محمد رضا شوق الشعراء:شب سراب رفت و بامداد خمار ماند و فضیلت های فراموش شده نرسید
روز هفتم نمایشگاه کتاب
برای خرید کتاب، پول دادیم و بن خریدیم
در کجا و چه شرایطی کتاب می خریم و می خوانیم!؟
ورودی اداره کل ارشاد، محلی مناسب برای ایجاد نمایشگاه دائمی کتاب یزد
«شیشه عطری که شکست» بویش نمایشگاه را پر نکرد
دیروز یکصد و شصت هزار تومان دادیم و دویست هزار تومان بن خریدیم و امروز چهارصد هزار تومان دادیم و پانصد هزار تومان بن از باجه بانک صادرات مستقر در نمایشگاه خریدیم و عجیب بود نگاه بعضی از کسانی که بن «اهدائی» گرفته بودند به بن های «خریدنی» در دست ما، اندکی از آشنایان فکر می کردند که بن ها را به ما اهداء کرده اند، فکر می کردند بخاطر فعالیتهای نمایشی ازانجمن نمایش! و بخاطر نوشتن در مطبوعات از خانه مطبوعات و بخاطر داشتن سایت و وبلاگ از امور رسانه ها بن «مفتی» گرفته ایم و اما پول دادن و بن خریدن ما را کم کسی دیده بود. چون صبح زود، یعنی یکساعت پس از شروع کار نمایشگاه، به نمایشگاه آمده بودیم. دوستی کتابها را که در دست ما دید با شوخی و اما سراپا توهین آمیز و به «جدی» داد زد:« دوباره کی را تیغ زده ای؟» و فکر می کرد که کار ما تیغ زنی و آنهم از نوع «بنی» در نمایشگاه کتاب است! به او گفتیم:« آدم عاقل که هیچ، دیوانه هم که باشد می آید نمایشگاه کتاب تیغ زنی!؟» ( و اما وقتی یک تفکری برای تخریب در جامعه تبلیغ می شود، جز خون دل خوردن و سکوت، چه می توانیم بکنیم!؟ بسیاری از ادارات و سازمانها و اشخاصی که جوابی برای نقدهای ما ندارند، با حربه تهمت به جلو می آیند، و اما به همین تخریب های کم نیزراضی هستیم!) با پولی که در بازار یک نیم سکه بهار آزادی هم نشانمان نمی دهند، در نمایشگاه کتاب هایی خریده ایم که اگر عمری و چشمی و وقتی باشد، حداقل لحظه های روز و شب یکسال «ذهن» ما را مشغول خواهد کرد.
دوستی رسانه ای و فعال در عرصه رسانه می گفت: «خوب در این شرایط و شب عیدی وضعت خوب است که می توانی اینقدر کتاب بخری!!!» و تعجب ما در این بود که چرا بعضی می پندارند کسانی که کتاب می خرند وضعشان خوب است! و کسانی که کتاب نی خرند وضعشان بد!
نکته اول: یکی دو ماه پیش که هوا زیادی سرد شده بود، خواستیم پالتوی سیاه بلندی را که سالها بود دوست می داشتیم بخریم و بعد کلی گشتن و قیمت ها را بررسی کردن، عاقبت یک عدد مناسب آن را در بلوار امامزاده پیدا کردیم که فروشنده می گفت دویست و نود و هشت هزار تومان، و اما چون پالتو، کت و شلوار هم می خواست، و اگر به تن می کردیم، آبروی پالتو دارها را می بردیم، آنرا نخریدیم و ... زمستان امسال هم چون زمستان پارسال گذشت. عده ای بخاطر شرایط و موقعیت و شغلی که دارند، نمی توانند سالی چند دست لباس نخرند و نپوشند، و اما اگر بسیاری، خرید شیرینی و بعضی ها از لباس های نو را در شب عید از سبد خرید خود حذف می کردند، می توانستند کتاب های زیادی بخرند. هر چند که کتاب خریدن و خواندن و فهمیدن در شرایط فعلی بدترین کار ممکن است ...
نکته دوم: عیدانه دولت اگر بدرد هیچ چیز دیگری نخورد و نمی خورد، بدرد خریدن کتاب خورد، هر چند که رئیس جمهور در گفتگوی تلویزیونی سبزی پلو ماهی را تبلیغ کرد و کتاب خریدن و خواندن را تبلیغ نکرد!
