زمان : 31 Farvardin 1392 - 22:43
شناسه : 67972
بازدید : 41567
مصاحبه با جوان سنگ قبر تراش یزدی در خلدبرین مصاحبه با جوان سنگ قبر تراش یزدی در خلدبرین محمد رضا واحسان شوق الشعراء

مقدمه ای بر مصاحبه با جوان سنگ قبر تراش یزدی در خلدبرین
سنگ های چینی بر سر قبر مرده های ایرانی و یزدی


در انتهای خیابان غم گرفته و نا زیبای«ملکوت» که در حصار بیابان ناهموار و درختان گز پژمرده، به خلدبرین یزد ختم می شود، و در ورودی خلدبرین چند مغازه سنگتراشی اجاره ای هست که برای قبر مرده ها سنگ نشانی تهیه کرده و نام مرده ها را بر سنگ می تراشند.
منتظر تشییع و آوردن جسد نوجوان سیزده ساله، محمد عارف بردستانی برای دفن بودیم که نگاهمان به مغازه ها و تابلوها خیره ماند.
در بیرون مغازه یکی ازین سنگ تراشی ها، جوانی بی توجه به رفتگان و آمدگان، در میان غبار سنگ و صدای گوشخراش مته برقی سخت عرق می ریخت و با دقت نوشته های زیبای روی سنگ را حک می کرد.
لیسانس عمران دارد، پدربزرگش سنگ تراش کهنه کاری بوده که سنگ های مسجد برخوردار و بعضی دیگر از جاها را تراشیده، و او در مغازه پدربزرگ کار او را که به سنگ قبرتراشی ختم شده بود ادامه می داد.
می گفت امروزه مردن هم تشریفاتی و چشم و همچشمی شده، و سنگ قبرهای سیاه انباشته شده در مغازه را نشان داد و گفت: سنگ سیاه چینی نهصد هزار تومان و سنگ سیاه ایرانی سیصد و پنجاه هزار تومان، و می گفت سنگ ایرانی را قسطی هم می فروشد و اما سنگ چینی چون خریدش نقدی است، فروشش هم نقدی است، و می گفت بهترین سنگ، سنگ جاوید است که دوامش در آفتاب سوزان یزد زیاد است و می گفت اما بیشترین طرفدار و خریدار را سنگ های سیاه چینی دارند. می گفت سنگ چینی، خرده سنگ های ایرانی است که با کشتی از ایران به چین حمل شده و بعد از فرآوری دوباره به ایران صادر شده و به ایرانی ها فروخته می شود، و می گفت در اصفهان هم همین کار را انجام می دهند اما نوع رنگ بکار رفته در سنگ چینی با سنگ اصفهان قابل مقایسه نیست.
سنگ تراش و سنگ فروش خلدبرین از گرانی و کسادی و توروم بازار می گفت و چشم به فردای جاده ای داشت که زنده ها بخاطر مرده ها از ن عبور می کردند. جاده ای که ثروتمندترین افراد جامعه نیز همچون فقیرترین آن یک روزی از آن عبور کرده و در قبری به اندازه دیگر قبرها می خوابند.
سنگ تراش خلدبرین از طبقاتی شدن قبرها در خلدبرین می گفت و اشاره می کرد که قبرهای کنار خیابان اصلی ورودی خلدبرین چند میلیون تومان قیمت دارد و از آرامگاههای چند ده میلیون تومانی در خلدبرین می گفت.
به دهها سنگ آماده نصبی که در گوشه و کنار مغازه گذاشته نگاه می کنم، و به سنگ های سیاه و سفیدی که هنوز خالی از اسم هستند و کسی نمی داند که نام چه کسی روی آنها «حک» خواهد شد. سنگ های سیاه و سفید منتظر ما هستند و اما برای ما چه رنگ سنگی انتخاب خواهند کرد. سیاه یا سفید!؟ چینی یا ایرانی!؟
احسان جوان را برای مصاحبه به سراغ سنگ فروش جوان می فرستیم، جوانها حرف هم را بهتر می فهمند.

گفتگوی «احسان جوان» با جوان سنگ قبر تراشی که نمی خواست مشهور شود
مرا این عذاب می دهد ...
لیسانس عمران دانشگاه سراسری دیگر بیکار نیست!

