زندگینامه: محسن تنابنده (۱۳۵۴-)
معرفی چهره ها در یزدفردا سینما و تلویزیون > چهرهها- همشهری آنلاین:
محسن تنابنده در سال 1354 در تهران به دنیا آمد. او فیلمنامهنویس و بازیگر سینما و تلویزیون است.
محسن تنابنده در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۸۶ برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم استشهادی برای خدا شد.
او در بیست و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نفش اول مرد را برای بازی در فیلمهای سنگ اول و هفت دقیقه تا پائیز بهدست آورد.
سریال «پایتخت» به کارگردانی سیروس مقدم که نوروز 92 از شبکه یک سیما پخش شد از کارهای پراستقبال او بود. اما او در پایتخت تنها در کسوت یک بازیگر ظاهر نشد، بلکه نگارش طرح و فیلمنامه را بر هم بر عهده داشت.
سریال پایتخت
او میگوید: من قبل از اینکه دانشجوی رشته بازیگری بشوم، بهترین بازیگر جشنواره دانشجویی شدم. از کودکی که در آمفیتئاتر پیکانشهر نقش کرم دندان را بازی میکردم تا امروز که کمی در دنیای بازیگری مطرح شدهام، حال و هوایم عوض نشده است. همیشه به فکر تحقیق و پژوهش و بازی کردن و کودکی کردن هستم. خیلی منطق و فلسفه و مسائل اینچنینی برایم جدی نبوده است. همیشه دوست داشتهام بازی بازی کنم و خوش بگذرانم. اما در طول این سالها یکی دو نفر تاثیرات زیادی بر من داشتهاند؛ مهمترین آنها حامد محمدطاهری است. به اعتقاد من او در مقایسه با تمام کسانی که من میشناسم تصورات عمیقتری نسبت به بازیگری دارد. بخشی از تجربههای ما در یک گروه تئاتری به سرپرستی او، تجربههای موفقی نبود اما ما باهم در مورد شکل و شیوههای مختلف بازیگری بسیار زیاد با هم کار کردیم و او تاثیرات عمیقی در من گذاشت. بعد از او علیرضا نادری در مورد نگاه به قصه و طراحی یک قصه خوب، پرداخت یک شخصیت و حتی معنی هرکدام از این موارد، تاثیر زیادی بر من گذاشت، هر چند که هنوز هم خودم را فرزند خلفی برای علیرضا نادری نمیدانم. چون من به متن به عنوان یک بازیگر نگاه میکنم و هنوز نگاه مستقلی به فیلمنامه و شکلدادن به آن ندارم.
او 35سال دارد و در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر در سال 1386 سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای بازی در فیلم «استشهادی برای خدا» از آن خود کرد.
این موفقیت در جشنواره سال 88 هم تکرار شد و او توانست در بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای بازی در فیلمهای «سنگاول» و «هفت دقیقه تا پاییز» بهدست آورد.
تنابنده تاکنون 2بار در تلویزیون ظاهر شده است، یک بار در سریال «مامور بدرقه» به کارگردانی سعید سلطانی و یک بار هم در سریال «پایتخت» به کارگردانی سیروس مقدم که نوروز امسال از شبکه یک سیما پخش شد. اما او در پایتخت تنها در کسوت یک بازیگر ظاهر نشده است، بلکه هم نگارش طرح و فیلمنامه را برعهده داشته است و هم بازیگردانی را. به نوعی میتوان گفت «پایتخت» موفقیتهای خود را مدیون تنابنده است.
اما در کنار همه اینها، حضور در «پایتخت» هم برای تنابنده فرصتی بود که مردم بیشتر او را بشناسند و هم برای این سریال، امکانی ایجاد شد که به واسطه بازی تنابنده بتواند تصویری شریف و واقعی از یک مرد مازنی را به نمایش بگذارد. دراینباره با تنابنده گفتوگویی داشتهایم که میخوانید.
نه اهل تهرانم.
خانواده خالهام در بندرگز زندگی میکنند. خالهام فوت کرده اما فرزندانش همانجا زندگی میکنند و من تا 4 یا 5 سال پیش رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم و از استان گلستان، مردم این استان، رفتار و گویش آنها اطلاعات دقیق دارم.
یکی از درسهای مهم در هنر و بهخصوص بازیگری این است که آدمی که به این حرفه مشغول میشود باید خوب ببیند و خوب بشنود. من از آنجایی که کمی هم اهل تقلید هستم؛ همیشه به آدمها و رفتارها و واکنشهای آنها توجه زیادی داشتهام و تصویری که شما از نقی میبینید نتیجه یکی 2روز مطالعه درباره مازندرانیها نیست. بلکه نتیجه سفر به استانهای شمالی کشور و سالها معاشرت با این مردم است.