رهبران و حسین مسرت را شب هنگام در نمایشگاه و درشلوغترین وقت نمایشگاه دیدیم و مسرت زخمی بر دلمان نشاند که تا نمایشگاه بعدی شاید باقی بماند. در غرفه ای کتاب «فرهنگ نامه ادبیات فارسی» را به ما معرفی کرد و نشانمان داد. بارها این کتاب را در نمایشگاه دیده و اما به آن توجه نکرده بودیم. گفت سال قبل آن را بیست هزار تومان خریده است و اما وقتی به قیمت پنجاه هزار تومانی چاپ جدید آن نگاه کردیم، متوجه شدیم که چه اتفاقی در عرصه نشر افتاده است، با آنکه کتاب را می خواستیم، نتوانستیم بخریم، فروشنده که در این چند روز ما را شناخته بود، تخفیف را بیشتر کرد و تا مبلغ سی و شش هزار تومان هم رساند و پائین آمد، ولی زورمان نرسید و در عوض، زورمان به مسرت رسید و چند تا بد و بیراه به او دادیم تا دیگر ازین جور کتابهای گران به ما معرفی نکند!
شلوغی بیش از حد و ازدحام غیر قابل وصف جمعیت در آخرین روز و آخرین ساعات کار نمایشگاه هشدار و اخطاری بود به مسئولان و مدیران فرهنگی شهر و استان، که دغدغه ها و نیازهای فرهنگی مردم را جدی بگیرند. خوشحالیم که تا دقیقه آخر کار نمایشگاه بزرگ کتاب، شهردار و هشت عضو شورای شهر و شهرداران مناطق را در نمایشگاه ندیدیم! دست اندرکاران شهر را چه به «فرهنگ» و نمایشگاه کتاب!؟
جوانان بسیاری، دختر و پسر، مشتاق خواندن و فهمیدن، لحظاتی از وقت خود را در نمایشگاه کتاب گذراندند و اما دریغ از راهنما و مشاوری که کتاب معرفی کند! رادیو نمایشگاه بیشتر مواظب بود ببیند کدام مسئول به نمایشگاه می آید تا برایش خیر مقدم از خود «در کند»! یعنی مدیر و مسئولی بود که به نمایشگاه بیاید و مجری رادیو نمایشگاه ورود و حضور او را اعلام نکند!؟ محمدی «کویر» هم بعد از بازنشستگی به نمایشگاه آمده بود و اگرنه رادیو نمایشگاه از او هم نام می برد.
جوانی که کودک خردسالش را در آغوش گرفته و همراه با همسرش به نمایشگاه آمده بود سخت از تعطیل شدن شعبه بانک صادرات و نفروختن بن گلایه و انتقاد داشت و می گفت بنویس ...! او دیر آمده بود و نمی توانست تا از بیست درصد تخفیف بن که حداکثر به ده هزار تومان می رسید استفاده کند، و اما ای کاش مدیران و مسئولان هم می دانستند که هنوز برای بعضی ها، ده هزار تومان ده هزار تومان است و ارزش دارد! با ده هزار تومان هنوز هم می شود دو کتاب خرید!
با صدرالدین دهقان به هم رسیدیم و از جیب بغلش کتابچه « شیشه عطری که شکست» که مروری بر زندگی نامه کم سال ترین شهید دفاع مقدس بود را بیرون آورد. کتابچه هفتاد صفحه ای که چند روزی بود از زیر چاپ بیرون آمده بود و می توانست که با اندک سلیقه و توجه مدیران فرهنگی در این نمایشگاه رو نمایی شده و به دانش آموزانی که گروهی به این نمایشگاه آورده می شدند و دست خالی از نمایشگاه بیرون می رفتند عرضه و اهداء شود. بهترین جا برای پخش و عرضه زندگی نامه «شهید محمد حسین ذوالفقاری» که عکس صفحه اول شناسنامه اش با آرم «شیر و خورشید» بعنوان سند حقانیت و مظلومیت او بر پشت جلد کتاب چاپ شده بود، این نمایشگاه کتاب بود. شهیدی که سی ام اردیبهشت 1348 در شورک میبد متولد شده، و قبل از تعویض شناسنامه مهر «شهید شد» بر صفحه اول شناسنامه اش نقش بسته بود. وقتی شعار یک چیز است و عمل یک چیز دیگر، چه می شود کرد!؟ با صدرالدین دهقان که سالها دنبال تدوین و چاپ این کتاب بود همدردی کرده و آرزو کردیم تا در یک موقعیت مناسب دیگری که شاید تا سالها پیش نیاید، این کتاب رونمایی و معرفی و عرضه شود!