برای مصاحبه با کسی که آخرین مرحله قبر مردگان را انجام می دهد، یعنی سنگ تراش به حوالی قبرستان آمده ام ، آدرسش را اینگونه برایم گفته اند 100 قدم مانده به درب قبرستان مغازه سنگتراشی آقایی تحصیل کرده، خوشنام و خوش بیان است.
به سراغش می روم با انکه جوان است پودر سنگ های تراشیده شده موهایش را سپیده کرده و سنش را بالاتر از آن چه هست نشان می دهد ، اول به خیال اینکه مشتری هستم و برای خرید آمده ام با من دست داده و تسلیت می گوید و برایم آرزوی صبر می کند،و من ناخود آگاه جواب تسلیتش را می دهم ، دارد سنگ می تراشد و با دقت خاصی تیغه را در دل سنگ می گذارد، معلوم است کارش را خوب بلد است چرا که سنگ سخت در برابر هنر سنگ تراش تسلیم و براحتی تراشیده می شود، وقتی می فهمد برای گفتگو آمده ام می گوید تا سنگ قبر را تمام نکند نمی تواند صحبت کند. چرا که دوست ندارد کارش نیمه کاره بماند پس منتظر می شوم، ناله های سنگ و عرق ریزی مرد سنگ تراش نفس آدم را به شماره می اندازد ، انگار من به جای سنگ تراشیده می شوم ، مرحله سنگ تراشی به تاریخ تولد و مرگ می رسد و ما به شروع مصاحبه نزدیک می شویم. اولین شرطش برای مصاحبه، نگرفتن عکس و نگفتن نام مغازه اش است و من به رسم امانت به خواسته اش عمل می کنم.
مرا به داخل مغازه و به قول خودش بالا دعوت می کند، جایی که یک میز کوچک و چند صندلی رنگ و رو رفته کنار یک کولر آبی قدیمی فضا را صمیمی کرده است و من به جای او برای اینکه بتوانم بنویسم پشت میز به قول خودش دخلش می نشینم .صدای برش سنگ مغازه بغلی مصاحبه را کمی مشکل کرده است اما چاره ای نیست...
** چند سال داری؟ مدرک تحصیلیت چیست؟
25 سال دارم و مدرکم لیسانس عمران
** از چه سالی کار در رشته سنگتراشی را آغاز کرده ای؟
فکر می کنم اواخر تحصیلاتم بود، چند ماهی به گرفتن لیسانسم مانده بود که با سکته پدرم در سال 1388 کار در سنگتراشی را آغاز کرده ام.
(با اشاره ای که در زمان گفتن نام پدر می کند نگاهم به گوشه ای می افتد که مردی تقریبا مسن با عصا در دست و گردن بسته نشسته است و زیر لب زمزمه کنان به گفتگوی من و پسرش گوش می دهد نگاه پدرانه اش حکایت از رضایت از زندگی دارد به او سلام می کنم و او با لبخند سلامم را پاسخ می دهد
(به مصاحبه باز می گردم) مجردی یا متاهل؟
مجرد
** فکر می کنی روزی که قرار است به خواستگاری بروی شغل خود را چگونه معرفی می کنی؟
می گویم سنگتراشم ، حرفه ام این است، همین نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر
**(جواب را به گونه ای می دهد که می فهمم خودش نیز در این استرس حضور خواستگاری مدت هاست دست به گریبان است)می گویم اگر اینکار را انتخاب نمی کردی دوست داشتی چکاره می شدی؟
من اینکار را انتخاب نکردم او مرا انتخاب کرد
** یعنی علاقه ای به اینکار نداشتی؟
اصلا صد درصد اجبار بوده است، البته اینکار در خانواده ما موروثی است ، پدر و پدر بزرگم نیز سنگتراش بوده اند، یعنی پدر بزرگم کارهای سنگ ساختمانی انجام می داده و بعد از تعطیل شدن کارگاهش و داستانی که نمی خواهم بازگو کنم رو به سنگرتراشی سنگ قبر آورده است.
