يزدفردا "حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی ،رییس جمهور سابق کشورمان در پیامی در گذشت آیت الله شیخ محمد حسین بهجتی اردکانی،نماينده ولي فقيه و امام جمعه اردکان را تسلیت گفت.
به گزارش يزدفردا "متن کامل این پیام بدین شرح است:
"بسم الله الرحمن الرحیم
فضیلت ، داغدار درگذشت انسان بزرگی است که مومنانه و فضیلت مندانه زیست و با دلی پاک و روحی تابناک به دیدار معبود شتافت.
عالم پرهیزگار و فقیه عالی مقدار و ادیب والا گهر؛ آیه الله آقای حاج شیخ محمد حسین بهجتی رضوان الله علیه که عمر با برکت خود را در خدمت به دین و دانش و فرهنگ و مردم گذراند؛اینک در میان ما نیست و از این بابت همه ما ماتم زده ایم.
سعه صدر،شکیبایی، تحمل آن عزیز در برابر مشکلات وتلاش خستگی ناپذیریش در خدمت به دین و رفع مشکلات مردم مثال زدنی است.
من این مصیبت بزرگ را به همه دوستداران فضیلت و مومنان و بخصوص مردم شریف ، متدین و عالیقدر اردکان و بالاخص به خاندان شریف بهجتی تسلیت عرض می کنم و از درگاه خداوند سبحان برای آن فقید سعید علو درجات و برای بازماندگان معزز صبر و اجر مسالت دارم."
سید محمد خاتمی30/ 05/ 1386
وی بعد از انقلاب و پس از اینکه آيتالله صدوقی نمايندهی امام و امام جمعهی يزد به دست منافقان شهيد شد و آيتالله خاتمی كه امامت جمعهی اردكان را برعهده داشت، از سوی امام جايگزين او شد و استاد محمدحسين بهجتی به تقاضای مردم و اصرار علمای يزد و حكم حضرت امام به نمايندگی ايشان و امامت جمعهی اردكان منسوب شد.
تقدير چنين بود كه سالهای آخر عمر آن عزيز در وطن خويش و در خدمت مردمی كه از ميانشان برخاسته بود، طی شود. در اين سالها آيتالله بهجتی علاوه بر خدمات دينی و انجام وظايف روحانی و تدريس در حوزهی علمیّه و تلاشهای عمرانی برای آبادی شهر انجمنهای ادبی استان نيز از وجودش بهرهها بردند. به ويژه شاعران انجمن ادبی اردكان كه ادب درس و ادب نفس را در محضرش تلمّذ كردند. در ادامه زندگی نامه وی را از زبان خود ایشان خواهید خواند.
«این کمینهی گنهکار که نامم محمد حسین و شهرتم بهجتی و تخلصم در ادب پارسی «شفق» است در خرداد 1313 در اردکان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم. پدرم کاسبی ساده بود که با زحمت ولی با پاکی و راستی و درستی زندگی می کرد و مادرم زنی خانه دار و عاشق مسجد و روضه و جلسات دینی بود. پدر و مادرم مرا در هفت سالگی به مکتب بردند، به برکت حافظه ی قوی و استعداد نیرومندی که داشتم طی یک سال و نیم آموزش در مکتب قرآن و کلاسهای جدید که به اجبار در مکتب تدریس می کردند تا کلاس پنجم را خواندم. در 12 سالگی به راهنمایی یکی از روحانیون شهر با شوری که در سخن نمی گنجد به مدرسه ی علوم دینی وارد شدم. چندی پنهان از چشم پدر روزی یکی دو ساعت درس می خواندم و گرم و جدی برای پدر کار می کردم.
اساتید مدرسه با احساس پیشرفت و مشاهده شور و شوق من ، پدرم را در جریان نهادند و به هر وسیله ای بود رضایتش را جلب کردند. از این پس مدتی برای پدر کار کرده و نیمی از روز را درس می خواندم و سرانجام با کمک اساتید ،رضایت پدرم را برای تمام وقت درس خواندن به دست آوردم. در این مدت با جدیت وافر و عشقی سرشار تا اواخر بهار 1331 بیشتر در اردکان و اندکی در یزد در محضر اساتید دلسوز و عزیز حضرت آیت الله خاتمی، آیت الله حاج ملامحمد حایری، حضرت آیت الله حاج ملا محمد حایری، حضرت آیت الله شیخ احمد علومی، حضرت آیت الله آقا سیدعلی محمد کازورنی و برخی از روحانیون به فراگرفتن ادبیات عرب و منطق و معانی بیان ادامه دادم. از گنج های ارزنده ای که درهنگام تحصیل در اردکان نصیبم شد آشنایی با استاد عزیز و دوست پرمهر جناب آقای شیخ محمد تقی مصباح بود که اینک معظم له از اساتید محقق فلسفه و معارف اسلام در قم است. تابستان سال 1331 با تشویق استاد و مربی مهربان، حضرت آیت الله حائری به قم پر کشیدم و با کمال تهیدستی و نبود و سایل و نداشتن ذخیره ی مالی حجره ی مخروبه و غمناکی در مدرسه خان گرفتم و با دلی آرام به درس و بحث پرداختم. هنگام ورود به قم مختصر پولی داشتم که آن را به یمن قناعت تا حدود 40 روز رساندم. در حوزه قم رسم بر این بود که به طلاب تازه وارد تا یکسال شهریه نمی دادند و از محل خویش نیز امید کمکی نداشتم چه آن که پدر مهربان و تهیدستم را سه سال پیش از آمدن به قم در سن 15 سالگی از دست داده بودم. در قم نیز به خاطر آن که تازه وارد بودم دوستی که از او وامی بگیرم نداشتم. در این شرایط سخت بود که دست مرحمت امام زمان(عج) به سوی دل شکسته ی من دراز شد و با توسل شبانه به حضرتش در مسجد جمکران فردای آن شب مبلغ یکصد تومان پول از جایی که گمانم هرگز نمی رفت رسید.
