در ازدهام تمدنِ مدرن
موسیقیِ سقوط در صعود،
وهارمونی هبوط در ترنم است
چه ترکیب های غریبی که مرا به همخوانی میخوانند
ومرا با آنان همگونی نیست
و چه ترغیب های غروب انگیزی که مرا از خویش می رانند
تا اصالت مرا به زنجیر کشند
ومن تصنیفهای دلتنگیم را تکرار می کنم:
"بنمای رخ که باغ وگلستانم آرزوست"
آرمانها در انبوهِ "ایکاش"ها،حسرت بار
و انسانهای مچاله ،در ورق پاره هایی از آهن وفریاد،
چون آونگ درجولان وتکرار.
چندان که در تکاپوی ناگزیر روزمرگی ها ،جرعه ای آرمیدن را آه میکشند.
برکت ها،پرندگان مهاجر ند،
وتوفیق ها،مرغان بسمل
ولب ها، بی لبخند .
آفتاب از حیرت در شتاب،روزها کوتاه،
وشبهای غفلت،بی دستهای دعا،بلند
و دلها در خشکسال کاریزهای سرشک،کویرستانی نژند.
دردهای تازه دیدنی است
وپریشانیهای پُست مُدرن،شنید نی!
کجایید؟ ملودیهای دلنشینِ هستی ،که مستی پیشینم را به ساغری تسبیح باز آرید
آی آهوان وحشی ،کبوتران چاهی،که مرا با شما چندین آشنایی است.
"آوارگی وکوه وبیابانم آرزوست"