** الان حدود چهار سال است مشغول به کاری هستی که به قول خودت تنها اجبار باعث آن شده و علاقه ای نیز به آن نداری؟ فکر نمی کنم بدون علاقه بتوان اینکار سخت و طاقت فرسا را انجام داد، حتما دلیل دیگری نیز وجود داشته است؟
گشنه که شوی نان خالی هم می خوری ، ولی راستش را بخواهی اینکار باید در خونت باشد یعنی اگر اینگونه نباشد یک ساعت نیز در اینکار دوام نمی آوری مثل خیلی ها که آمدند و یک شبه رفتن، یکی از بزرگترین مشکلات کار ما کمبود شاگرد است یعنی سنگ تراشی قبر نه تنها توان می خواهد بلکه دل بزرگ و بی خیالی نیز طلب می کند و خداوند اینگونه دلی را به من داده است
** از اینکه با هم خودمانی تر شده ایم خوشحالم به خود اجازه می دهم و سوالاتم را ادامه می دهم، می پرسم در دانشگاه کدام واحد درسی که گذرانده ای در کار امروزت نقش دارد و آیا براستی اگر تحصیلات نداشتی کار امروزت برایت آسانتر بود یا مشکل تر؟
هیچ کدام از واحدها و دروسی که خوانده ام به کار امروزم مربوط نیست و حتی در رویاها و خاطرات زمان دبیرستانم نیز اسمی از سنگ تراشی نبود و به قول پدرم اگر سکته نمیکرد هرگز نمی گذاشت من اینکار را ادامه دهم اما...
** قطرات اشک در چشمانش اجازه ادامه نمی دهد، انگار پدر او نیز خنده بر روی لبش محو گردیده و او ادامه می دهد از بس سنگ قبر مردم را تراشیدم خود نیز تراشیده شدم گردنم به خاطر دستگاه سنگ و کار دچار آرتروز شده و سکته قلبی نیز امان از امانم گرفته وگرنه من هیچ وقت حتی برای ساعتی نیز در کودکی فرزندم را به درب مغازه نمی آوردم و می گفتنم درس بخوان تا مثل من نشوی ولی امروز می بینم درس خواند و دارد کار من کم سواد را انجام می دهد، پس اینهمه درس و خرج تحصیل برای چه بود؟ خدا داند
** پسرش که انگار دوست دارد بسیاری از حرف ها را نگوید حرف پدرش را قطع می کند و می گوید راستش در دبیرستان که درس می خواندیم همیشه همکلاسی ها آرزوهایمان را برای یکدیگر می گفتیم و فکر می کردیم زمانی که مدرک بگیریم ، می رویم فلان اداره استخدام می شویم و حقوق خوب و احترام ... اما وقتی وارد بازار شدم دیدم رویاهایمان با واقعیت بیش از دنیایی متفاوت است
** در کودکی آرزو و دوست داشتی چه کاره شوی؟

مهندس
** چرا به کار خود نوع دیگر نگاه نمی کنی ، چرا فکر نمی کنی این سنگ تراشی یک هنر است تو یک سنگ ساده را به یک اثر هنری تبدیل می کنی؟مثل یک هنرمند نقاش یا غیره...
بحث ، بحث نگاه من نیست دید جامعه به شغل ما یک دید ضغیف و بدجور است، یعنی انگار کار ما نیز با مرده در گیر است، با اینکه نه مرده می بینم و نه با مرده سر و کار داریم و تنها سنگ تراشیم، ولی همه ما را نیز یکی چون دیگر دست اندرکاران مرده کاران می دانند.
** تا به حال مردم تو را به خاطر شغلت مسخره کرده اند؟
زیاد ، البته مسخره که نه، اما زخم زبانهایشان تمامی ندارد. من چند مغازه را که برای خرید به آن مراجعه می کردم به خاطر این حرفهایشان دورشان را خط کشیده ام، راه بیشتری را برای خرید طی می کنم اما مغازه آنها نمی روم
**مثلا چه می گویند؟
مثلا می گویند «مردم خوب می میمرند؟» «کار و کاسبی خوب است؟» یا مثلا "وضع و اوضاع مردن خوب هست یا نه؟"از اینگونه حرف های مسخره...
** انگار از دست مردم دل پری داری؟ فکر می کنی چرا این نگاه در جامعه وجود دارد؟
نسل جدید و امروزی با این موضوع خیلی خوب و بهتر کنار آمده اند و احترامشان به انسان بسیار خوب و مورد قبول است، البته ما بسته به نوع کارمان با همه اقشار برخورد داریم و می بینیم نسل تحصیل کرده بهتر با این موضوعات کنار آمده اند، راستی در مورد دانشگاه که از من سوال کردی یک موضوع را فراموش کردم بگویم و آن اینکه دانشگاه اگر هیچ چیز برای انسان هم نداشته باشد، روابط عمومی بالا و طرز صحیح برخورد با مشتری را به انسان یاد می دهد
** روابط عمومی بالا و گاهی نیز پر رویی را
بله کاملا موافقم
** کمترین سن و بیشترین سنی که سنگ قبر برایشان تراشیده ای ؟
کمترین آن یکماهه و بیشترینش صد ساله...