قسمتی از شرح لمعه را در یزد خوانده بودم و هنگام ورود به قم دو درس از شرح لمعه را شروع کردم و درسی از قوانین، پهلوی استاد بزرگوار خوش بیان امام موسی صدر را که آن وقت در قم تشریف داشتند خواندم.
رسایل شیخ را از محضر علامه رجال شناس آیت الله زنجانی و آیت الله مشکینی فراگرفتم و مکاسب شیخ را از محضر اساتید عظام آیت الله فکور و آیت الله شیخ عبدالجواد اصفهانی و آیت الله حاج آقا مرتضی حائری تعلیم یافتم و کفایه آخوند خراسانی را از استاد آیت الله سلطانی که در تدرسی کفایه مهارت داشت فرا گرفتم و بدین گونه دروه ی سطح را به پایان رساندم. در همین خلال شرایط سکونت در مدرسه ی حجتیه را که از همه ی مدارس قم عالی تر و نظیف تر بود واجد شدم.
در این مدرسه با درس تفسیر علامه بزرگوار علامه طباطبایی (قدس سره) که روزهای تعطیل در مسجد مدرسه می گفتند، آشنا گشتم و نیز با فضلایی عزیز و گرانقدر که اینک هر کدام استوانه ای علمی و شخصیتی نامورند در این مدرسه همدم و همراز گشتم مانند آیت الله میرزا حسین نوری، حجت الاسلام خطیب متعهد حجت الاسلام میرزا حسن نوری و آیت الله فقیه عارف حاج شیخ علی اکبر مسعودی خمینی و نویسنده توانا حجت الاسلام عبدالمجید رشید پور تهرانی و حجت الاسلام عارف صاحبدل و عالم به حقیقت واصل شیخ علی آقا پهلوانی و عالم عامل و مبارز آگاه و مرد اراده و ایمان آقای حاج شیخ محمد جواد حجتی کرمانی. اواسط سال 1343 بود که به طور غیرمترقبه درس سطح مکاسب تبدیل به خارج فقه شد. استاد بزرگوار آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری که از گفتن سطح خسته شده بود ناگاه اعلام کرد که من خارج مکاسب را خواهم گفت منتها پس از هر فصلی مطالب را تطبق با کتاب نیز خواهم کرد. پس از چشیدن حلاوت درس تحقیقی خارج مکاسب به درس خارج فقیه کم نظیر و پخته کار و مبتکر حضرت آیت الله العظمی بروجردی رفتم . در طی سالهای سکونت در این مدرسه هر صبح جمعه با نفس گرم پیرعرفان و استاد اخلاق مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس تهرانی (طاب ثراه) مانوس بودم و بیشتر شبهای جمعه با دوستان دیگر در منزل آیت الله سید حسین فاطمی مرد زهد و تقوی از دعای کمیل الهام می گرفتم.
شبهای پنج شنبه آن سالها نیز بدکی نبود و تا حدودی حال و شوری به ما می داد که در درس اخلاق حضرت آیت الله سیدرضا صدر در منزلش گرد می آمدیم و به خصوص شبهای پنج شنبه که از امام زمان برایمان سخن می گفت ما را در شور و نشاط فرو می برد. سرانجام در تابستان 1335 با همسر گرامیم خانم بتول فیض که زنی زحمتکش و هنرمند و با صفا و پرتحرک است ازدواج کردم و اینک محصول این ازدواج ساده و با صفا سه پسر و چهار دختر می باشد که آرزومندم همه ی آنان به مراتب عالی علم و عمل و مدارج بلند تقوا و اخلاص و بندگی خدا برسند.
با زن گرفتن و شروع زندگی مشترک ناگریز می بایست از مدرسه بیرون آیم که جز طلاب مجرد را، در مدرسه راه نمی دادند. از آن سال تا سال 1351 که به تهران آمدم، هر سال به جایی و هر مدتی در منزلی بودم. پس از ازدواج از طرف حضرت حجت الاسلام شیخ علی اصغر کرباسچیان با برادر ارجمندم جناب حجت الاسلام شیخ علی بهجتی دوره ی تابستانی مدرسه ی علوی که برنامه های فشرده و جالب برای آموزش علوم جدید به طلاب داشت دعوت شدم. پس از این دوره ی سه ماه، تعلیم زبان انگلیسی را در دبیرستان دین و دانش قم ، که آن وقت در دست توانای شهید بزرگوار آیت الله دکتر بهشتی بود ادامه دادیم و از محضر آن شهید عزیز استفاده بردیم.
