یاد یاران سفر کرده بخیر:۲۱ بهمن ماه سالروز شهادت جهادگر دلاور شهید حاج عبدالرضا عابدی می باشد.به همین مناسبت یادی کرده ایم از این شهید سعید و خاطرمان را با یادش شاد.در آستانه سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران یاد همه شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی به ویژه شهدای این خطّه را گرامی می داریم.
زندگینامه:
شهید حاج عبدالرضا عابدی در سال ۱۳۳۹در بهاباد در یک خانواده مذهبی متولد وبا گذراندن دوران تحصیلات تا پایان متوسطه در بهاباد ،به خدمت مقدس سربازی اعزام شد که همزمان با دوران سخت ودرگیری شدید ایران وعراق با توجه به وضعیت جسمانی وروحیه بالا در یگان تکاوران ویژه، تمام دوران سربازی را در جبهه گذرانده که چندین بار مجروح شد.پس از اتمام دوران سربازی با عضویت درجهاد سازندگی به نیروهای جهادگر پیوست اما نتوانست دوری از جبهه را تحمل کندوب ا ذوق واشتیاق فراوان برای چندمین بار به جبهه ها اعزام ودر عملیاتهای متنوع شرکت ودفعات زیادی زخمی شد وحتی در لحظه شهادت،هنوز دهها ترکش در بدن داشت.شهید عابدی از بعد اخلاقی واجتماعی الگو بود ودر جبهه از نظر دلیری زبانزد همسنگران ورزمندگان بود وبالاخره پس ازشرکت در عملیات های گوناگون در مورخ ۶۴/۱۱/۲۱ در عملیات والفجر۸ و در لباس غواصی ، هنگام تجسس وعملیات در منطقه فاو بشهادت رسیده و خون سرخ این شهید با آب نیلگون منطقه پیوند خورد و روح بزرگ وجاودانه این شهید با سالار شهیدان همنشین شد.
خاطره ای از زبان شهید حاج عبدالرضا عابدی به نقل از همسر شهید
تیر خلاص
کمک آرپی جی زن بودم شب تاری که ستاره هایش نوید ظفر میدادند؛عملیات شروع شد .شب از نیمه گذشته بود که به تعقیب یک خودروی عراقی پرداختم خودرویی که یک دوشکا بدنبال خود می کشید ومرتب به طرف بچه ها تیر اندازی میکرد. آتش دشمن سنگین بود وهراس خود را در انبوه آتش سنگین وسبک تجلی داده بود وگویا در قاموس نظامی گری خویش در پیشروی دلیران اسلام مانع می تراشید.من ودوستم می رفتیم تا خودروی تعقیبی را شکار کنیم ؛نا گاه ترکش به گوشه آرپی جی ام خورد وخرج پرتاب گلوله آتش گرفت .
می دانستم حالا دیگر چند لحظه ای بیشتر طول نمی کشد که آرپی جی ها منفجر می شود.سعی داشتم کوله آرپی جی را از خودم دور کنم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم زیرا قلاب آن گیر کرده بود وآزاد نمی شد. هر لحظه امکان داشت گلوله های آرپی جی منفجر شود وشاید مرا هم منفجر کند ودر آخرین لحظات با امداد خداوندی قلاب آزاد شد با سرعت آن را را از خود جدا نموده وبسوی دیگری پرتاب کردم .
صدای آتش انفجارآرپی جی ها موقعیت ما را لو داد ودشمن با شد ت ما را زیر آتش گرفت. دوستم با گلوله وترکشهای دشمن مجروح شد وپا یش از ران قطع گردید ومن با اصابت چند گلوله به پایم زخمی شدم ودوباره با همرزمم در کنار هم افتادیم . هوا روشن نشده بود که از تپه ماسه ای جلوی ما صدای چند عراقی شنیده می شد؛اسلحه ام برداشتم وبا زحمت زیاد خودرابه بالای تپه کشیدم .منظره دلخراشی بود یکی از عزیزان بسیجی در چنگال چند عراقی گرفتار بود.شدت جراحتم تحملم را کم میکرد وحالا چگونه می باید اسارت همسنگرم را ببینم وهمراه با اسارت کتک خوردن اورا و...که ناگاه یکی از نفرات دشمن با کلت به مغز اونشانه رفت ووی را به شهادت رساند.