** مصاحبه مان را یک مشتری بهم می زند وارد مغازه شده و خطاب به من می گوید:« سنگ قبر خوب و ارزون چی دارید؟» و من انگار که در دنیای دیگری سیر می کنم دنبال قیمت می گردم..
سنگ تراش جواب می دهد از 120 هزار تومان به بالا....بلند می شود و سنگ های داخل مغاز ه را نشان مشتری می دهد، به سنگ ها نگاه می کنم برخی تراشیده و برخی منتظر تراشیده شدن هستند، برخی سفید و برخی سیاه سیاه، کم کم در دلم هراس مرگ جای خود را باز می کند، ناخودآگاه می خواهم از سنگ ها دور شوم اما سالهای وفات و زاد، در جلوی چشمانم رژه می روند، ناگهان نوشته ای بروی یک سنگ قبر کوچک دلم را آرام می سازد"خدا با ماست" آری این جمله همانند آبی آتش درونم را خاموش می کند، به صحبت هایشان گوش می دهم سنگ ها را مشتری برانداز می کند و از محکمی و دوام همراه با قیمت و کلاسش می پرسد و در آخر با دادن ودیعه و گرفتن شماره تلفن همراه بنا مغازه را ترک می کند.
تا می نشیند می گوید این هم سنگ قبر چینی می خواهد
** قیمت دلار روی سنگ قبرهای شما تاثیر داشته است؟
بله! زیاد! سنگ های چینی که گران شد، سنگ های ایرانی نیز به پای انها گران شد یعنی آنها هم کلاس گذاشتند و قیمتشان را بالا بردند
** (بی آنکه بخواهم ، پای ارز و گرانی و دلار به مصاحبه هم باز شد و نمی توانم برخی سوالات را از او نپرسم)سنگ ها را گفتی از 120 هست به بالا منظورت از بالا یعنی چند؟
خیلی.. بیش از آنکه فکرش را بکنی مثلا 10 میلیون تومان و آنهم فقط سنگ خالیش
** به نظرت آنهایی که برای سفارش سنگ پیش تو می آیند از سر وظیفه و تکلیف می آیند یا برای حفظ آبرو و عذاب وجدان؟
آقا وظیفه سیخی چند!؟ فکر نمی کنم کسی برای وظیفه بیاید، بیشتر برای حفظ آبرو، گرفتن شب هفت سنگ سفارش می دهند
** تا به حال گران ترین سنگی که تا به امروز دیده ای چه سنگی بوده ؟
یک سنگ مرمر بود که وقتی کنارش می ایستادی تا نوک دماغت قطر سنگ بود اون تقریبا 8 میلیونی پول سنگش بود با چرثقیل آوردند و با جرثقیل نیز برای نصب بردند
** به نظر خودت کدام سنگ برای قبر بهتر است؟
سوال خوبی است، اتفاقا ارزانترین سنگ ها ی ایرانی از نظر دوام و آفتاب بهترین سنگ ها هستند که البته امروزه کمتر استفاده می شوند و افراد برای کلاس هم که شده از سنگ های گران برای مرده هایشان استفاده می کنند
** تا به حال سنگ عزیزت را تراشیده ای؟
بله سنگ قبر دائی ام را خودم تراشیدم، اتفاقا شعر روی سنگ را نیز خودم برایش انتخاب کردم...
***بعد از 120 سال دوست داری سنگ قبرت را چه کسی برایت بتراشد؟
نمی دانم تا امروز به این موضوع اصلا فکر نکرده ام، برایم مهم هم نیست اما مطمئنا خودم نخواهم تراشید هرگز بعد از 120 سال سنگ قبر پدرم را نیز نخواهم تراشید به خودش هم گفته ام
