آیتالله دکتر سیدمصطفی محقق داماد رئیس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم طی یادداشتی با عنوان حکما به صلح می اندیشند نوشت:حقوقدانان مبنای اولیه طرح اندیشه حقوق بشر به معنای امروزی را به اسنادی مستند میسازند که به موجب آنها باید بگوئیم که از عمر این اندیشه بیش از دو قرن است که میگذرد و نقطه عطف و یا اوج آن اعلامیه جهانی حقوق بشر در ۱۹۴۸میلادی است. باید تصدیق کنیم که انصافاً در طی این مدت پیشرفتهایی بسیار خوب، واقعی، انسانی و چشمگیری در قلمرو تدوین حقوق بشردر ُبعد نظری انجام گرفته است.
اعلامیه جهانی حقوق بشر شصت سال است که تدوین شده و به دنبال آن میثاق «حقوق مدنی سیاسی» و نیز «حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» اندکی بیش از سی سال است لازمالاجرا شده است. بیش از شصت معاهده آزادیهای پیشبینی شده در اعلامیه حقوق بشر را توسعه دادهاند، معاهدههایی که در موضوع منع تبعیض نژادی، منع تبعیض علیه زنان، منع شکنجه، منع بکارگیری سلاحهای کشتار جمعی و نیز حقوق کودکان است. علاوه برآنها تعداد زیادی اعلامیه بهخصوص در مورد حقوق مردمان بومی، اقلیتهای قومی، مذهبی و زبانی وممنوعیت تجاوز به زنان صادر شده است. درکنار تلاشهای فراوان در توسعه اندیشه حقوق بشرانکار این نکته ناسپاسی است که با تشکیل سازمان ملل تلاشهای فراوانی درخصوص صلح جهانی نه تنها در ُبعد نظری که البته درجنبه عمل هم صورت گرفته است. درهمین حال باید در نظر داشته باشیم که:صلح این مفهوم زیبایی که در بسیاری زبانها و فرهنگها به آن اشاره میشودآرمانی است که به آسانی نمیتوان بدان دست یافت.
امروز متأسفانه ما شاهد تجاوزهای گوناگون به حریم صلح در بسیاری از بخشهای مختلف جهان هستیم: به وسیله چکمههای نیروهای نظامی و کشتار و خونریزی، با به هلاکت رساندن مردان، زنان و کودکان در کلیساها، مساجد و حتی در بیمارستانها، با تهدید و محروم ساختن کودکان از رفتن به مدارس، جلوگیری از کمکرسانی پزشکی و انسانی به نیازمندان، با نسلکشی تحت پوشش «اصلاح نژاد» با دعوت به سوزاندن کتب مقدس آسمانی، با تبلیغات صرفاً نژادپرستانه و اعمال وحشیگرانه و متعصبانه و امثال آن.
حال برای نگارنده چند سئوال مطرح است. آیا میتوان گفت که جامعه بشری به آرمان اندیشهوران حقوق بشری وصلح جهانی در عمل رسیده است؟ آیا با توجه به تجربیات گذشته چشماندازآینده بشر نویدبخش است؟و بالاخره حتی در جنبه نظری، همهی جوامع و گروههای مختلف بشری به آرمان والای زیبایی صلح و آشتی و متقابلاً به زشتی جنگ، خونریزی و عوامل تفرقههای انسانی مانند نژادپرستی و خوارپنداری انسانی بوسیله انسانی دیگر رسیدهاند وآیا متفکران در این درک اتفاق نظر دارندتا بدنبال راههای تحقق و عملیشدن آن اهداف گام بردارند؟ و اگر پاسخ منفی است حکیمان راز اصلی عدم موفقیت را در چه می دانند و چه پیشنهادی برای موفقیت دارند؟ آیا مکتبهای فلسفی در پاسخ به این سئوالات ناتوان و یا بیتفاوتند؟ این مقاله در مقام پاسخگویی به سئوالات فوق است.
