قرار بچه ها این بود صبح زود به خیابان بوذرجمهری چهارراه گلوبندک بیایند. شب قبل عده ای با گونی های شن سنگر ها را محکم کرده بودند ساعت 7 صبح حد فاصل سبزه میدان تا چهارراه گلوبندک حال و هوای تازه ای داشت بچه ها هر کدام در جایی که قبلا برایشان در نظر گرفته شده بود مستقر شدند با هماهنگی که شب قبل با سرای دار سرای دلگشا به عمل آمده بود، در پشتی سرای دلگشا برروی بچه ها باز شد. تعدادی هم پشت بام سرای دلگشا سنگر گرفتند. سرای دلگشا واقع در میدان ارک روبروی اداره رادیو قرار داشت بچه ها می توانستند از پشت بام سرای دلگشا به اداره رادیو کاملا اشراف داشته باشند. تعدادی از بچه ها هم خود را به پشت بام پارکینگ و پاساژهای واقع در خیابان خیام نزدیک چهارراه گلوبندک رسانیدند.
جمعیت زیادی از خواهران و برادران هم پشت سنگرها و داخل کوچه های مشغول ساخت کوکتل بودند رفت و آمد زیادی در کوچه ها صورت می گرفت در خانه ها هم برروی بچه ها باز بود سر تا سر کوچه ها پر از بطری های بنزین، صابون، پودر و ... بود.
رمز حمله به اداره رادیو این بود که موتور سواری از راه می رسد و با نارنجک به ساختمان حمله می کند پس از آن باید حمله آغاز گردد. همه منتظر موتور سوار بودند موتور سواری بر روی موتور نسبتا بزرگی نشسته به سرعت به طرف میدان ارک پیش می رفت یکی از برادران هم بر پشت آن سوار آماده پرتاب نارنجک بود.نارنجک به داخل ساختمان اداره رادیو می افتد. حمله آغاز می شود صدای رگبار گلوله فضای میدان ارک و چهارراه گلوبندک را پر می کند. محافظان اداره رادیو هم با تیر بار و تفنگ ژسه جواب می دهند هر لحظه ای که می گذرد آتش جنگ پر شعله تر می شود، ارتشی ها به کمک گاردی ها و محافظان اداره رادیو می آیند.
عده ای از بچه ها هم ساختمان اداره رادیو را محاصره کرده اند مانع کمک ارتشی ها می شوند.
ساعت حدود یازده است. بچه های رزمنده با بلندگوی دستی از محافظان و گاردی ها می خواهند خود را تسلیم کنند، یکی از بچه ها بلندگو بدست که از همه به ساختمان رادیو نزدیک تر است با صدای بلند می گوید اسلام دین بخشش است تسلیم شوید در امانید.
همه بچه ها مطمئن بودند که چند نفر سرباز هم جزء محافظین هستند بیشتر سعی بر این بود سربازها کشته نشوند. ناگاه صدای صلوات بلند شد همه از پشت سنگرها و کوچه ها گردن کشیدند ببینند چه خبر شده است. خبر خوبی بود دو نفر از سربازها خود را تسلیم می کردند بچه ها سربازها را به دوش گرفته و با صدای بلند می گفتند اسلام دین بخشش است اسلام دین بخشش است لباس این سربازها فقط یک شلوار بود پیراهن و یا زیرپوش خود را به علامت تسلیم به دست گرفته بودند و به طرف سنگرها ی بچه ها می دویدند. راه برای فرار از ساختمان رادیو و باز شده بود، پشت سر هم سربازها و درجه دارها خود را تسلیم می کردند مردم هم با مقداری لباس و مبلغی پول آنها را از معرکه دور می کردند.
من پشت بام یکی از پاساژهای خیابان خیام نزدیک چهارراه گلوبندک بودم، هر دو طرف با رگبار بروی هم آتش می گشودند. کوکتل ها به طرف ساختمان رادیو پرت می شد از یکی از پنجره های ساختمان آتش بیرون می آمد.
گروهی هم زخمی ها را به بیمارستان می رساندند تعدادی هم از بچه ها در پشت بام سرای دلگشا و پشت بام پاساژها و خانه های اطراف زخمی شده بودند بچه ها سعی می کردند زخمی ها را هرچه زودتر به بیمارستان برسانند مرتب از پشت بلندگوی دستی از مردم درخواست پارچه های نو و تمیز، پنبه و دارو می شد مردم هم هرچه دارو، پنبه و باند و پارچه در خانه ها داشتند به کوچه ها و خیابان می آوردند چند نفر از خواهران پلاکارد هایی در دست گرفته بودند که بر روی آنها نوشته شده بود زخمی ها را به بیمارستان لقمان الدوله ببرید بر روی بعضی از پلاکاردها نوشته بود فلان بیمارستان خون لازم دارد عقربه های ساعت ظهر شرعی روز 21 بهمن را نشان می داد چند نفر از بچه ها در بین جنگیدن اذان می گفتند من شنیده بودم در صدر اسلام یاران رسول اکرم هنگام جنگیدن با دشمن اذان می گفتند. حالا خود شاهدم که صدای اذان و صدای رگبار گلوله چگونه طنین انداز شده است ساعت حدود پنج بعدازظهر بود که افسران محافظ داخل هم گروه گروه خود تسلیم می کردند همان شب رادیو بدست انقلابیونافتاده بود صدا از رادیو بلند بود خطاب به مسئولین و محافظین تلویزیون که می گفت از کار محافظان رادیو عبرت بگیرید بیایید تا دیر نشده تسلیم شوید. پیروزی شیرینی بود من آن روز برادران و خواهران جان بر کف را دیدم که از جان خود گذشتند برای پیروزی انقلاب اسلامی تلاش می کردند.
یزد – محمود ملک ثابت