** از مرگ راحت صحبت می کنی؟!
خوب وقتی در یک محیطی کار کنی که صبح تا شب با مرده، نام و تاریخ دقیق مرگ و روز ولادتش سر و کار داری، وقتی صبح که درب دکانت را باز می کنی ، سنگ های قبر مردگان را می بینی،وقتی گاهی در خواب تراشیدن سنگ قبر را می بینی وقتی با مرگ و مردن 100 قدمی بیشتر فاصله نداری ،خوب مرگ هم برایت معمولی می شود
** فکر می کنی کار کردن در این شغل چقدر تو را به خدا و معاد و آخرت نزدیک تر کرده است؟
تاثیری نداشته است، قرار شد صادقانه حرف بزنیم پس صادقانه بی تاثیر بوده است
** فکر نمی کنی کاری که انجام می دهی ثواب هم دارد؟
نه اصلا ثوابی ندارد، ثواب برای کسی است که مرده را خاک می کند وگرنه حالا یک قبر سنگ داشته باشد یا نه مهم نیست به نظرت هست؟
** سوالم را با سوال جواب می دهی؟
خوب چرا همش تو سوال کنی حالا جواب بده
** می گویم خوب تفاوتش در این است که به یک قبر شناسنامه می دهد،نشان می دهد و یک اثر هنری تا مدت ها روی یک قبر می نشیند و آن زمختی و هراس قبر را کم می کند
(دیگر اجازه سوال کردن به او نمی دهم) هم دوره ای های دانشگاه به کارت ایراد نمی گیرند؟

نه اتفاقا می گویند کار بسیار خوبی است و بعضی هایشان که هنوز بیکار هستند و دربدر دنبال کار می گردند، دوست دارند به جای من بوده و لاقل کاری و مزدی داشتند و اینجا کار می کردند، البته متاسفانه
** چرامتاسفانه؟
به خاطر اینکه اینهمه درس خواندیم تا به مملکتمان خدمت کنیم، تخصص گرفتیم حالا برای کار سنگ تراشی حسرت یکدیگر را می خوریم
** هرگز فکر کرده ای که ای کاش درس نخوانده بودی و به جای لیسانس با سواد خواندن و نوشتن به این کار روی می آوردی؟
نه هرگز، سواد همیشه و همه جا خوبه، چون انسان با سواد و تحصیل به کمال و خدا نزدیک می شه
** تا حالا شده سنگی را بتراشی و صاحبش برای بردن آن نیاید؟
تا دلت بخواهد این سنگ های پشت سرت همه اش اینگونه است
** به نظرت اینها مرده هایشان زنده شده اند و یا مرده هایشان را از یاد برده اند؟
نمی دانم اما برخی جای دیگر می خرند و برخی هم .....اما ما اکثرا بیعانه می گیریم، ولی بعضی وقت ها بستگان مرده اینقدر ناراحت و گریان هستند که رویمان نمی شود طلب پول کنیم و می روند و برخی دیگر باز نمی گردند و ما نیز همچون نمونه کار اینها را نگه می داریم...
** دوست داری زیر سنگ هایی که می تراشی امضا کنی مثل یک هنرمند
دوست دارم اما نمی گذارند یعنی صاحب مرده ها اجازه نمی دهد می گویند تبلیغات می خواهی بکنی بر روی قبر مثلا پدر ما؟
** واقعا می خواهی تبلیغات کنی؟
بعضی سنگ ها که می تراشی و خدایی خوشکل و شیک می شوند را نه برای تبلیغ بلکه برای اینکه بدانند من آن را تراشیده ام، اما برخی کارها را می خواهم برای تبلیغات چرا دروغ بگویم؟!
** از آینده چه می خواهی؟
والله در کودکی از آینده خیلی چیزها میخواستم اما الان یک زندگی آرام همراه با درآمد و کار خوب
** چرا در خواسته هایت سلامتی را نگفتی؟
نمی دانم شاید چون دارم، دیگر نخواستم
** یعنی تو زندگی آرام و درآمد و اینها را نداری
دارم اما از 100 شاید50 درصد داشته باشم
** می خواهم یک سوال کلیشه ای و همیشگی بپرسم اما چون این سوالات را از یک نفر سنگ تراش قبر با مدرک لیسانس می پرسم برایم تازگی دارد، کلماتی را می گویم و تو نیز برایش یک جمله کوتاه بگو
** مرگ

چیز خوبی است(می خندد، خنده ای از ته دل)
** عشـق
چیز بدی است(خنده از لبانش محو می شود انگار...)