امید نجات ایشان را از دست دادم وبی هیچ تا ملی دست به اسلحه بردم وقصاص خون آن دلاور را از جمع نامردان گرفتم.دمی به فکر بازگشتن به پیش همراهم افتادم وبا همان حالی که خون از پاهایم می آمد خود را روی زمین کشانده وبه پهلوی دوستم رساندم .فجر صادق هنوز ندمیده بود که صدای پای چند نفر را شنیدیم با دوستم قرار گذاشتیم که خود را به مردن بزنیم تا اگر دشمن بود شاید نجات پیدا کنیم .
راهیان رسیدند وابتدا سراغ دوستم رفتند حتماًپای قطع شده همراه با بی حرکتی اش را ،نشان مردن گرفتند وسپس به سراغ من آمدند .یکی از آنها با پوتین محکم به پهلوی من کوبید تا شاید امتحانی برای مردن حتمی من باشد،با اینکه لگد جانانه ای بودومدتها بعد جای آن درد می کرد اما حرکتی ازخود نشان ندادم ،آنها با اطمینان از مرگ من از آنجا دور شدند.
هوا روشن شد ویکی دو ساعت از روز گذشت .با آمدن خون زیاد ازمن قدرت هیچگونه حرکتی نداشتم تنها چشمم میدید وگوشم می شنید .صدای ماشینی را شنیدیم ،خوشحال شدم که یاران برای نجات ما آمده اند .ابتدا دوستم را داخل آمبولانس گذاردند وبعد به سراغ من آمدند چون هیچگونه حرکتی نداشتم فکر کردند شهید شده ام وگویا اینها مسئولین مجروحین بودند ومی بایست مجروحین را به موقع به اورژانس شت خط برسانند.
با رفتن آمبولانس با خود گفتم کارم تمام است ودیگر کسی سراغ من نخواهد آمد . بی حال افتاده بودم ونفسم به سختی بالا وپائین می آمدمدتی گذشت صدای ماشینی شنیده شد، مرا داخل کمپرسی آن ماشین گذاشتند بطوی که پایم به طرف داخل وسرم در قسمت عقب ماشین بود در طول مسیر چند شهید دیگر هم جمع آوری شد وقتی به محل تخلیه رسیدیم با چشم خود میدیدم که جنازها را با بی احتیاطی زمین می گذاشتند ، فکر کردم اگر من را هم اینجوری به زمین بگذارند که دیگر کارم تمام است ولی چون نفرآخر بودم مرا با احتیاط کامل پیاده کردند .
جنازه ها به اورژانس انتقال یافت همگی کفن پیچ شدیم ولی سر نایلون ها باز بود تا در آخرین مرتبه معاینه شویم امید شهادت تمام وجودم را گرفته بود زنده ای در قالب شهدا ومنتظر حمل به سرد خانه .
دکتر آمد تا آخرین معاینه را انجام دهد گوشی دکتر که روی سینه ام رفت احساس زندگی وحیات کردم دکتر متوجه شد که من زنده ام وبلافاصله دستور داد تا مرا باز کردند وتحت درمان قرار دهند وشاید این دوباره آمدن در این دنیا بود وامروز نجات یافته رحمت حقیم با خداوند پیمان داریم تا به قرب او برسیم .
شهید حاج عبدالرضا عابدی و شهید محمد مهدی جلیلی
ازنیروهای کارآمد جنگ بود .هم از لحاظ معنوی بالا بود و هم از نظر شجاعت. روزی دوسه مرتبه زیارت عاشورا را باسوز وگداز زیادی قرائت می کرد. در عملیات بدر آنقدر آر پی جی زده بود که از گوشهایش خون می آمد.
راوی : حجت الاسلام والمسلمین محمدمهدی اقبال
در سال ۶۴ به حج مشرف و واقعا حاجی شد. صدای گریه ها و مناجاتهایش ازچادرهای سرزمین عرفات به گوش می رسید به طوری که حجت الاسلام صالحی رئیس دفتر وقت مرحوم آیت الله خاتمی (ره) می گفت : کیه که اینقدر گریه می کند؟ گفتیم عبدالرضا عابدی از زائرین بهاباد . درقنوتهای نمازش این دعا را زیاد قرائت می کرد : (اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک ) در مکه باران شروع به باریدن کرد. دیدم دوان دوان آمدتا حجراسماعیل و زیر ناودان طلا. پرسیدم چه کردی در زیر ناودان طلا ؟گفت : شنیده بودم هر کس موقع باران برود زیر ناودان طلا و دعا کند دعایش مستجاب میشود، اومدم زیر ناودان طلا تا برای شهادتم دعا کنم.