بله درست است. من در حقیقت یکی از پسرخالههایم را بازی کردهام. خلق و خوی نقی برگرفته از روحیه پسرخالهام است به همراه چاشنیهایی که بهعنوان بازیگر به آن اضافه کردهام. هم نقی مابهازا دارد، هم ارسطو و هم پنجعلی.
در مورد خانمها به این نتیجه رسیدیم که مازندرانی نباشند. چون اگر قرار بود همه بازیگران با لهجه مازندرانی حرف بزنند این لهجه دیده نمیشد، این تقابل لهجهها باعث شد هم لهجه مازندرانی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و هم بافتی ایجاد شود که به جذابیت سریال بیفزاید. ضمن اینکه خیلی وقتها دیدهایم که مردی اهل جایی است و همسرش اهل شهری دیگر. در این سریال هم اشاره شد که خانواده هما، اهل جای دیگری بودند ولی مدتی در علیآباد ساکن شدند.
آقای تورج اصلانی ایدهای داشتند برای ساخت یک سریال؛ با همراهی آقای مقدم این ایده را از ایشان خریدیم و من آن را به یک طرح کامل برای یک سریال تبدیل کردم و بعد هم فیلمنامه آن را نوشته شد.
نه. براساس همان طرح من 2قسمت از این سریال را درباره خانوادهای نوشتم که در تهران و در کنار ریل راهآهن زندگی میکردند؛ آنها به خاطر مشکلاتی که برایشان پیش میآمد در خیابانهای شهر تهران سرگردان میشدند. اما بعد از 2قسمت احساس کردم این ماجرا منطق درستی ندارد؛ برای اینکه اگر این خانواده در تهران زندگی کرده باشند حتما دوست و آشنایی دارند یا حتما میتوانند سرپناهی پیدا کنند که در خیابانهای شهر سرگردان نشوند. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که این خانواده اهل یکی از شهرستانهای کشورمان باشند. قرار بر این بود که این شهرستان نقده باشد اما ما نه برای تحقیق و تفحص درباره این شهر و مردمش فرصت زیادی داشتیم و نه حتی برای تصویربرداری در آنجا؛ ضمن اینکه برایمان مهم بود این خانواده از محیط و طبیعتی به شهر تهران پای بگذارند که بیننده نتواند نسبت به خاستگاه اقلیمی این خانواده و زیباییهای آن بیتفاوت باشد. بنابراین باید به گزینه دیگری فکر میکردیم به شهری در استان مازندران یا گیلان و از آنجا که من با فرهنگ مازندرانیها و علیالخصوص مردم استان گلستان آشنا بودم، خانواده آقای معمولی سر از علیآباد در آوردند.
بله. همین طور است. کامیون در همان ایده اولیه وجود داشت و طرح و داستان این سریال هم بر اساس آن شکل گرفت. اما کفشهای نقی طی کار آرام آرام هویت خاص خودش را پیدا کرد. کفشهای نقی برای من و آقای مقدم معنایی سمبلیک داشت؛ کفشی که نقی با آنها به شهر تهران آمد و بعد از این همه ماجرا، حتی اگر گم شود یا جا بماند، نقی به خاطر آنها به تهران برنخواهد گشت.
پایان داستان همین بود.
من در سنپطرزبورگ بازی کردم که فیلمنامهاش را خودم ننوشته بودم یا همین طور در مورد سنگ اول آقای فروزش و... واقعیت این است که من به عنوان یک بازیگر مشتاق خوردن یک لقمه آماده هستم؛ اگر یک متن خوب به من پیشنهاد شود، با جان و دل میپذیرم و کمی از این خستگیام کاسته میشود. کار سادهای نیست که یک نفر در یک فرصت کم، در یک سریال هم بازی کند، هم بازیگردانی و هم فیلمنامه را بنویسد. خیلی کار دشواری است، هر کدام از این کارها به تنهایی نیاز به طرح و ایده دارند، نیاز به تلاش و کار زیاد دارند اما از آنجا که معمولا فیلمنامه خوبی پیشنهاد نمیشود، من بازیگر مجبور میشوم خودم دست به کار شوم. سال گذشته بیشتر از 16فیلم سینمایی به من پیشنهاد شد اما لای هر کدام از این فیلمنامهها را که باز میکردم، میدیدم نقشی برای من ندارد. میدیدم این فیلمنامهها نه چیزی به من بازیگر اضافه میکنند و نه به سینمای ایران و نه حرفی برای گفتن دارند. پذیرفتن هر کدام از آن پیشنهادها تنها چیزی که میتوانست برای من داشته باشد، درآمدی بود که آن هم چندان برای من اهمیت نداشت. من با یک لقمه کمتر هم زنده میمانم.
