زمان : 16 Tir 1392 - 21:22
شناسه : 73547
بازدید : 4900
در ستايش ديکتاتوری در ستايش ديکتاتوری

در ستایش دیکتاتوری

 یزدفردا"علی آبادی:ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین (به روسی: Владимир Владимирович Путин)‏ دومین رئیس جمهور کشور روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رئیس جمهور فعلی و رئیس حزب روسیه واحد (از ۱۵ آوریل ۲۰۰۸) است. او متولد ۷ اکتبر ۱۹۵۲ در شهر لنینگراد است.

ولادیمیر پوتین به عنوان رئیس جمهوری پُرکار شناخته می‌شود که اقتصاد روسیه را از بحران شدید دهه ۱۹۹۰ به ثبات و رشد قابل توجه در قرن بیست و یکم هدایت کرده‌است. پوتین پیش از ریاست جمهوری روسیه، سابقه همکاری با کا.گ.ب را در دوران شوروی در کارنامه خود دارد. همچنین عده‌ای او را به عنوان ورزشکارترین رئیس جمهور دنیا می‌شناسند .

در روز ۹ اوت ۱۹۹۹ پوتین، رییس وقت اداره اطلاعات و امنیت روسیه «اف.اس.بی» (جانشین کا.گ.ب) و رییس شورای امنیت فدراتیو روسیه، صبح به عنوان یکی از سه معاون سرگیی استپاشین، نخست وزیر وقت روسیه برگزیده شد، اما تنها ساعاتی بعد با سقوط دولت استپاشین، به مقام کفالت نخست وزیری رسید و عصر همان روز بوریس یلتسین، رییس جمهور وقت روسیه که اوضاع مزاجی‌اش رو به وخامت بود، او را به عنوان جانشین خود به مردم روسیه توصیه کرد.

پیرو حوادث این روز، کمتر از یک هفته بعد، پوتین از پارلمان روسیه به عنوان نخست وزیر رأی اعتماد گرفت، در آخرین روز این سال، ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ رسماً کفیل ریاست جمهوری شد، پستی که به او کمک کرد در انتخابات ماه مه ۲۰۰۰ بر رقبای سرشناسی مانند پریماکوف و یوری لوژکوف پیروز شود.

او جودوکاری ماهر است، روزانه یک ساعت در استخر محل سکونت‌اش شنا می‌کند و به بوکس و بسیاری دیگر از هنرهای رزمی علاقه‌منداست.

او در راندن انواع و اقسام وسایل نقلیه مهارت دارد. وی زیردریایی هسته‌ای، لوکوموتیو و کامیون‌های عظیم‌الجثه را نیز به تنهایی هدایت کرده است .

پوتین از معتقدان کلیسای ارتدوکس روسیه است .
پست‌های دولتی

پوتین پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه لنینگراد از طرف کا. گ. ب دعوت به همکاری شد و بین سال‌های ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰ از سوی این سازمان در آلمان خدمت کرد، وی از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۹ پست‌های مختلفی را از مشاور رئیس دانشگاه دولتی لنینگراد تا دبیرکلی شورای امنیت ملی روسیه را تجربه کرد و سرانجام در اوت ۱۹۹۹ به مقام نخست وزیری روسیه رسید، در دسامبر همان سال و در پی استعفای بوریس یلتسین به عنوان رییس جمهوری موقت روسیه برگزیده شد و در مارس ۲۰۰۰ طی انتخابات ریاست جمهوری، رئیس جمهور روسیه شد، وی در انتخابات سال ۲۰۰۴ نیز در سمت خود ابقا شد و سرانجام در ماه مه سال ۲۰۰۸ در دولت تازه به قدرت رسیده دیمیتری مدودف پست نخست وزیری روسیه را به عهده گرفت.
 وی در انتخابات سال ۲۰۱۲ روسیه نیز با کسب ۶۳ درصد آرا به عنوان سومین بار رئیس جمهور روسیه گردید.