راوی حاج اکبر غنی پور همکاروهمرزم شهید
وصیتنامه:
یا ایهاالذین امنوااصبرواوصابرواورابطوا واتقوالله لعلکم تفلحون
ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید ویکدیگر رابه صبر ومقاومت سفارش کنید .که مهیا ومراقب کار دشمن بوده وخداترس باشید اینک که چندی قلیلی تا شب موعود باقی است وهم اکنون که تا هنگام وصل چند گامی بیش نمانده وحال که تا چشیدن شهد شیرین شهادت از پیک پرتوان مهدی (عج ا.) چیزی باقی نیست وانتظارها بسوی اوست وهمه به مقصد می رسند بنارا براین دارم تا چند خطی وصیت کنم چرا که سفارش حضرت رسول ا..(ص)است وصیت : خداوندا ترا شاهد می گیرم که فقط و فقط برای رضای ذات اقدس تو گام بدین راه صراط در آمده ام ونه اجبار بوده است ونه زورونه از روی ترس بوده است ونه از برای ریا .پروردگارا، حال که چنین است ترا سوکند به فرستاده ای آخرینت محمد (ص) که صداقتمرا، آگاهیم را،ایمانم را،واراده ام راافزونی ده بتوانم بر دشمن زبون یورش سهمناک آورده ودژسست اوچنان در هم بکوبم که دیگر یارای بر خواستنی برایش نباشد .
واگر در این راه مرا لایق وصال دانستی پس چه خوش باشد زمانیکه سرم بر دامن حسین ابن علی (ع)باشد وزیر لبم اشهد ان لا اله الا الله وآنگاه پرواز کرده تا عرش ودر آنجا به نزد تو تقرب یابم .پس خداوندا مرا سپاس ترا و صلوات برخاتم تو حضرت محمد بن عبدا..ودرود بر حجتهای تو برای زمین بویژه حجت ا.. العظم مهدی موعود و خمینی کبیرسخنمبا شما آغاز می کنم با شما ای امت ،شما قهرمانان ،شما ایثارگران با شما که ایمانتان به عظمت دریاها ،استواریتان به پایداری کوهها،محبتتان به بلندی آسمانها ،وصبرتان به وسعت زمینهاست با شما سخن می گویم ،سخنم کوتاست هرچند تکراری است ممکن است در وصیت نامه دیگران نیز بوده باشد ولیکن بر شماست که چونان پیش ثابت قدم واستوار باشید.هرگز سرد نگشته وخستگی بخود راه ندهید چرا که اینگونه کار برای خدا دلسردی ندارد همچنانکه رزمندگانتان در جبه های جنک با دشمنان خارجی در داخل کشور با گران فروشان ومحتکران، که این زالوهای خون آشام به اعمال ننگین خودشان ادامه دهند .مردانه بپاخیزید ودو دستشان هر چه بیشتر فشرده سازید .دعا برای ظهور آقا امام زمان وسلامتی امام امت پیروزمندی رزمندگان هرگز فراموش نکنید.باز می گویم هرچه می گویم هرچه شما کردید دلسرد نشوید خدای نکرده از راه باز نمانید انشاا...وشما مردم بهاباد از شما می خواهم که کلیه اعمال خلافی که از من سرزده به بزرگی خود ببخشید ومرا عفو کنید ،وپدرم ومادرم از شما نیز نیز تمنا دارم تا هرگونه بدی از من دیده اید وهرگونه خلافی از من سر زده وخلاصه هر عملی که رضایت شما در آن نبوده من آن انجام داده ام ویا رضایت شما شامل میشدومن آنرا سبک شمرده وانجام نداده ام مرا به بزرگی خودتان عفو کنید واز من راضی باشید چرا که رضایت خداوند در گرو رضایت والدین می باشد ودیگر اینکه در سوگم شیون وناله نکنید وصبرتان ;،.مادرم زینب وار و پدرم ایوب گونه برای رضای حق تعالی از دست ندهید شاید که خدای نا خواسته از گریه های شما اشک تو مادر واز آه تو پدر قلب منافقی شاد گرددد .ودل ضد انقلابی خشنود.
