زمان : 28 Tir 1392 - 00:16
شناسه : 74070
بازدید : 56648
سارینا دختر اصغر فرهادی :صحنه ای كه پدر و مادرم از هم جدا می‌شوند، را می‌توانم  درك كنم معرفی چهره ها "گفتگو با سارینا فرهادی سارینا دختر اصغر فرهادی :صحنه ای كه پدر و مادرم از هم جدا می‌شوند، را می‌توانم درك كنم

سارینا فرهادی، دختر 11ساله اصغر فرهادی و پریسا بخت‌آور است. نخستین بار 4 ساله بود كه در سریال پشت كنكوری‌ها نقش دختر رامین ناصر نصیر و سحر ولدبیگی را بازی كرد.

سارینا فرهادی، دختر 11ساله اصغر فرهادی و پریسا بخت‌آور است. نخستین بار 4 ساله بود كه در سریال پشت كنكوری‌ها نقش دختر رامین ناصر نصیر و سحر ولدبیگی را بازی كرد.

وقتی كلاس اول دبستان بود، در نقش دختر كوچك پانته‌آ بهرام در فیلم «چهارشنبه‌سوری» مقابل دوربین رفت و در «دایره زنگی» هم دختر مهران مدیری و نگار فروزنده بود؛ نقش‌هایی كه حضورش در آنها را می‌شود به پای پدر و مادر كارگردانش گذاشت و آن قدر كوچك بود كه همین كه نقش خودش را به‌عنوان دختركی كم‌سن و سال بازی كند، كفایت می‌‌كرد.

اما چهارمین حضورش را نمی‌توان ادامه نقش‌های گذشته‌اش دانست، شخصیت «ترمه» حضور صرف یك دختر در حال بلوغ نبود و با توجه به جایگاهی كه در داستان و فیلم دارد، نیاز به تلاش و تفكر بازیگری‌اش داشت.

نسبت به دخترهای هم‌سن و سال خود نگاهی عمیق‌تر به مسائل اجتماعی دارد و به قول خودش نسبت به اتفاقاتی كه اطرافش می‌افتد بی‌توجه نیست.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حرف‌هایی است كه سارینا فرهادی در این مدت درباره ترمه و نخستین حضور جدی‌اش در فیلم پدرش گفته است.

اگر استعداد نداشتم محال بود پدرم این نقش را به من بدهد

 


هر بچه‌ای با توجه به خانواده‌ای كه در آن به دنیا می‌آید، صاحب شرایطی می‌شود. من هم همینطور، شغل پدر و مادرم باعث شد وارد سینما بشوم ولی فقط این نیست.

اگر استعداد و توانایی برای بازیگری در من است آن هم به هر حال ارثی است كه از این خانواده به من رسیده. با شناختی كه از پدرم دارم، محال بود چنین نقش مهمی را اگر در من استعداد بازیگری نمی‌دید، به من می‌داد.

نخستین بار، پای تلفن فهمیدم كه قرار ا ست من نقش ترمه را بازی كنم. البته از پیش می‌دانستم كه پدرم مشغول نوشتن فیلمنامه جدیدی هست و داستانش را برایم تعریف كرده‌بودند.

ولی نمی‌دانستم قرار است بازی كنم. آن موقع چون اهمیت حضور ترمه در داستان را نمی‌دانستم عكس‌العمل خاصی هم نشان ندادم اما بعد از این‌كه در جریان كار و نقش قرار گرفتم واقعا خوشحال شدم.

می‌دانستم پدرم ترجیح می‌دهد این نقش را كسی بازی كند كه ارتباط نزدیكی با او دارد، زیاد ببیندش و با او درباره فیلم و نقش صحبت كند. فكر می‌كنم به دلیل این‌كه با روحیات من آشنابود من را برای این نقش انتخاب كرد.

در فیلم از ابتدا جدایی به این شكل نبود


در مدرسه ما، بچه‌هایی بودند كه با مشكل جدایی والدین شان روبه‌روبودند، من روحیات‌شان را می‌شناختم. البته در فیلم از ابتدا جدایی به این شكل نبود.