 

هادی خسرو شاهین درمطلبی با عنوان" در ستایش دیکتاتوری" که  مهرنامه منتشر کرده است نوشت:

روس‌ها دموکراسی را دوست ندارند چراکه شیفتگان وحدت‌اند و دلبستگان اقتدار و تمرکز. آنها در طول تاریخ نشان داده‌اند که دولت نگهبان امنیت و ثبات را بر هر سیستم و دستاورد سیاسی جهان مدرن ترجیح می‌دهند. از نگاه مردمان روسیه دولت باید به مثابه غول بی‌شاخ و دمی عمل کند تا کسی یارای بی‌ثباتی و آنارشیسم را نداشته باشد. در شرق عالم همه توده‌ها از استبداد لذت می‌برند.اگر برای غربی‌ها دموکراسی آرمان شهرشان است در طرف دیگر جهان استبداد حکم سرمنزل مقصود را پیدا می‌کند تا خدشه‌ای به امنیت وارد نشود. شاید به دلیل همین روحیه و حس تاریخی باشد که روسیه جولانگاه اریستوکراسی و کمونیسم در کل اروپا شده.

مردمان این دیار در بطن هر دو عصر تاریخی‌شان نظم را می‌دیدند و این برای توده‌های شرقی بزرگ‌ترین دستاورد بود. اگرچه در ظاهر اریستوکراسی و کمونیسم روسی در دو جایگاه متضاد قرار می‌گیرند ولی از هر دو نظم سیاسی یک روح تاریخی پشتیبانی می‌کند تا بتوان این ادعا را کرد که اقتدار‌گرایی در تمامی اعصار تاریخ روسیه بازتولید شده است. اگر کمونیسم را با دولت‌گرایی و دولت‌سالاری می‌شناسند، اریستوکراسی روسی را نیز با تمرکز‌گرایی و اقتدارگرایی‌اش شناسایی می‌کنند. اگر تزار نماد اریستو کراسی بود،کمونیسم هم برای خود دبیر کل به پا کرد تا نشان داده باشد فردیت در سیاست برای مردمان روس یک فضیلت است.

شاید به دلیل همین فضیلت‌جویی باشد که سیستم‌های سیاسی جای پای خود را به جای شرق اروپا در غرب محکم کردند. سیستم کار جمعی می‌طلبد و عمل‌گرایی؛ در حالی که فردگرایی فضیلت می‌جوید و رمانتیک‌گرایی. از همین رو از یکی دموکراسی به مثابه یک سیستم سیاسی بیرون می‌آید و از دیگری فردگرایی به مثابه یک پدیده ضدسیستم. روس‌ها حتی به دولت و ساختار سیاسی از همین زاویه نگاه می‌کنند یعنی فرد را آنچنان بالا می‌برند که دولت در درون این هیمنه ذوب شود.در واقع این فرد است که معنا و محتوای دولت را تعیین می‌کند پس دولت بدون فردیت مثل درخت بی‌ریشه است که دیر یا زود بر سر مردمانش خراب می‌شود. منظومه قدرت و حکومت در روسیه را فضیلت‌جویی، رمانتیک‌گرایی، اقتدارطلبی، فردگرایی و دولت‌سالاری می‌سازد و همین مؤلفه‌های ذهنی ایده‌آ‌ل‌های شرق و غرب عالم را دو پاره می‌کند تا نزاع تاریخی میان این دو بخش از جهان، دائمی و همیشگی شود.

