دیشب طبق معمول رفتیم فرودگاه. البته فرودگاهرفتن ما فرق دارد. یعنی شما میروی فرودگاه که سوار هواپیما بشوی و بروی ددر دودور. ما میرویم فرودگاه که یکی از مغزها، گاهی هم یکی از بناگوشها یا ... را سوار هواپیما کنیم و بفرستیم وردست اجنبی.
پوریا عالمی در مطلبی طنز در شماره امروز روزنامه شرق با این مقدمه نوشت:
صادرات مغز: من سالهاست فکر میکنم حالا که ما در تولید مغز خودکفا هستیم، اگر دولت، فرار مغزها را ساماندهی میکرد، الان ما در صادرات مغز حرف اول را در جهان میزدیم.
تخم ماهی و تخممرغ: اصلا چه عیبی دارد وقتی خودمان از مغز در وطن استفاده نمیکنیم، آن را صادر کنیم که به دست مصرفکنندهاش برسد؟ مثل خاویار که اگر مجانی بگذاری جلوی ما، پیفپیف میکنیم و میگوییم: چی؟ مگر تخم ماهی هم خوردن دارد؟ شما یادتان نیست. قدیم تخممرغ خوردن هم معذوریت اخلاقی داشت. یعنی توی خانواده قباحت داشت یکی تخممرغ بگیرد دستش و بیاورد بگذارد سر سفره. الان عادی شده.
شریک جرم: خلاصه ما دیشب رفتیم بدرقه یکی از مغزها. مثل خیلی از شبها. از خدا پنهان نیست، از دلاوران و بقیه هم که پنهان نیست، از شما چهپنهان، من همیشه به این فکر میکنم که اگر فرار مغزها جرم باشد (که نیست) کسانی که میروند بدرقه مغزها، باید بهعنوان شریک جرم دستگیر شوند. یا دستکم بهعنوان تلاش برای فرار مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند.
تبادل مغزی: کارشناسان توجه کنند که اگر ما بهجای هر مغز یک بنا گوش از خارج بگیریم، داریم با دنیا تعامل و تبادل فرهنگی میکنیم. یعنی داریم برای اولینبار در جهان، کلهپاچه اینترنشنال تولید میکنیم که این کارمان در جهان حتی از منشور کوروش هم اولینبارتر است.
جمله مناسب بیلبورد شهری: اگر کسی مغز داشته باشد فرار مغزها نمیکند.