهه پس از آنکه خلاقیت دکتر کاوسی باعث شده بود عبارت فیلمفارسی را با جابهجا و برعکس کردن اسم استودیو پارسفیلم و انتخاب «ف» بهجای «پ» خلق کند، صاحب چنین ذوق و استعداد غریبی با یکی از نویسندهها و همکاران خود که چند دهه از او کوچکتر است تماس بگیرد و بهخاطر یک حمایت ناقابل از او تشکر کند. حتماً خود آقای دکتر هم به این موضوع فکر کرده بود که پرسید: «راستی، شما چند سالتونه؟» یادم هست وقتی سنم را گفتم ایشان مثل پدربزرگی که نتیجهي زحمات خود را در چهرهي نسلی که آموزش داده میبیند گفت: «اما خدا رو شکر، قلم و نثر شما بیشتر از سنتون نشون میده.» باید اعتراف کنم واکنش دکتر کاوسی را به هیچوجه تا انتهای عمر فراموش نخواهم کرد؛ برخورد دوستانه و محبتآمیزی که به جرات میتواند سرمشق کسانی قرار بگیرد که از «بزرگی» فقط فرهنگ تفرعن و تفاخر به کوچکترها و کمسنتر از خود را آموختهاند؛ و فکر میکنند اهمیت و نشانهي بزرگ بودن این است که جواب سلام دیگران را ندهند و مثلاً برایشان «کلاس» بگذارند! در حالی که بزرگترین درسی که مرام و محبت دکتر کاوسی به من آموخت دقتنظر و احترام ایشان بود. آنشب وقتی به خانه برگشتم تمام کتابهایی که از ایشان داشتم را از کتابخانه بیرون آوردم و در حالی که با خودم فکر میکردم این تعداد کتاب برای استادی با وسعت اطلاعات و سابقة فعالیت ایشان خیلی کم است گفتوگوی آن روز صبح خودم و ایشان را توی ذهنم مزهمزه کردم. از یادآوری حرفهایی که رد و بدل شده بود احساس شعف میکردم و انگار که خواب دیده باشم دلم میخواست توی آن رویا غوطهور بمانم. دکتر کاوسی آنروز پشت تلفن گفت: «من پیش از اینهم گاهی وقتها نوشتههای شما را مطالعه میکردم اما بهطور حتم، از این پس با دقت بیشتر اسم و مطالب شما را دنبال خواهم کرد.» همین حرف و جمله کافی بود تا احساس مسئولیتم نسبت به آنچه مینویسم و خواهم نوشت بیشتر و بیشتر شود. اما اکنون که صاحب آن قلم و دیدگاه آهنین برای همیشه از میان ما رفته احساس میکنم حالا نوبت من و ما (نسل روزنامهنگاران پس از ایشان) است که از مواضع و دیدگاههای خیرخواهانهي دکتر کاوسی حفاظت کنیم. صحبتهای یکی از بازیگران مطرح سینمای ایران که اخیراً در یک برنامه تلویزیونی، فیلمِ فارسی را با فیلمفارسی اشتباه گرفته بود و لجوجانه بر موضع نادرست خود پافشاری میکرد نشان میدهد برای مبارزه با سالکان و پیروان این مکتب، بهغیر از مسیر پر سنگلاخ و پر از پیچ و خمِ پیشِ رو، راه دیگری وجود ندارد. مسیری که در گردنهي توهم با اظهار فضل سردمداران فیلمفارسی مسدود شده و فعلاً برای عبور از آن باید راه جایگزین را برگزید. با این وجود به نظر میرسد آنچه که عبور از این گردنه را کمی فرحبخش میکند لبخند زیرکانه و از سر رضایتِ دکتر امیرهوشنگ کاوسیست که از آن بالا به افراد درگیر در این ماجرا نگاه میکند و احتمالاً برای تفسیر و تعبیر این آش درهم جوش، در فکر یک جمله یا عبارت مترادف است؛ چیزی در مایههای فواید آبگوشت و سینمای آبگوشتي!اين نوشته پيش از اين در چهارصد و پنجاه و هفتمين شمارهي ماهنامه فيلم به چاپ رسيده است
مطلبی منتشرنشده از زندهیاد دكتر هوشنگ كاوسی
پذیرایی از ویلیام وایلر در تهران
امیرهوشنگ كاوسی
میانههای پاییز ۱۳۵۲، روزی عصر، كه روزنامهی «اطلاعات» را نگاه میكردم، چشمانم متوجه خبری شد با این مضمون: به ویلیام وایلر كارگردان معروف آمریكایی ده فرمان (خبرنگار، بن حور را با ده فرمان اشتباه گرفته) در رستورانی خاویار بد دادهاند، و آقای حمید رهنما وزیر اطلاعات و جهانگردی (برادر بزرگ زندهیاد فریدون رهنما) یك قوطی خاویار اعلا، به هتل مقر او برایش فرستاده است...