تا به حال که توانستهام.
من خیلی با این حرف شما موافق نیستم. برای من چگونگی دیده شدن مهم است نه این که همیشه دیده بشوم. فرض کنید بازی در یک مجموعه هر شبی البته از نوع نه چندان شریف آن را بپذیرم که دیده شوم، اصلا همیشه دیده بشوم که چه بشود؟ مهم این است که چطور دیده شوم. خیلی مهم است مردم مرا مثلا به عنوان یک لوده نشناسند، اگر این طور بشود من صدبرابر آن تلاشی که صرف دیده شدن کردهام باید صرف کنم تا دیده نشوم و ذهنیت مردم در موردم اصلاح شود. نمیخواهم با بازی در هر نقشی کاری کنم که نتوانم در میان مردم شریف حضور داشته باشم و زندگی کنم. تلویزیون به همان راحتی که میتواند من بازیگر را به اوج ببرد به همان راحتی هم میتواند مرا با سر به زمین بزند!
کاش این طور نشود. واقعا ترجیح من این نیست که در متنهایی که خودم نوشتهام بازی کنم. نوشتن و بازی کردن به صورت همزمان مانند اتفاقی که در سریال پایتخت رخ داد، کار بسیار فرسایندهای است. شاید همیشه برای این همه کار انرژی نداشته باشم. من واقعا دوست دارم که متن خوبی به من پیشنهاد شود و بتوانم با فراغ بال برای بازیام طرح بریزم، سرویس بیاید دنبالم و مانند یک بازیگر متشخص سرکارم حاضر شوم. اما چه کنم؟ نشده دیگر!
شاید. من در طول ساخت این مجموعه بیهوش به خانه میرفتم و بیهوش برمیگشتم سرکار. فقط حضور سیروس مقدم و همراهی گروه خوب این مجموعه بود که مرا به پیش میبرد وگرنه دیگر دوام نمیآوردم. این اواخر دیگر با قرص و دوا، با نوشابههای انرژیزا و ... به کار ادامه میدادم.
من در هر شرایطی در سادهترین پلانها هم تلاش خودم را میکنم؛ حداقل اینکه میدانم مدیون خودم نیستم و تلاش خودم را کردهام. من در هر شرایطی که باشم سعی میکنم کارم را به بهترین وجه انجام بدهم اما طبیعی است که وقتی آدم حال بهتری داشته باشد کارش را با کیفیت بهتری ارائه میکند.
برای من بیش از هر چیز یک قصه خوب و یک نقش محکم اهمیت دارد. اینکه فیلمنامهای که در آن بازی میکنم، یا نقشی که برعهده میگیرم، شیرین است یا تلخ، شاد است یا غمگین، اهمیت چندانی ندارد.
دوست دارم نقشی که بازی میکنم حتی اگر کوتاه است، تاثیرگذار باشد و برایم چالش ایجاد کند. دیگر اهمیتی ندارد این نقش یک متر است یا دو متر. نقش اصلی است یا حاشیهای.
من قبل از اینکه دانشجوی رشته بازیگری بشوم، بهترین بازیگر جشنواره دانشجویی شدم. از کودکی که در آمفیتئاتر پیکانشهر نقش کرمدندان را بازی میکردم تا امروز که کمی در دنیای بازیگری مطرح شدهام، حال و هوایم عوض نشده است. همیشه به فکر تحقیق و پژوهش و بازی کردن و کودکی کردن هستم. خیلی منطق و فلسفه و مسائل اینچنینی برایم جدی نبوده است. همیشه دوست داشتهام بازی بازی کنم و خوش بگذرانم. اما در طول این سالها یکی دو نفر تاثیرات زیادی بر من داشتهاند؛ مهمترین آنها حامد محمدطاهری است. به اعتقاد من او در مقایسه با تمام کسانی که من میشناسم تصورات عمیقتری نسبت به بازیگری دارد. بخشی از تجربههای ما در یک گروه تئاتری به سرپرستی او، تجربههای موفقی نبود اما ما باهم در مورد شکل و شیوههای مختلف بازیگری بسیار زیاد با هم کار کردیم و او تاثیرات عمیقی در من گذاشت. بعد از او علیرضا نادری در مورد نگاه به قصه و طراحی یک قصه خوب، پرداخت یک شخصیت و حتی معنی هرکدام از این موارد، تاثیر زیادی بر من گذاشت، هر چند که هنوز هم خودم را فرزند خلفی برای علیرضا نادری نمیدانم. چون من به متن به عنوان یک بازیگر نگاه میکنم و هنوز نگاه مستقلی به فیلمنامه و شکلدادن به آن ندارم.