بیشک چهار نسل گذشته بشر شاهد پیشرفتهای بسیار چشمگیری در حوزه نظر نسبت به موضوع صلح و تحقق آرمانهای حقوق بشری بودهاند و انصافاً انکار اقدامات عملی در این خصوص نیز ناسپاسی است… ولی سئوال این است که اولاً متناسب با اقدامات نظری از یکسو و از سوی دیگر آرمانها و اهداف بلند اندیشهوران این حوزه، آیا میتوان گفت که گامهای عملی متناسب با نظر صورت گرفته است؟ و ثانیاً آیا میتوان اهداف بلند و مقدس مزبور را تحقق یافته تلقی کرد و با تجربیات گذشته چشمانداز امیدوارکنندهای برای آینده بشریت پیشبینی نمود؟
فاجعه دو جنگ جهانی چنان بشر را از خواب غفلت بیدار کرد که با تشکیل سازمان ملل متحد و صدور منشور گویی بشر دوران کودکی و نابخردی خودرا پایان یافته تلقی میکرد و دوران جدید را آغاز مقطع بلوغ خویش میدید و کاملاً باورش آمده بود که جنگ گرم یعنی بکارگیری سلاحهای کشنده و مخرب میان انسانها دیگر برای همیشه خاتمه یافته است. مفهوم و معنای زندگی توام باآرامش رؤیای خوشی را برای ملتها به ارمغان آورده بود که در ادبیاتشان جنگ گرم را امری تاریخی و دوران تازه را زمان جنگ سرد نامید. ملتها در این آرزو بودند که دولتهای بزرگ به جای هدفگیری مادی و فیزیکی خانمان مردم و ویرانسازی کاشانه آنان، با ابزار سیاسی با یکدیگر رقابت کنند.چنان بشر از دیو جنگ در هراس بود که رقابتهای سیاسی در قالب جنگ سردهم گاه و بیگاه وقتی به تلخگوئیهای بسیار شدید منجر میشد خردمندان ملتها را نگران میساخت.گویی دوباره صدای ناله مرگبار جغد جنگ به گوششان میرسید. دوباره صدای غرش بمبها و مسلسلها خواب را از چشمانشان میگرفت.
تا آنکه سرانجام در سال ۱۹۸۵ با فروپاشی شوروی جنگ سرد پایان یافت که نقطه عطفی برای زندگی بشریت را رقم زد رؤیای شیرین آرامش کامل برای آینده انسانها پیشبینی میشد. چنین اندیشه میشد که برای همیشه برخورد قدرتها خاتمه یافته است.
اما به زودی امیدها تبدیل به یاس گردید و معلوم شد که بر خلاف انتظار پدیده مزبورهم چندان منفعتی برای تحقق صلح جهانی نداشته است.جنگهای داخلی جایگزین مخاصمات بینالمللی شدند. تنها در طی دهه نود دوازده جنگ داخلی درگرفته است. انسانهای صلحطلب که فکر میکردند نسلکشیها کابوسی متعلق به تاریخ گذشته بوده و برای همیشه پایان یافته و هرگز تکرار نخواهد شد، با حوادث تلخ و چندشآور کامبوج، بوسنی ،و کوزوو به نحو شنیعتری تجدید گردید.
اینجانب به هیچوجه نگاه بدبینانه ندارم و کاملاً با نظری خوشبینانه به تاریخ مینگرم و معتقدم که بشر علیرغم این همه کشتارها و خونریزیهایی که روزمره شاهد آن هستیم روز بهروز بشرتر شده و از درندگی فاصله گرفته است. زیرا با خود میگویم که چنگیز مغول با داشتن یک شمشیر ساده آن فاجعه وحشتناک را در سرزمین من آفرید، دهها شهر و روستای ایران را ویران ساخت وحمام خون جاری کرد. حال اگر با همان روحیه و با همان درجه تربیتی سلاحهای پیشرفته امروز را در دست داشت چه میکرد؟ بیگمان نمیتوان حتی در ذهن تخمین زد که او در اینصورت چه فجایعی به وجود میآورد.