خبر چیزی نبود كه بیاعتنا از آن بگذرم. نشانی هتل او را یافتم و به آنجا رفتم، و چون ساعت از پنج عصر گذشته بود از متصدی هتل پرسیدم: «اگر آقای وایلر در استراحت نیستند، تلفن اتاقشان را بگیرید تا با ایشان صحبت كنم.» میدانستم كه وایلر متولد شهر مولهوز از استان آلزاس فرانسه است و تا نوزده سالگی در پاریس بوده. وانگهی، در دهمین دورهی فستیوال كن كه حضور داشتم، دربارهی شبی در رم با او به زبان فرانسه صحبت داشتهام... باری، مسئول هتل تلفن را گرفت؛ بعد از خوشامدگویی، و اینكه امیدوارم مزاحم نشده باشم، خواهان دیدارشان شدم. دقیقههایی نگذشت كه پایین آمد. شانزده سال از نخستین دیدارمان میگذشت؛ در این هنگام، هفتاد ساله بود و نسبت به شانزده سال پیش، تنها فرقی كه كرده بود موهایش سفیدتر شده بودند، و سالم به نظر میرسید. با نشانیهایی كه از خود در دیدار كن به او دادم، مرا به یاد آورد. در این پنجاهوچند سالی كه در آمریكا مقیم بود، زبان انگلیسی مطلقاً در زبان فرانسویاش نتوانسته بود تداخلی داشته باشد؛ درست مثل یك پاریسی با این زبان صحبت میكرد. او حالا پس از دیدار از اصفهان، با همسرش از شیراز به تهران بازمیگشت...
وایلر گفت كه امروز صبح در فرودگاه، ضمن نشستن هواپیما، همسرش به گوشدرد مبتلا شده و در استراحت است. تلفنی ماجرا را به شادروان حمید قنبری رییس اتحادیهی تهیهكنندگان فیلم گفتم. گفت تا نیم ساعت دیگر با دكتر و دارو خواهیم رسید... مشغول صحبت بودیم كه قنبری و یك پزشك متخصص رسیدند؛ قنبری با من ماند و وایلر با پزشك به اتاقشان رفتند... یك ربع یا بیست دقیقه بعد كه پایین آمدند، وایلر به من گفت از دكتر بپرسم: «honoraire (ما میگوییم «ویزیت») و پول دارو چهقدر میشود؟» من كه میدانستم این خدمات افتخاری است، با وجود این، از قنبری و دكتر پرسیدم. قنبری گفت هیچ، و دكتر افزود: «پیشتر حساب شده است!» دكتر پس از گفتن «خیلی زود درد مرتفع میشود» كه من ترجمه كردم، و افزودن یك «گودبای» رفت. پس از رفتن پزشك، و معرفی بیشتر قنبری به وایلر، او كه وقت بیشتری یافت، به وایلر خوشامد گفت و افزود: «امیدوارم این دوسه روز كه در اصفهان و شیراز بودید به شما خوش گذشته باشد.» وایلر گفت: «هموطنان شما همه جا مرا شناختند و نهایت مهماننوازی را همسرم و من از آنان دیدیم.» (وایلر و همسرش با تور سیاحت به ایران نیامده بودند، بلكه به عنوان گردشگر مستقل از ایران دیدن میكردند).
قنبری به من گفت كه از وایلر خواهش كنم اگر برایشان میسر است و حال همسرشان بهبود یافته، امشب ساعتی را كه تعیین میكنند و اتومبیل به هتل میفرستند كه ایشان را به محل «اتحادیه» بیاورد تا سینماگران علاقهمند، ایشان را از نزدیك ببینند. وایلر گفت: «با كمال میل؛ ساعت ۹ شب.» و قنبری خوشحال، با خداحافظی و به امید دیدار ما را ترك گفت... و من هم پس از نیم ساعت گفتوشنود، وایلر را پس از گفتن به امید دیدار زود ترك گفتم. از بیرون هتل به قنبری تلفن زدم: «سعی كن مدعوین زیاد نباشند چون كه زوج خستهاند.»
