دیشب ورق زدم برگی ز روزگار
شاید عیان شود یک نکته از هزار
چندی است بی هوا درفکر رفته ام
مقصد به سوی چیست در صنع کردگار
این خیل آدمی،حیوان و جن،پری
رزق از چه می خورد در سفره بهار
در سیر فکر خویش ،از فرش تا به عرش
یک نکته عایدم ،شد انتهای کار
دنیا و ماسوی،عقبی و مانری
خطی نوشته نیست جز وصف روی یار