از سال 1334 تا سال 1350 که در قم بودم بیش از همه به دو درس می رفتم و به آن اهمیت می دادم، یکی درس اصول حضرت آیت الله العظمی امام خمینی بود که تقریباً یک دوره ی تمام از این درس را گذراندم و یکی هم درس فقه حضرت آیت الله حاج آقا مرتضی حائری بود.
پس از تبعید حضرت امام خمینی به نجف چند ماه از شدت تحسر به درسی نمی رفتم. بعدها به درس مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد که از مجتهدین با فضیلت و شاگرد پرور بود رفتم و این درس دو سال طول کشید. قبل از تبیعد حضرت امام به نجف در سال 1338 در یک جلسه ای ادبی خدمت انیس دل و آرام جان و همدم و همزبان خویش حضرت آیت الله سید علی خامنه ای رسیدم. پس از این آشنایی که به سرعت تبدیل به یک دوستی گرم و کم نظیر شد رشته ی مباحثه را از دیگران بریدم و در تقریرات درس امام با یکدیگر هم مباحثه شدیم. به غیر از آن نیز جلسات علمی و ادبی دیگری با هم داشتیم و تا آخرین روز که دوست گرامی جناب آقای خامنه ای در حوزه بودند با یکدیگر هم بحث بودیم. در سال های 50-49 که اختناق و ظلم طاغوت به اوج خود رسیده بود و حوزه را دچار تشنج ساخته بود و در نتیجه کار درس و بحث پیش نمی رفت به تهران رفتم. این سفر موقت نه سال به طول انجامید. انقلاب پیش آمد، کمیته تاسیس شد، حوادث پیش آمد و هر کدام از این کارها وظیفه ای بر گردن من شدند.
چند وقت در مدرسه ی کمال که آن روزها از مدارس اسلامی خوب به شمار می رفت برنامه ی سخنرانی و نماز و به وجود آوردن فکر دینی در دانش آموزان را داشتم که در بسیاری از طرحها برادر عزیزمان، مظهر قدرت و مقاومت جناب آقای رجایی که آن آرزوها دبیر آن دبیرستان بودند، شرکت داشتند.
به علت این که این دبیرستان جوانان را آگاه و بیدار می کرد و به خاطر برخی از برنامه های غیرقابل تحمل برای ساواک مثل سخنرانی در روز عاشورا و اجرای سرود (اندر آنجا که باطل امیر است) به شیوه ای پرشور و پرهیجان بالاخره این دبیرستان را تعطیل کردند.
چند سال در انتخاب کتابهای آموزنده و سازنده از میان کتاب های رایج و فراوان با برادران دیگر زیر نظر شهید بزرگوار، دانشمند دلسوز حضرت آیت الله دکتر بهشتی همکاری داشتم.
پس از پیروزی انقلاب وظایف سنگینی به میان آمد و تلاشهایی تازه در مسجد و غیر مسجد شروع کردم تا سرانجام با اشتیاقی که به قم داشتم و عطش فراوانی که نسبت به مسائل ادبی و اخلاقی در قم یافتم دعوت مدرسه ی حقانی و موسسه ی محترم و ارزنده در راه حق برای تدریس ادبیات پارسی و غیره،همه ی رشته های تهران را در هم گسستم و به قم بازگشتم و پس از یک سال ماندن در قم که سالی پربار و لذت بخش برایم بود، شهادت شهید محراب حضرت آیت الله صدوقی پیش آمد و حضرت آیت الله خاتمی از طرف امام به جای ایشان در یزد منصوب گردیدند. شهر اردکان که زادگاهم بود با رفتن حضرت آیت الله خاتمی کمبود در خویش احساس کرد.
اصرار مردم اردکان و امر مکرر برادران اهل علم همراه با صدور حکم امامت جمعه از طرف امام مرا ناگزیر ساخت به زادگاه خود برگردم. امید است پس از این همه کشاکش و حیرت و سرگشتگی سرانجام کارم به خیر و خوشنودی الهی منجر گردد و مولای کریم (جلت عظمته) با رضای خویش بر من منت نهد و اگر او راضی باشد مشکلات آسان و دشواری ها سهل می گردد.
مرحوم شفق، سراینده شعر معروفی که همه بچهها از دبستان آن را به یاد دارند، با مطلع هر چه که بیند دیده خدایش آفریده، شامگاه دوشنبه 29 مرداد در سن 73 سالگی پس از سالها بیماری مزمن قلبی دارفانی را وداع گفت.
در ادامه کلیپی از شعر خوانی مرحوم شفق، در حضور رهبر انقلاب را ملاحظه خواهید کرد.