وایلر، متولد ژوییهی ۱۹۰۲ بود و آخرین فیلمش آزادی ال. بی. جونز را در مارس ۱۹۷۰ ساخته و اكنون در بازنشستگی به سر میبرد و به سیاحت دور دنیا میپرداخت... وایلر دو بار ازدواج كرد؛ نخست با مارگارت سالیوان بازیگر، و سپس با بازیگری دیگر: مارگارت تالیشت (تللی) كه در این سفر همراهش بود... باری من خود را ساعت هشت و نیم به اتحادیه رساندم و دیدم قنبری تمام وسایل پذیرایی را حاضر كرده، و عدهای از بازیگران كه تعدادشان زیاد نبود در انتظار دیدار فیلمساز بزرگ و همسرش هستند. مرحوم آشتیانی هم حاضر بود. و در همین موقع، آشتیانی كه انگلیسی و فرانسه را شكستهبسته میدانست، داوطلب آوردن زوج وایلر با اتومبیلش شد...
نیم ساعت یا چهل دقیقه بعد وایلر و همسرش وارد سالن اتحادیه شدند كه با كف زدن حاضران روبهرو شدند. آنها پس از تكان دادن دست در پاسخ جمع، در جای خود در دو مبل نشستند و قنبری ایستاده در برابرشان خوشامد گفت، و افزود: «در دیدارتان از ایران موجب شادمانی دوستدارانتان شدید و حتماً از دو شهر تاریخی ایران، اصفهان و شیراز خوشتان آمده، و ما هم این شب خوش تاریخی را فراموش نخواهیم كرد...» من گفتههای قنبری را ترجمه كردم، و با قنبری و آشتیانی در كنار مهمانان جای گرفتیم. از همسر وایلر، كه گرچه آمریكایی بود ولی زبان فرانسه را میدانست، از درد گوشاش پرسیدم كه گفت به طور كامل بهبود یافته، و از قنبری تشكر كرد. در این موقع وایلر برخاست و پس از تشكر از مهماننوازی ایرانیان افزود كه تمام كتابهایی را كه به زبان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی۱ دربارهی ایران و تاریخ تمدن این سرزمین كهن و فرهنگ غنیاش نوشته شده مطالعه كرده و اكنون، همسرش و او كه خود را در این سرزمین مییابند بسیار شادماناند، و افزود كه در گردشی كه پیش از آمدن به ایران در كشورهای دیگر انجام داده، هرگز با چنین مهماننوازی و استقبالی روبهرو نشده است؛ كه من گفتههایش را بیكموكاست ترجمه كردم كه با كف زدن و تحسین جمع نسبت به وایلر مواجه شد. پس از پذیرایی و گفتوشنود، بدون ایجاد خستگی برای دو مهمان، ساعت از ده و نیم اندكی گذشته بود كه وایلر خواهان بازگشت به هتل شد. در همین اثنا، خانم آذر شیوا از من خواست از سوی او از وایلر و همسرش بخواهم كه فردا شب افتخار شام را در ویلای ایشان به او بدهند، كه آنها پذیرفتند...
فردا صبح از وزارت فرهنگ و هنر با تلفن به من اطلاع داده شد كه وزیر دستور داده آقای وایلر یك فیلم ایرانی را ببینند و فیلم گاو برای نمایش به فلان استودیو دوبلاژ فرستاده میشود. من كه در این هنگام كارمند تلویزیون بودم، با اتومبیلی كه با راننده در اختیارم بود، ساعت ده صبح به هتل رفتم. وایلر و همسرش كه از صرف صبحانه فارغ شده بودند آماده شدند و روانهی استودیو شدیم... چون فیلم دوبله نشده بود و زیرنویس هم نداشت، ابتدا كل موضوع را برایشان گفتم و ضمن نمایش، دیالوگها را هم برایشان ترجمه كردم. در خروج از سالن نمایش، فردین ایستاده بود و یك قالیچهی قیمتی هم پهن شده بود روی زمین. وایلر تصور كرد كه فردین یك فروشندهی قالی است كه از موقعیت استفاده میكند تا جنس خود را بفروشد. همسر وایلر كه از قالیچه خوشش آمده بود چند كلمه به وایلر گفت و وایلر از من خواست قیمت قالیچه را از فردین بپرسم! من كه از واقعیت قضیه گاه بودم با وجود این، پرسش را به فردین گفتم. فردین گفت: «خیلی گران، به قیمت یك امضای ویلیام وایلر!» من در ترجمه ابتدا به وایلر گفتم: «خیلی گران!» وایلر گفت: «مثلاً چند؟» گفتم: «میگوید به قیمت یك امضای ویلیام وایلر!»