** امـیـد
سکوت می کند انگار امیدش را در پس یکی از همین سنگ خام قبرها گم کرده است
** خـدا
(محکم جواب می دهد)همیشه هست
** دوست داشتی به جای اینکه اینجا کار کنی گارسون یک هتل باشی؟
اصلا اگر بگویند برو و جلوی فلان مشتری یک چایی بگذار از آن کار استعفا می دهم
** نزدیک انتخابات است دوست داری چه کسی رئیس جمهور تو باشد؟
دوست دارم هر که باشد تنها برای مردم کار کند، ولی برای من قرار نیست فرقی کند، من سنگ تراش خواهم ماند و مدرکم را درب کوزه گذاشته آبش را میخورم
** با اینکه کارت به قول خودت یک مقدار غم آور است چرا باز هم خندانی؟
خوب راستش را بخواهی هر چیزی که عادت شود باعث بی تفاوتی می شود، مثلا مشتری که می آید برایش شعر می خوانم تا برای قبر انتخاب کند می گرید ، اگر من بخواهم با هر مشتری گریه کنم شب کارم به تیمارستان می کشد، پس مجبوریم بی تفاوت و خندان باشیم تا بتوانیم کار کنیم وگرنه اکثر مشتری های ما لباس مشکی پوشیده اند حالا فکر کن تو هم بخواهی لباس مشکی بپوشی چه می شوی
** به عنوان یک مهندس عمران خیابان های شهر را چگونه می بینی؟
زیاد از خیابان های شهر اطلاعات ندارم اما این خیابان روبروی ما همیشه آرام است اما ترافیک در روزهای تعطیل و به خصوص پنج شنبه ها بیداد می کند.
** از قیمت قبر خبر داری؟
بی اطلاع نیستم، قبر بسیار خرید و فروش می شود، و مثل بازار زمین نیست که گاهی راکد و گاهی فوران کند، همیشه هست، دلال هایی نیز برای معامله هستند، بتازگی قبر طبقانی نیز در حال به وجود آمدند است.
** پس کاسبی شما نیز کمی تخته می شود یک سنگ قبر برای دو نفر؟
خدا کند دو نفر باشد، دیگر بیشتر نباشد! بهرحال روزی دست الله کریم است و بس
** به نظرت رنگ سنگ قبر باید چه رنگی باشد؟
اگر منظورت مرگ است که سیاه ولی به نظرم رنگ سنگ قبر باید سبز باشد
** چرا سبز؟
چون شخص مرده که دیگر قرار نیست بر سر قبر خودش بیاید ولی تو روحیه افرادی که بر مزارش می آیند یک آرامش به وجود می آورد
** چیزی که بیشتر همه تو را در محل کار آزار می دهد چیست؟
چیزی که هر روز و هر لحظه مرا آزار می دهد این است که تا زنده ام در فاصله 100 متری مردگانم و بعد از مرگم هم در کنار آنها هستم به قولی تا زنده ام نزدیکشان هستم و وقتی مردم کنارشان...واقعا عذاب آور است
** همین؟ فکر می کردم دیر رنج تر باشی؟
شما یک روز به جای من صبح بیا سر کار، اول که کرکره را می کشی سنگ قبرها را ببین، بعد شروع کن به کار تا ظهر ببینم می توانی دوام بیاوری یا قلم و کاغذت را برداشته در می روی؟
** از سوال خود پشیمان می شوم. از دستگاه های اتوماتیک تراشی که الان در ایران آمده می پرسم بر روی کار شما تاثیر داشته است؟
بله داشته اما آدم متخصصی که بتواند با آن دستگاه کار کند کم است، از نظر کیفیت نیز به کار ما نمی رسد، نه اینکه دستگاهش را چون ندارم بگویم. نه! بلکه کار دست برای محیط ایران باداوم تر و نوشته هایش بیشتر ماندگار هستند تا اون دستگاهی ها مثل مرغ رسمی و ماشینی می ماند
** (می فهم از دستگاه دل خوشی ندارد)در کودکی به نوشتن و خطاطی و نقاشی علاقه داشتی؟
نه اصلا همیشه کمترین نمراتم برای این دروس بود یک جلسه در میان هم اخراجم می کردن، بدخط و نقاشی ام هم تعریفی نبود اما قسمت که می گویند دیگر همین است و بس
** روزی چند سنگ قبر می تراشی؟
فرق می کنه، یه روزایی تا پنج تا سنگ هم می شود، بعضی روزا یکی هم به زور ، بیشتر بستگی به مشتری داره وگرنه من توان تراشیدم دارم هر چند تا هم که باشد
** از چه شعری بیشتر خوشت می آید تا بروی قبر ها بنویسی؟
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز... راستش مصرع دوم رو همیشه یادم می ره ...