چه کسی میتواند منکر پیشرفت مراتب تربیتی بشر شود وقتی به این هنگامه بزرگ بنگردکه انسانها پس از جنگهای جهانی خانمانسوز به انتخاب و اختیار خود بدون هرگونه زور و جبر با همنشینی و رایزنیهای با همنوعان خویش منشور سازمان ملل را تنظیم کند و بر تحریم ابدی جنگ متعهد شود. اعلامیه حقوق بشر را تدوین کند و برای بشر ازآن جهت که بشر است و فارغ از هرگونه تعلقات حقوقی قائل گردد.
در همین قرن معاصر ما قراردادهای چهارگانه ژنو درخصوص حقوق بشردوستانه، میثاق مدنی و سیاسی، و نیز «حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» تدوین یافته و بیش از شصت معاهده در قلمرو حقوق بشر وجود دارند که حقوق بنیادین پیشبینی شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر را توسعه دادهاند.
در زمینه منع تبعیض نژادی، منع شکنجه، منع تبعیض علیه زنان و نیز در مورد حقوق کودکان، تدوین و به امضای ملتها رسیده است. به علاوه چندین اعلامیه در مورد حقوق اقلیتهای قومی، مذهبی و زبانی و ممنوعیت تجاوز به زنان صادر شده است.
هیچکدام از موارد فوق جای انکار ندارد و حقایقی مسلّم است. ولی سخن این است که آیا در عمل چنان اقداماتی صورت گرفته است که با دلی آسوده و قلبی مطمئن بگوئیم که آنچه در رواندا، کامبوج، بوسنی و کوزوو، سبرا و شتیلا شاهد بودیم به گذشته تعلق داشته و هرگزتکرار نخواهد شد؟
حسب شواهد پاسخ منفی است. شکاف اقتصادی بین کشورهای کمتر توسعهیافته و کشورهای ثروتمند رو به فزونی است شاخصهای اقتصادی نشان میدهند که از سی سال پیش به اینسو درآمد کشورهای منطقه زیر صحرا به شدت کاهش یافته است.
میان فرهنگ اغنیا و فقرا ورطهای هولناکتر از شرایط کنونی پیشبینی میشود. ما به چشم خویش میبینیم که ثروتمندان روزانه قدرتمندتر میشوند، و بهراحتی در سایه قدرت مبتنی بر سلطه بر تکنولوژیهای پیچیده بازارها و ثروتهای خود را تأمین میکنند و در نتیجه برای مردم فقیر جز زندگانی و معیشت زیر حداقل چیزی قابل پیشبینی نخواهد بود.
جالب است که ترکیب «دهکده جهانی» همواره در نطقها و بیانیهها به کرّات مورد استفاده قرار میگیرد ولی سئوال این است که کدام دهکدهای چنین نابرابری را تحمل میکند؟ این شکاف که همه روز رو به فزونی است حامل پیامی شوم و نکبتبار است، پیامی که به صراحت برای هزاره سوم، جهانی توأم با خشونت و وحشیگری پیشبینی میکند.
شتاب تحولات علمی در عرصههای مختلف تکنولوژی و بیوتکنولوژی حیرتآور است تا آنجا که حسب نظر شورای ملی علوم و تکنولوژی آمریکا «بیوتکنولوژی نقش اساسی را در ده یا بیست سال آینده ایفا خواهد کرد، همان نقشی را که فیزیک و شیمی در دوران پس از جنگ جهانی ایفا نمودند» ولی جای انکار نیست که پا به پا و به موازات پیشرفتهای محیرالعقول علمی نگرانیهای جدی اخلاقی و زیستمحیطی برای زیست انسانی بر کره خاکی شدت یافته است.