وایلر گفت: «برای چه؟ به چه مناسبت؟» من فردین را معرفی كردم؛ به عنوان یك ورزشكار و یك بازیگر محبوب سینما. وایلر با همسرش چند كلمه با هم ردوبدل كردند و سپس دست فردین را فشردند. وایلر از این همه محبت، در فكر، كارتویزیتاش را از جیب بیرون آورد و زیر نامش را امضا كرد؛ همسرش هم همین طور، و پشت كارت جملهای به عنوان تشكر نوشت، و اینكه این همه محبت فراموششدنی نیست را نوشت و كارت را به دستش داد... آقای ایوب شهبازی هم كه در محل با دوربین عكاسیاش ایستاده بود عكس گرفت... ساعت یك به هتل رساندمشان. آنها كه پیشنهاد مرا برای صرف ناهار در رستوران، با معذرت رد كرده بودند، پیاده شدند و من گفتم: «امشب شام میدانید كه مهمانید. چه ساعت اتومبیل برای بردنتان به هتل بیاید؟» گفتند: «هشت و نیم...»
اوایل شب، ساعت هفت و نیم خودم را به ویلای خانم شیوا در ولنجك رساندم. او سفارش غذا را به یكی از رستورانهای معروف تهران داده بود كه ساعت هشت میرساندند. در این ضمن آقای آشتیانی هم رسید و قرار شد فوری برای آوردن زوج وایلر به هتلشان برود. همین طور كه صاحبخانه و من غذای مفصل فرانسوی و ایرانی را در اتاق غذاخوری میچیدیم و شمعها هم روی میز آمادهی روشن شدن بودند، ساعت نه بود كه مهمانان با آشتیانی رسیدند.
كدبانوی خانه و من استقبالشان كردیم و خوشامد گفتیم و در سالن ماندیم تا نوبت شام برسد. صحبتها شروع شد. خانم شیوا عكسهایی را از فیلمهایی كه در آنها بازی كرده بود و در یك آلبوم جمع بود، به وایلر داد كه ببینند. وایلر از وضع فیلمبرداری و سینمای ایران پرسشهایی كرد، و من برای آنها شرح دادم، و اشاره به آوردن دوربین فیلمبرداری به ایران كردم و افزودم كه دو سال پیش از تولد شما به اشارهی شاه قاجار، كامرای با دستك چرخان از فرانسه به ایران آورده شد؛ و ضمن معرفی كردن بیشتر آشتیانی گفتم ایشان صاحب سالن سینما است و واردكنندهی بهترین فیلمها از جمله تعدادی از فیلمهای شما، و نیز شهروند كین، همچنین معرف سینمای مكزیك كه در ایران ناشناس مانده بود... كه در همین موقع، ساعت نه و نیم، خانم شیوا مهمانان را برای صرف شام به اتاق غذاخوری دعوت كرد، و در حالی كه شمعها روی میز روشن بودند ما كه پنج نفر بودیم در جایمان نشستیم و من به عنوان مترجم تعارفها را بهنوبت، به فرانسه و فارسی ترجمه میكردم...
پس از صرف شام خانم شیوا ما را به اتاق موزیك ویلایش هدایت كرد: اتاقی بود با دیوار گرد و سقف مقعر كه از نظر معماری برای شنیدن موسیقی ایدهآل بود. همین طور كه روی تشك روی زمین نشسته بودیم و مشغول صرف قهوهی فرانسوی با كیك بودیم، خانم شیوا نوار موسیقی بن حور ساختهی میكلوش روژا را روی دستگاه گذاشت كه بعد از شنیدن، وایلر چگونگی و سبب ساخته شدن این فیلم ۱۹۵۹ را با سناریویی از رمان قطور لیو والاس شرح داد، و افزود در بن حور صامت ۱۹۲۵، در ۲۲ سالگی، او دستیار اول فرد نیبلو بوده و دربارهی آن بن حور و بن حور خودش خاطراتی را شرح داد...