اگر غربی‌ها امیدوار بودند که پس از فروپاشی شوروی یلتسین جاه‌طلب بتواند برای تغییر سنت‌های سیاسی در روسیه کاری کند، خیلی زود این امیدها بر باد رفت. روس‌ها پس از فروپاشی به چشم دیدند که فاصله گرفتن از سنت‌های سیاسی دستاوردی جز بی‌ثباتی، فساد و ناامنی ندارد. به همین دلیل هم خیلی زود تصمیم گرفتند به سنت‌شکنی پایان دهند و کار به کسی بسپارند که یاد و خاطره حکومت تزارها را از دل تاریخ بیرون بیاورد و به آن عینیت دهد. پس پوتینیسم متولد شد تا مثال کمونیسم دولت‌سالاری احیاء شود و همانند اریستوکراسی فردیت مجال ظهور بیابد. روس‌ها شاید اولین مردمانی بودند که پس از فروپاشی شوروی به کل‌گرایی و تعمیم‌گرایی غربی‌ها خندیدند و ایده یکپارچه‌سازی جهان با دموکراسی را به استهزاء گرفتند.

حقیقت این است که غرب از ساده‌سازی مسائل و معماها رنج می‌برد از همین رو نه پیش‌بینی‌اش از آینده جهان درست از آب در می‌آید و نه پیش‌گویی‌هایش از نظم سیاسی در روسیه پس از سقوط کمونیسم. غرب دموکراسی را مدل و شیوه حکومت‌داری معرفی می‌کند در حالی که دموکراسی بدون پیشینه تاریخی و فرهنگی‌اش چندان به کار نمی‌آید. دموکراسی در روسیه عمل نکرد آنچنان که نظم دموکراتیک هیچ‌گاه در خاورمیانه شکل نگرفت اینچنین شد که پروژه دموکراسی‌سازی معطل ماند تا جهان همچنان با تضاد‌ها و تفاوت‌ها ادامه حیات دهد. اگرچه در غرب اندیشمندانی هستند که طبق کل‌گرایی مرسوم و خوش‌بینی مألوف می‌گویند دموکراسی‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند و همچنین این نظریه را تجویز می‌کنند که باید برای جهان با ثبات و آرام شرق عالم را مانند گوشه دیگرش دموکراتیک کرد اما واقعیت این است که شرق عالم به فرآیند دموکراسی‌سازی نمی‌پیوندد آنچنان که دیروز و امروزش این ادعا را گواهی می‌دهند.

مردمان شرق پیروان تقدیر اند و تقدیرگرایی این باور را در میان آنها تقویت کرده است که ثبات و امنیت تنها از طریق کانال اقتدارگرایی و استبداد بیرون می‌آید. آنها دموکراسی را سوغات فرنگ می‌دانند که فقط باید در بایگانی خاطرات‌شان قرار دهند و نه به عنوان یک شیوه مملکت‌داری در حوزه عمل. اگر دموکراسی برای غرب نعمت بود، برای شرق نکبت است و یادآور دوران بی‌ثباتی و هرج و مرج. اگر یلتسین و نیکلای دوم برای روس‌ها یادآور بی‌نظمی‌اند و اغتشاش، به همان‌سان استالین و پوتین آینه تمام نمای اقتدارند و ثبات. این تجربه مشترک تمام شرق‌نشینان است.

تجربه مشروطیت برای ایران و داستان تحول‌خواهی ژاپن در قرن نوزدهم همه این نکته را بازتاب می‌دهند که روح شرقی با استبداد گره خورده است چراکه قدوم دیکتاتوری برای شرق نشینان مبارک بوده و عامل تسلی خاطر نسل‌های دیروز و امروز. اگر غربی‌ها در انتظار روزی نشسته‌اند که در مناطقی از جهان مثل آسیای مرکزی، قفقاز، سیبری و حتی خاورمیانه تمرین دموکراسی کنند، بیخود آب در ‌هاون می‌کوبند. شرقی را روی پذیرش دموکراسی نیست چون برای شرق‌نشینانی مثل روسیه امروز تاریخ در کلیت‌اش با اقتدار‌گرایی و فردیت به پایان رسیده است. جسم توده‌های شرقی در زمستان‌های سرد و سخت قرن نوزدهم منجمد شده و دیگر برای فرار از این وضعیت راه گریزی نیست.