نه در خیلی از کارهایم این اتفاق نیفتاده است. مثلا موقع نوشتن سریال پایتخت، قرار بر این نبود که من در این سریال بازی هم بکنم. از جایی شرایط ایجاب کرد که من بازی کنم. در فیلم سینمایی «هفت دقیقه تا پاییز» هم قرار نبود من بازی داشته باشم و فیلمنامه هم طور دیگری نوشته شده بود. یعنی محور اصلی داستان، شخصیتی بود که بعدا من آن را بازی کردم اما از جایی که قرار شد من این نقش را بازی کنم، فیلمنامه را تغییر دادم و هر 4شخصیت را با یک میزان اهمیت در فیلمنامه جای دادم. به نوعی ارحجیت شخصیتها را به طور مساوی به 4شخصیت فیلم، تعمیم دادم.
من همچنان در حال تجربه هستم و دارم تحقیق میکنم و دارم بازی بازی و کودکی میکنم و پیش میروم. امیدوارم نتیجهاش خوب باشد.
به نظرم برای یک بازیگر رسانه تاثیری در کیفیت کاری که میخواهد ارائه کند، ندارد. مهم انجام دادن یک کار خوب است. اما حقیقت این است که وقتی یک بازیگر از سینما به تلویزیون میآید و شبهای متوالی از تلویزیون دیده میشود، یعنی بسیار خطر کرده است. این برای من خیلی ترسناک است؛ چون این احتمال وجود دارد که به سرعت و خیلی راحت سقوط کنم. البته در ایران این طور است. چون در سینما اگر به عنوان بازیگر اشتباه بکنی اتفاق خیلی مهمی رخ نمیدهد. چون تماشاگر سینما در ایران زیاد نیست. بنابراین با ارائه یک کار خیلی بد در یک فیلم سینمایی اتفاق خیلی مهمی در این بازار برای بازیگر رخ نمیدهد و فرصت ادامه کار را از دست نمیدهد. حتی کارگردانهایی داریم که در سینما بدترین کارها را ارائه میکنند و فیلم به فیلم بدتر ظاهر میشوند، اما هیچ وقت فرصت کار کردن و فیلم ساختن را از دست نمیدهند. بازیگرانی داریم که هر کسی میتواند بهتر از آنها بازی کند اما همیشه حضور دارند و کار میکنند. بنابراین تلویزیون کمی برای من بازیگر ترسناک است؛ کارکردن در این رسانه نیاز به دقت و مراقبت بیشتری دارد؛ دقت و مراقبت در انتخاب.
راستش این مسئله به این سادگیها نیست. در تئاتر بازیگر سلطان صحنه است و هر کاری کرده باشد، او کرده است. اما در سینما به عنوان بازیگر همه چیز را شریک هستیم. درخشش یک بازیگر در سینما بسیار به اندازه نما و گروه پشت دوربین بستگی دارد. بنابراین اگر بازیگران ما خیلی مطرح نمیشوند اول به دلیل جنس کارگردانی در سینمای ایران است و دوم به خاطر جنس سینمای ما و نوع قصهها و فیلمنامههای آن. باور کنید این حرفم غلو نیست اما برخی از بازیگران ما از بسیاری از بازیگران دنیا مخصوصا بازیگران سینمای اروپا و هالیوود هم بهتر هستند اما آنجا اندازه نماها درست و حساب شده است، مثلا میدانند این بازیگر در این صحنه پلکش میپرد و این عکسالعمل نابی است که به درد کارشان میخورد، بنابراین یک نمای بسته از پریدن پلکش میگیرند. اما من ضمن عذرخواهی از بزرگان سینمای ایران، باید بگویم بسیاری از کارگردانهای ما عمدتا یک مکانیک هستند که روششان این است که یک سکانس اصلی میگیرند و از همان سکانس چند نمای خرد میگیرند و تمام. معمولا نمیدانند چرا باید اندازه نماها متفاوت باشد، چرا باید نماها تغییر بکند یا تعریف علمی هر نمایی چیست! در نتیجه به بازیگر کمک نمیشود. بهترین بازیگر هم اگر لحظه نابی را بازی کند اما نمای درستی از بازی او ارائه نشود، آن لحظه را باخته است.
البته خیلی پیشرفت کردهایم و حرکتمان روبه جلوست چرا که در عرصه کارگردانی کسانی ظهور کردهاند که بسیار توانا هستند. مثلا گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین در جشنواره برلین مورد تقدیر قرار میگیرند چون کسی مانند فرهادی توانسته با نماهای خوب، هنر و توان بازیگران فیلمش را به صورت منطقی و حسابشده به نمایش بگذارد. این یعنی میتوان به دیدهشدن کار بازیگران خوب کشورمان امیدوار بود.