ساعت یازده بود كه مهمانان دیگری را كه آشتیانی برای صرف قهوه دعوت كرده بود، و عبارت بودند از نمایندگان مؤسسههای فیلمسازی هالیوود در تهران با همسرانشان سر رسیدند. آنها چهار نفر بودند همراه با سه همسر۲. از اتاق موزیك به سالن آمدیم. در اینجا زبان انگلیسی و فرانسه و فارسی بود كه رواج داشت، فقط نمایندهی مترو بود كه زبان فرانسه را هم میدانست... ساعت دوازده و اندكی بیشتر بود كه خانم وایلر اظهار خستگی كرد و معذرت خواستند و با تشكر از این همه مهربانی و مهماننوازی در حالی كه اشك از چشمان صاحبخانه جاری بود، قرار شد آقای آشتیانی وایلر و خانمش را به هتل و سپس مرا به خانه برساند و به جلسه بازگردد۳. در اتومبیل، وایلر خواستار فیلم ساختهی من شد؛ كه بنا شد فردا صبح حلقههای فیلم خانهی كنار دریا را كه در خانه داشتم به سینما سعدی متعلق به آقای آشتیانی بفرستم، سپس به هتل برای آوردن وایلر و همسرش بروم... بعد از سپردن فیلم به متصدی كه آنها را آمادهی نمایش سازد، ساعت ده و نیم صبح بود كه به هتل رسیدم. وایلر و همسرش در لابی هتل منتظر من بودند. ساعت نزدیك به یازده بود كه به سینما سعدی رسیدیم. آشتیانی و مدیر داخلی سینما، خان خانان سردار، كه او هم مثل آشتیانی فرانسه را شكستهبسته حرف میزد جلوی در سینما در انتظار بودند. وارد سالن نمایش سینما شدیم. رانندهی ماشین در اختیار من هم از آشتیانی اجازه خواست در گوشهای بنشیند و فیلم را تماشا كند.
نمایش فیلم كه پایان یافت، پس از تشكر و فشردن دست آشتیانی و مدیر داخلی سینما با اتومبیل روانه شدیم. من از وایلر خواهش كردم در یك رستوران كه آن روزها شهرت داشت ناهار صرف كنیم. با اصرار من زوج پذیرفتند. وایلر گفت به شرط اینكه ناشناس بمانیم؛ و من قول دادم كه به صاحب رستوران، آقای «ف»۴، وایلر را معرفی نكنم... به رستوران كه رسیدیم ساعت نزدیك دو بعدازظهر را نشان میداد، به راننده گفتم ساعت سه و نیم به رستوران برای بردن ما بیاید... در رستوران به مدیرش گفتم ایشان مهمانان فرانسوی مناند؛ و پس از نشاندنمان در جای مطلوب، با نگاه به صورت غذا كه به فرانسه هم مقابل فارسی نوشته شده بود دستور داده شد... ساعت درست نزدیك سه و نیم بود كه پایین آمدیم. راننده منتظر ما بود. وقتی راه افتادیم وایلر خواهش كرد مقابل یك گلفروشی توقف كنیم. گلفروشی بزرگی نزدیك هتل بود. اتومبیل توقف كرد. زوج و من پیاده شدیم. وایلر بنا بر رسم معمول خواست یك سبد گل برای صاحب مهمانی شب پیش بفرستد. یك سبد اركیده سفارش داد و كارتویزیت را كه هر دو امضا كردند و چند جمله حاكی از تشكر و خداحافظی را رویش نوشتند به گلفروش دادند كه در پاكت گذاشته شود و برای خانم شیوا ارسال شود۵. من نشانی ویلای آذر شیوا را به گلفروش دادم كه روی پاكتِ حاوی كارت بنویسد. مبلغ را از گلفروش پرسیدم. وقتی گفت، من از وایلر خواهش كردم بپردازم. وایلر گفت: «بگذارید پولهای ایرانیام تمام شود. چون میدانید فردا صبح عازم هستم.» مبلغ را به وایلر گفتم و چیزی بیشتر از مبلغی كه صاحب مغازه گفت به او داد و بیرون آمدیم. در چند قدمی گلفروشی یك آجیلفروشی بود. از وایلر خواستم: «شما در اتومبیل كه نشستهاید من چند دقیقه بعد به شما ملحق میشوم.» بهسرعت به آجیلفروشی رفتم و یك كیلو پستهی اعلا خریدم و به سوی اتومبیل بازگشتم و در جای خود كنار راننده نشستم و روانهی هتل شدیم... در غیاب ما خانم شیوا هم یك قوطی خاویار، یك كیلو پستهی اعلا، و یك جعبه گز لقمهای را به هتل آورده بود، و روی یك كاغذ خطاب به وایلر و همسرش نوشته بود: «امیدوارم دیشب به شما بد نگذشته باشد. برای ما كه شبی فراموشنشدنی بود، و امیدوایم شما را باز در تهران ببینیم.» كه من متن نوشته را ترجمه كردم. وایلر دو كارتویزیت از كیف بغلی برداشت روی آن را زوج امضا كردند، و پشت كارت یكی را برای «مادام شیوا»، و دیگری را برای «مسیو فردین» نوشت. متن نوشتهها تشكر بود و خداحافظی و آرزوی دیدار مجددشان و كارتها را به من داد تا با ترجمهی متن، آنها را در پاكت بگذارم و به مخاطبان بدهم...