علیرغم همه نشانههای تلخی که در فوق اشاره شد، نگاه خوشبینانه به تکامل بشریت چشماندازی رؤیایی تصویر میکند و میگوید آیا ممکن نیست جهانی داشته باشیم که حکومتها وجود یکدیگر را تحمل کنند و به تعهدات خویش در قلمرو حقوق بشر نسبت به شهروندان و همسایگان خود عمل کنند؟ آیا بشریت هنوز به این معرفت نرسیده و در سویدای دلش باور نکرده که منفعت همگان در یک نظم بینالمللی باثبات و صلحآمیز است؟ آیا تقسیم عادلانه منابع ثروت و به بهانه داشتن ابزار و وسائل سلطه، چنگ نیفکندن به حقوق دیگری و تضمین معیشت مرفه برای همه انسانها امری محال منطقی است؟
آیا منافع و مصالح بشر اقتضا میکند که لایزال از جامعهی یک فرهنگی دفاع کند؟ آیا همواره باید از سیطرهی یک جانبهی فرهنگ متعلق به یک گروه نژادی خاص دفاع کرد و دیگران را نادیده گرفت و با تقسیم جامعه به خودی و ناخودی دیگران را مورد تبعیض قرار داد؟
آیا هنوز بشریت از این تجربه درس زندگی اجتماعی جهانی نیاموخته که ثبات اجتماعی و سلامت اخلاقی در جوامعی که گروههای مختلف نژادی و زبانی و دینی را در درون خود جای دادهاند، اعم از آنکه بومی باشند و یا مهاجر. خواه مهاجران نسل اول باشند و یا نسل دوم و سوم، مرهون به رسمیت شناختن حضور و حقوق آنها است. درهم آمیختگی منافع و مصالح چه در سطح ملی و بین اجتماعی و چه در سطح منطقهای و بینالمللی به گونهای است که نمیتوان هیچ گروه، کشور و یا کشورهایی را نادیده گرفت؟
آیا بشر به این حقیقت دست نیافته که در آینده خوشبختی و رفاه و امنیت فردی چندان تجربهپذیر نخواهد بود. و همه در سرنوشت یکدیگر سهیم خواهند بود و در این میان نمیتوان هیچ کس را کنار گذاشت؟
پاسخ تمام سئوالات فوق کاملاً روشن است و استفهامها کلاً جنبه انکاری دارد. ولی راه وصول چیست و کلید آن در دست کیست؟
به نظر من آینده بشر در دست حکیمان است!! هر چند که راه طولانی فراروی ماست ولی باز هم این حکیمانند که میتوانند برای کوتاه شدن راه، چاره بیندیشند.
البته نمیتوان این حقیقت را انکار کرد که چه بسا حکیمانی بوده و هستند که درد زندگی روزمره انسانها دغدغه آنان را تشکیل نمیدهد و در بحبوحه سختیهای مردم، فقر، ظلم، شکنجه، و حتی سفک دماء عامه در خلوت خود نشستهاند و به حل مشکل نظری مسلهای از مسائل مطروحه خویش اندیشه ورزیده اند. و حتی بودهاند فیلسوفانی مانند «هگل» که نه تنها صلح دغدغه اصلی آنان را تشکیل نمیداده، که فلسفه خودرا بر محور توجیه و طرفداری از جنگ قرار دادهاند. و البته تفاوت درجه احساس مسئولیت برای همگان برابر نبوده و نمیتواند باشد. اگر هگل یک فیلسوف است فیلسوفی صلحگرا مانند «کانت» هم بوده است. یک فیلسوف ژان ژاک روسو۲ است که گویی همه وجودش احساس است و وقتی با واقعیتهای تلخ زمان خویش مواجه میشود با دلی خونین و شاید چشمی گریان خطاب به فیلسوفان زمان خویش چنین مینویسد:
«من شاهد آتش و شعلههای آن، سرزمینهای سوخته، شهرهای ویران شده، آشوب و بلوا و اشکها هستم!! نزدیک میشوم، در مقابل خویش صحنههای آدمکشی، دهها هزار انسان قتل عام شده، تلّی از مردگان و…. می بینم. اینها ثمره تفکرات صلحجویانه شما هستند. رقت و نفرت از عمق وجودم شعله میکشد! آری فلاسفه بیاحساس!! بیائید کتابهای خودرا برای ما در میدان نبرد بخوانید!»۳
اما مگر نه این است که به هرحال نهضت روشنگری و اندیشه حقوق بشر را حکیمانی چون همین روسو با همکاری افرادی همفکر و همسوی خویش نظیر پین۴ و ولتر۵ در اروپا به وجودآوردند؟ در متن فوق روسو اعتراف میکند که این اندیشه ثمره تفکرات صلحجویانه آنان است بنابراین باز هم باید اصلاح آینده را نیز از ایشان خواست که کلید حل معما در دست آنان است. باید ازآنان خواست که راه تحقق بخشیدن به هزاران گفتار، هزاران قول و تعهد رسمی دولتها که با امضای خود تضمین نمودهاند چیست؟
نگارنده از حوزههای فلسفی دیگر که در تخصص اصلی او نیست سخنی نمیگویدو به ذکر موضع حکمای اسلامی میپردازد.