محمد قربانی -حاج اکبر قاسمی-شهید حاج عبدالرضا عابدی-حاج اکبر غنی پور
واما تو همسرم :
همسرم توئی که در تمام لحظه های تلخ وشیرین زندگیم یارو یاورم بودی وتوئی که غمخوارم بودی که در تمام لحظه های زندی همراهم بودی وبعد از تو ائمه اظهار وبعد از پدر ومادرم تنها اتکا ء در زندگیم توئی که اینک همسر شهیدی ،بشنو از همسر شهیدت که از تو می خواهد که او ر ا ببخشی واز پدر ومادرت،عمو وزن عمو بخواهی که زحمات مرا نادیده گرفته واز اعمال بد من در گذرند .بشنو از همسر شهیدت که صبراز تو می خواهد وتقوایرا از تو می خواهد ،بشنو از همسر شهیدت که تربیت فرزند را از تو می خواهد ،آری همسرم دختر کوچکمان را فاطمه وار تربیت نما اولین کلمه ای که به او می آموزی همانا کلمه الله باشد وسپس حیا وحجاب ووقار که این سه کلمه مکمل یکدیگرند وتکمیل کننده ایمان وقران را به او بیاموز .وسلام را به او تعلیم بده هرگز به فرزندم مگو که به سفر رفته ام نه هرگز نگو ، به مهدیه ام بگو که پدرت شهید شده است بگو به اوکه من کجا رفته ام وچه کرده ام وحال کجایم تا او بداند که باید در دامن خود فرزندی همچون پدر خود پرورش دهد بله هیچگاه به او دروغ مگو ،پنجشنبه ها وقتی اورا به مزارم می آوری در دستش گلی بده تا نثارقبر پدرش کند باشد که از این راه احساس یتیمی نکند .به او بگو که اگر چه پدرت رفته ولی پدر بزرگ هست امام هست خدا او را نگهدارد به فرزندم نماز رابیاموز، انشاا...که در آینده وقتیکه بزرگ شد از تمام جهات از نظر ایمان تکمیل باشد. برادر ،خواهر،داماد،عمه ها،عموها،دائی ها،وبی بی از شما معذرت می خواهم از همه جهت زحمت من به همه رسیده است وهمچنین وقتی که شهید شدم میل دارم که کسی خدای نکرده از دست من ناراحتی نداشته باشد وکینه ای از من به دل نگرفته باشد پس از همه به دلیل کارهای نا خشنودی اگر داشته ام عذر می خواهم ،از شما اقوام ،آشنایان ،دوستان،رفقاوهمکارهای عزیزم وگرامیم از شما نیز می خواهم که مرا ببخشید واز شما می خواهم که مانع از اعزام فرزندانتان به جبهه ها نشوید بگذارید که بروند تا به یاری خداوند به نیروهای اسلام این بازوان تنومند بپیوندند .وانشاا...کار جنک را یکسره کرده ودیگراثری از حزب بعث وبعثی نباشد وکربلای تورا از چنگ ظالمان آزاد کرده وهمگی به زیارت قبر شش گوشه امام حسین (ع)بروید ودر آنجا از نزدیک عرض ارادت نمائید ودر آخر از شما پدر بزرگوارم خواهش دارم وآن اینکه هر روز جمعه برایم زیارت عاشورا علی الخصوص عصر پنچشنبه هاکنا قبرم بخوانید ودیگر اینکه چنانچه وصیت نامه ام پیش از رفتنم بدست شما رسید بالای جنازه ام زیارت عاشورا بخوانید بعد دفنم کنید واگر غیر از این بود.بمحض رسیدن وصیت نامه ام در کنار مزارم این زیارت را بپای دارید انشاا... که مورد قبول حق تعالی واقع شود در پایان برای سلامتی امام و .پیروزی رزمندگان وبرای امت حزب ا.. وتوفیق در کارهای الهی خویش را خواستارم .
والسلام علیکم ورحمه الله وبر کاته