پرسیدم: «برای رساندنتان به فرودگاه، فردا صبح چه ساعت بیایم؟» وایلر گفت: «فردا اتومبیل هتل قرار است ما را به فرودگاه برساند.» پس از فشردن دست و روبوسی و خداحافظی و آرزوی دیدار در آیندهی نزدیك، با تأثر هتل را ترك كردم... چنین بود دیدار سهروزهی ما در تهران، با مردی كه ژرژ سادول دربارهاش نوشت: «مردی كه در طول مدت كارش جز فیلم خوب نساخت...».
چند توضیح:
۱. وایلر زبان آلمانی را میدانست، چون كه اهالی آلزاس با زبان آلمانی آشنا هستند. چنان كه، در آن سوی مرز، در آلمان، زبان فرانسوی را اكثراً میدانند.
۲. از این چهار نفر، نمایندهی فوكس از ارمنیان ایرانی بود و قهرمان تنیس. نمایندهی كولمبیا پیكچرز هم یك ایرانی عربتبار بود مقیم ایران، و دو نمایندهی دیگر نمایندهی مترو بودند و نمایندهی پارامونت.
۳. چون این نمایندهها را آقای آشتیانی با اجازهی خانم شیوا، نه برای شام، دعوت كرده بود پس از رساندن وایلر و همسرش به هتل، و من به خانهام، به ویلای خانم شیوا بازمیگشت. گویا صحبتهایشان تا ساعت دو بعد از نیمهشب ادامه داشته است.۴. آقای «ف» صاحب رستوران معروف. من نخواستم در این نوشته با اشاره به نام كامل او تبلیغی برایش كرده باشم.
۵. ارسال گل: در غرب رسم است كه مدعوین در ضیافت ناهار یا شام، با گل به محل نمیروند، بلكه بعد، دستهگل بزرگ، یا یك سبد گل به عنوان تشكر برای صاحب ضیافت میفرستند.
در خرداد سال 90 وقتی روی پیشخوانِ نزدیکترین دکه مطبوعاتی مجلهي فیلم را دیدم، تازه متوجه شدم اولین روزِ ماه از راه رسیده؛ مثل همیشه مجله را با احتیاط توی کیف گذاشتم تا در نقطهای خلوت و با آسودگی خیال آن را مطالعه کنم. وقت مطالعه، یکبار از اول تا آخر، و تقریباً با سرعت آن را ورق زدم؛ اما پیش آنکه مقاله و مطلبی نظرم را به خود جلب کند چشمم خورد به نامه سرگشودهي زندهیاد دکتر کاوسی (و خدا میداند استفاده از عبارت زندهیاد برای اشاره به درگذشت و غیبت همیشگیِ ایشان چهقدر سخت است). خوب یادم هست وقتی مطلب ایشان را دیدم مثل همیشه (که روی نوشتههای نویسندههای مورد علاقهام مکث میکنم) بیشتر از عادت همیشگیام (مرور اجمالیِ تیترها و ایجاد فرصت برای مطالعه در آیندهای نزدیک) وقت گذاشتم و آن نامه را یکنفس تا آخر خواندم. حتماً یکی از دلایلش این بود که آن نامه خطاب به همکار عزیزم آقای مهرزاد دانش نوشته شده بود و در همان سطر اول به نوشته ایشان (در صفحه خشت و آینهي چند شماره قبلتر) اشاره شده بود. واقعیت این است که من هم اواخر زمستان 89 و در واکنش به موج سفسطه و توهینی که آنروزها علیه استفاده از عبارت فیلمفارسی و خالق آن راه افتاده بود یادداشت کوتاهی نوشته بودم که طبق پیشبینی خودم فکر میکردم قرار است در شماره نوروز همانسال چاپ شود. اما دست تقدیر باعث شد یادداشت مورد بحث در همان شمارهای به چاپ برسد که نامهي دکتر کاوسی هم در آن منتشر شده بود. وقتی مطلب ایشان را خواندم حسرتم از این که نوشته من در شمارهي نوروز منتشر نشده بود بیشتر شد. با خودم گفتم اگر این اتفاق افتاده بود شاید اسم من هم در کنار آقای دانش آمده بود؛ و حالا میتوانستم با افتخار اعلام کنم یکی از معدود کسانی هستم که آقای دکتر کاوسی خطاب به او نامه نوشته. اما حتماً خواست خدا بود؛ و حتماً صلاح در این بود که ماجرا اینگونه رقم بخورد...