سعید جاور هم در آخرین لحظات نمایشگاه همراه ما شد، گلایه ها داشت از جانب «اخوی محسن» که سرگرم اجرای نمایش «تا تو باشی ...» در «سینما تک» بود، گفتیم تنها کاری که می توانیم برای محسن و گروه بکنیم اینست که به دیدن نمایش نیاییم و نمایش را نبینیم و آن را نقد نکنیم، گاه برای ادامه داشتن دوستی ها این بهترین کار است. ندیدن و نشنیدن و خود را به «خریت» زدن، و از نقدی که هیجده سال پیش برای نمایش دوستی نوشتیم و باعث کدورت و قهر بیست ساله شد گفتیم. حکایت نمایش بچه تابستان و نقدی که نوشتیم و در پیمان یزد چاپ شد ...
بسیاری از ناشرانی که کتابهای خوب به نمایشگاه آورده بودند، کتاب چندانی را با خود باز نبردند و این پیام بلند مردم فرهنگی یزد بود به مسئولان برگزاری نمایشگاه و مدیران فرهنگی یزد، که مردم یزد کتاب خوب را می شناسند و برای خرید کتاب خوب و مناسب خوب پول می دهند. تاریخ کمبریچ که با دو چاپ در این نمایشگاه عرضه شده بود و زندگینامه هوشنگ ابتهاج و بعضی از کتاب های انتشارات «هرمس» و «زرین» در نمایشگاه نایاب شد و کتاب های انتشارات «سمیر» نیز در همان روزهای اول و دوم فروش بسیار خوبی داشت و تعدادی از عناوین آن حتی به دو روز آخر نیز نرسید، که البته نوع کتاب و مشتریان آن قابل بررسی و توجه است. رمانهای تاریخی عشقی حماسی که مشتریان آن بیشتر دختران جوان بودند.
ساعت «بیست و سی» و در حالیکه هنوز تعدادی با پارک اتومبیل در بیرون از دانشگاه برای بازدید به نمایشگاه می آمدند، درب ورودی نمایشگاه بسته شد و کامیون ها برای بردن کتاب های ناشران به نمایشگاه اصفهان، پشت درب صف کشیدند. هفت روز شادی که حوادث قطع آب اصفهان لحظه هایی ازآن را تلخ کرد گذشت. هفت روزی که صبح و عصر در فضای نمایشگاه و در بین کتاب ها و بیاد دوران جوانی قدم زدیم، گذشت. ای کاش که یزد، پارکی برای کتاب و یک مجموعه فرهنگی با فضای فرهنگی داشت، چیزی که قرار بود روزگاری در بلوار دانشجو و مجتمع فرهنگی جنوبشرق اتفاق بیفتد، که نیفتاد! و طرح بنابدلایلی و بخاطر کوتاهی و قصور مسئولان وقت ناقص اجراء شد. و اما محوطه ورودی و «آسفالت» ساختمان ارشاد که به تالار فرهنگ ختم می شود را می توان تبدیل به نمایشگاه دائمی کتاب یزد کرد. البته که اگر همتی و حالی در بین مدیران فرهنگی باشد!
تبصره اول: از «فلاح زاده» استاندار یزد که در افتتاحیه نمایشگاه کتاب، تاریخ کمبریج را بما هدیده داده و دست ما را برای خرید دیگر کتاب ها باز کرد، تشکر می کنیم. با بودجه کم و محدود، انتخاب بین تاریخ ایران کمبریج و دیگر کتابها برای ما خیلی سخت بود.
تبصره دوم: گاه انسان مجبور می شود بعضی کارها و چیزها را توضیح بدهد، هر چند که عده ای توضیح نخواهند و نیازی به توضیح نباشد..