در آغاز، خانواده‌ای بودند كه با هم رابطه خوبی داشتند و بعد آرام آرام دچار مشكل می‌شوند و می‌خواهند از هم جدا شوند. من با پدرم و پیمان معادی كه در فیلم نقش پدرم را بازی می‌كردند، خیلی حرف می‌زدم.

سعی می‌كردم احساس كنم در چنین وضعیتی جای من كجاست...رابطه‌ام با دیگران چگونه است.

ابتدا با كسی كه نقش پدربزرگم را بازی می‌كرد خیلی راحت نبودم اما بعد از آشنایی بیشتر دیدم دقیقا مثل همه پدربزرگ‌ها آدم راحت و شوخی است و توانستم با او ارتباط بسیار نزدیكی برقرار كنم.

ترمه سرگردان بود


عاقلانه‏ ترین رفتار برای ترمه این بود كه سریع واكنش نشان ندهد و فقط كنجكاو و ناراحت باشد. من در آن صحنه دلم می‌خواست بدانم چه اتفاقی افتاده ولی نگران این هم بودم كه مبادا تصویر پدرم پیش من خراب شود.

ترمه از یك طرف وقتی به حرف‌های پدرش گوش می‌دهد می‌بیند كه او راست می‌گوید، از طرفی دیگر وقتی به حرف‌های مادرش گوش می‌كند می‌بیند كه او هم راست می‌گوید.

در این شرایط دچار سردرگمی ‌شده اما دلش می‌خواهد سؤال بپرسد و مدام درباره این ماجرا با پدرش حرف بزند  تا بفهمد چه كسی در این ماجرا مقصر است، بارها به چشم‌های پدرش نادر نگاه می‌كند و می‌پرسد:« دروغ گفتی؟»

نادر دروغ می‌گفت
واقعا بعضی وقت‌ها می‌گفتم نمی‌توانم این كار را بكنم و واقعا هم نمی‌توانستم اما نمی‌خواستم من باعث حذف یك سكانس بشوم. بنابراین سعی خودم را می‌كردم اما خیلی سخت بود.

سكانس‌هایی بودند كه به مشكلات خاصی برخورد می‌كردم.

مثلا این‌كه باید كادر را رعایت كنم یا باید در جهتی خاص حركت كنم. از طرفی دیگر حواسم به حجابم هم باشد.

سخت بود اما بالاخره شد.

جایی كه واقعا به مشكل خوردم، بعد از حادثه پرت شدن راضیه و به‌وجود آمدن آن ماجراها بود.

درك چنین مسئله‌‌ای كه پدر من، یعنی ترمه باعث این اتفاق باشد، برایم بسیار دشوار بود و مرحله بازی كردن در سكانس‌های مربوط به آن برای من سخت‌ترین مرحله بود.

البته تمرین‌های قبل از شروع كار در برخورد با این مشكل به من كمك كرد. پدرم هم چندین و چندبار برای من شخصیت را شرح داد.

به من گفت: «فكر كن اگر كسی در این شرایط قرار بگیرد عاقلانه‌ترین عكس‌العمل نسبت به شرایط چه خواهد بود.» من خیلی به این موضوع فكر كردم. در تمریناتی هم كه انجام دادیم این مسئله روشن‌تر شد.

لـحظه جـدایی نادر از سیمین برایم آسان بود

 


چون آدم احساساتی هستم بازی در سكانس‌هایی كه كاملا حسی است و دیالوگ چندانی ندارد، برایم مشكل نیست و این لحظات را به‌خوبی درك می‏كنم و می‌توانم  خودم را در آن شرایط قرار بدهم.

نمی‌گویم سكانس‌های حسی آسان‌تر هستند، می‌گویم سكانس‌هایی كه دیالوگ دارند و به شكل دیگری اجرا می‌شوند، سخت‌تر هستند. مثلا در سكانس آخر كه پدر و مادرم از هم جدا می‌شوند، من واقعا می‌توانم آن لحظه را درك كنم.

این راحت‌تر است. فكر می‌كنم می‌توانم انتظاری كه از آن سكانس‌های حسی می‌رود را برآورده بكنم، چون خودم هم‌‌ همان ذهنیت را از آن سكانس دارم.