تا در کمتر از بیست و چهار ساعت یکی از معجزههای بهظاهر ساده به وقوع بپیوندد. معجزهای که به درستی از آن به قدرت ذهن یاد میشود. درست فردای همانشب که با یاد فیلمفارسی و دکتر کاوسی و آن نامه به خواب رفته بودم وقتی داشتم از پلکان یکی از ایستگاههای مترو بالا میآمدم گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ناآشنا بود و من که داشتم از یک تونل عمیق و تاریک به سطح زمین نزدیک میشدم با چشمهایی کموبیش ناآشنا به نور و کمی خوابآلود و گُنگ، تلفن را جواب دادم. صدای رسا و جوانتر از سنِ پیرمردی که از پشت امواج سراغ مرا گرفته بود بعد از سلام و خوشوبش اولیه گفت: «من کاوسیام.» شاید بهخاطر پیدا کردن یک جای نسبتاً خلوت در خیابان یا شاید هم بهخاطر جستوجوی ناخودآگاه ذهن (در سابقة تماس یا تماسهای قبلی) بود که ناخواسته و شاید ناباورانه کمی مکث کردم. همین باعث شد آن بندة خدا دوباره خودش را معرفی کند تا به صورت کامل باورم شود و اینبار دیگر خواب از سَرَم بپرد: «دکتر هوشنگ کاوسی!» باید اعتراف کنم دست و پایم را گم کرده بودم و نمیدانستم چه باید بگویم. حتماً آقای دکتر وضعیت مرا فهمید که خیلی سریع رفت سر وقت ماجرا و در حالی که میخندید گفت: «خواستم از شما تشکر کنم بهخاطر مطلبی که در شمارة جدید فیلم نوشته بودید. به همین خاطر زنگ زدم دفتر مجله و شماره تلفنتون رو گرفتم و...» تشکر؟... دکتر امیرهوشنگ کاوسی؟... آنهم از من؟ آخر من چهکاره باشم که دشمن سرسخت و شمارة یک فیلمفارسی از من تشکر کند؟! وقتی آقای دکتر صحبت میکرد تصویر آن یادداشت کوتاه که در صفحهي خشت و آینه همان شماره چاپ شده بود مدام جلوی چشمم پَر میزد و تیتر دوپهلوی آن توی ذهنم میرفت و میآمد: فیلمفارسی زنده است...فیلمفارسی زنده است... در آن نوشته به تاثیرگذاری عمیق و موثر این کلمة نُه حرفی اشاره و تاکید کرده بودم که این کلمه، موثرترین و شاید بتوان گفت مهمترین عبارت تولید شده در ادبیات سینمایی کشور ماست. عبارتی که از متن و بطن سینمای آسانگیر و خیالپرداز چند دهه پیش سر برآورده اما امروزه کاربردی فرامرزی پیدا کرده و اغراق نیست اگر بگوییم اشارهي آن به فرهنگ خاصی در زمینة فیلمسازیست. توی فکر آن نوشته بودم که صدای آقای دکتر دوباره مرا به خود آورد: «توی این شماره که تازه دراومده یک مطلب خطاب به آقای دانش نوشتهام و اگه این مطلب به شمارهي بعد میرسید حتماً توی اون به نوشتة جذاب شما هم اشاره میکردم. اما چه کنم که چاپ این دو مطلب، همزمان شده و دیگه برای تصحیح اون فرصت نیست!» چه میتوانستم بگویم؟ گفتم: «اختیار دارید آقای دکتر! این چه حرفیه؟ همینکه با من تماس گرفتید و نظرتون رو گفتید از هر چیز دیگهای برای من باارزشتره.» و البته اغراق هم نکرده بودم. هیچوقت حتی تصورش را هم نمیکردم چند دهه پس از آنکه خلاقیت دکتر کاوسی باعث شده بود عبارت فیلمفارسی را با جابهجا و برعکس کردن اسم استودیو پارسفیلم و انتخاب «ف» بهجای «پ» خلق کند، صاحب چنین ذوق و استعداد غریبی با یکی از نویسندهها و همکاران خود که چند دهه از او کوچکتر است تماس بگیرد و بهخاطر یک حمایت ناقابل از او تشکر کند. حتماً خود آقای دکتر هم به این موضوع فکر کرده بود که پرسید: «راستی، شما چند سالتونه؟» یادم هست وقتی سنم را گفتم ایشان مثل پدربزرگی که نتیجهي زحمات خود را در چهرهي نسلی که آموزش داده میبیند گفت: «اما خدا رو شکر، قلم و نثر شما بیشتر از سنتون نشون میده.» باید اعتراف کنم واکنش دکتر کاوسی را به هیچوجه تا انتهای عمر فراموش نخواهم کرد؛ برخورد دوستانه و محبتآمیزی که به جرات میتواند سرمشق کسانی قرار بگیرد که از «بزرگی» فقط فرهنگ تفرعن و تفاخر به کوچکترها و کمسنتر از خود را آموختهاند؛ و فکر میکنند اهمیت و نشانهي بزرگ بودن این است که جواب سلام دیگران را ندهند و مثلاً برایشان «کلاس» بگذارند! در حالی که بزرگترین درسی که مرام و محبت دکتر کاوسی به من آموخت دقتنظر و احترام ایشان بود. آنشب وقتی به خانه برگشتم تمام کتابهایی که از ایشان داشتم را از کتابخانه بیرون آوردم و در حالی که با خودم فکر میکردم این تعداد کتاب برای استادی با وسعت اطلاعات و سابقة فعالیت ایشان خیلی کم است گفتوگوی آن روز صبح خودم و ایشان را توی ذهنم مزهمزه کردم. از یادآوری حرفهایی که رد و بدل شده بود احساس شعف میکردم و انگار که خواب دیده باشم دلم میخواست توی آن رویا غوطهور بمانم. دکتر کاوسی آنروز پشت تلفن گفت: «من پیش از اینهم گاهی وقتها نوشتههای شما را مطالعه میکردم اما بهطور حتم، از این پس با دقت بیشتر اسم و مطالب شما را دنبال خواهم کرد.» همین حرف و جمله کافی بود تا احساس مسئولیتم نسبت به آنچه مینویسم و خواهم نوشت بیشتر و بیشتر شود. اما اکنون که صاحب آن قلم و دیدگاه آهنین برای همیشه از میان ما رفته احساس میکنم حالا نوبت من و ما (نسل روزنامهنگاران پس از ایشان) است که از مواضع و دیدگاههای خیرخواهانهي دکتر کاوسی حفاظت کنیم. صحبتهای یکی از بازیگران مطرح سینمای ایران که اخیراً در یک برنامه تلویزیونی، فیلمِ فارسی را با فیلمفارسی اشتباه گرفته بود و لجوجانه بر موضع نادرست خود پافشاری میکرد نشان میدهد برای مبارزه با سالکان و پیروان این مکتب، بهغیر از مسیر پر سنگلاخ و پر از پیچ و خمِ پیشِ رو، راه دیگری وجود ندارد. مسیری که در گردنهي توهم با اظهار فضل سردمداران فیلمفارسی مسدود شده و فعلاً برای عبور از آن باید راه جایگزین را برگزید. با این وجود به نظر میرسد آنچه که عبور از این گردنه را کمی فرحبخش میکند لبخند زیرکانه و از سر رضایتِ دکتر امیرهوشنگ کاوسیست که از آن بالا به افراد درگیر در این ماجرا نگاه میکند و احتمالاً برای تفسیر و تعبیر این آش درهم جوش، در فکر یک جمله یا عبارت مترادف است؛ چیزی در مایههای فواید آبگوشت و سینمای آبگوشتي!
اين نوشته پيش از اين در چهارصد و پنجاه و هفتمين شمارهي ماهنامه فيلم به چاپ رسيده است