** حرف پایانی؟
ایشالله هر کاری روزی در مملکت ما جایگاه و احترام خودش را پیدا کنه
از حرفش می فهمم زیاد نیز از کارش ناراضی نیست و بیشتر از کار، نوع برخورد انسان ها آزارش می دهد، چون می توانست حرف آخرش را کاری خوب، هم خوان با مدرک تحصیلیش می گفت، اما درست می گفت که سنگ تراشی باید در خون انسان ها جریان داشته باشد و او کسی بود که با همه نا ملایمتی ها و گله ها کارش را دوست داشت اما به خاطر جو موجود انکارش می کند، در مصاحبه از درآمدش پرسیدم که گفت کفاف زندگی را می دهد اما عالی نیست،از نسیه پرسیدم که گفت نسیه ها را بیشتر می آورند چون از عذاب مرده هایشان وحشت دارند از خیلی چیزهای دیگر هم گفت که نخواست بیان شود و قسم داد که نگویم اما قول داد برای مرده هایم سنگ های شیک و با تخفیف بتراشد تا جبران شود.
با او خداحافظی می کنم و از صدای دستگاه سنگ تراش و کولر قدیمی سفید پوشش به خیابان پناه می برم، خیابانی که نامش ملکوت است و تا چشم کار می کند بیابان و ریگ است، انگار به آخرین جاده دنیا می رسم جاده ای که براستی پایان خط همه انسان ها در این دنیاست، دوستم که مرا در مصاحبه همراهی می نمود اشتیاق زیادی برای رفتن از اینجا دارد،می گوید انسان اینجا خوف دلش را بر می دارد مخصوصا وقتی که خاطرات آنهایی که بودند و حالا رفته اند را دوره می کند ، به خواهش من داخل قبرستان می رویم سنگ تراش راست می گفت از مغازه اش تا درب قبرستان 100 قدمی بیشتر فاصله نیست و بعد از صد قدم انگار دنیایی انسان همراه با خاطراتشان به خواب رفته اند، سکوتی عجیب در گرمای ظهر همه را فراری داده و تنها زندگان دیروز و مردگان امروز به اجبار در جای خود آرمیده اند، مردگانی که بسیاری سنگ قبرهایشان را سنگ تراش قصه ما تراشیده بود اویی که می گفت برای سنگ ها نشان نمی گذارم ولی اگر ببینم می دانم کدام را تراشیده ام.
اینجا شاید از معدود جاهایی باشد که می توانی صدای نفسهایت را شمارش کنی،می توانی با خود حرف بزنی،می توانی در سکوت به خدا فکر کنی،اینجا تا چشم کار می کند قبر است و قبر،همچنان که راه می روم حرف های سنگ تراش را دوره می کنم که چگونه بعد از مرگ در کنار مردگان خواهیم خفت.
صدای ناله یک آمبولانس تفکراتم را از هم می پاشد، اینجا انگار آمبولانس ها نیز به جای آژیر ناله می کنند، خودروهای سیاه پوش ، همراه با انسان های عزادار پشت سر آمبولانس وارد قبرستان می شوند ، حالم بدجور می گیرد و به یاد حرف سنگ تراش برای کار یکروزه به جای او می افتم حق رابه او می دهم و پا به فرار می نهم ، شاید تا ساعت های دیگر من نیز مثل بسیاری فراموش کنم که سنگ تراش چه گفت و چه خواست اما این را مطمئن هستم روزی و درآمد سنگ تراش بهتر و حلالتر از روزی بسیاری است که با هزار دزدی و ریا درآمد بدست می آورند و اما عدالت خداوندی آنجا هویدا می شود که در روز وداع و مرگ تنها چیزی که در مرحله خیلی آرمانی بدست می آورند، قبری چهار گوشه به همراه سنگی مرمری که قطرش کمی از قطر سنگ قبر مرده بغلی بیشتر است... آنهم اگر وارثان دلشان بیاید و خرجش کنند.
در راه بازگشت سنگ تراش لیسانسه جوان را در حال تراشیدن سنگ می بینم،سنگی که نمی دانم صاحبش کیست، چند ساله بوده است اما فکر می کنم از ظاهر سنگ معلوم است چینی است...
راستی قیمت سکه امروز را از مهندس سنگ تراش نپرسیدم!