به نظر میرسد که حکیمان اسلامی مشکل ریشهای زیست بشری و علل اساسی تلخیها، جنگها و ویرانیها را یافتهاند و نهتنها بیخیال نبوده و از کنارآن نگذشته بلکه شاید دغدغه اصلی حکیمان را تشکیل میداده و این دسته حکیمان با الهام از تعالیم آسمانی اسلامی همواره در راه ارائه طریق برای وصول بشر به «صلح و سلام» وآرامش واقعی تلاش کردهاند.
به نظر حکیمان اسلامی ریشه اصلی ناآرامیها و تلخیهای اجتماعی در درون بشر نهفته است و مادام که خصائل آتشزایی که در درون بشر قرار دارد و به هر انگیزهای شعلهور میشود از طریق تربیت اصلاح نگردد هرگز به صلحی پایدار دست نخواهد یافت. به هیچوجه اغراقآمیز نیست که بگوئیم که کلیه نابسامانیهایی که زیست جمعی بشر را تلخ و ناروا ساخته به تعبیر دیگر در اصل ناشی از خلأ اخلاقی بوده است.
یک نگاه سطحی به کلیه جنگهای بزرگ و خانمانسوز مدعای فوق را به اثبات میرساند. جنگهای جهانی و نیز جنگهای به اصطلاح دینی و قبیلهای در ظاهر حتی ممکن است در پوشش دفاع از مفاهیم به ظاهر منطقی توجیه شوند ولی اکثراً در باطن ریشه در بیماریهای درونی فرد و یا افرادی داشته و برای یارگیری از مردم دست به توجیه زدهاند. ابن خلدون جامعهشناس پیشگام عرب، جنگ را نمود اولیه و طبیعی هیجان و خشم برای انتقام و تلافی میداند که از قاعده قدیمی «قدرت حق است»۶ ناشی میشود. این قاعده قبل از تأسیس نهاد قضاوت به شکل جنگ خصوصی میان افراد و پس از آن به شکل جنگهای قبیلهای رخ میداد.۷ بهتدریج که مفهوم روابط بینالملل متحول شد و بر روابط میان دولتها اطلاق شد، جنگ هم به عنوان رابطهای میان دو دولت مطرح شد و مدتها به عنوان جنبهای ضروری از روابط بینالملل باقی ماند. تاریخ پر از جنگها و روابط خصمانه است، چون قاعده «قدرت حق است» همچنان روش حل و فصل دعاوی میان دولتها بود.
هوگو گروسیوس در مقدمه کتاب مشهورش، «حقوق جنگ و صلح»، تشریح کرد که چگونه ملتها به دلایل واهی یا بدون دلیل متوسل به سلاح میشوند و چطور هیچ احترامی برای حقوق الهی قائل نیستند. وی توصیه میکند که خود را ملزم به عدالت و حقوق طبیعی بدانند و این حقوق را به عنوان ندای عقل سلیم معرفی میکند که نشان میدهد یک عمل بوسیله خداوند و خالق طبیعت ممنوع شده است.۸
دغدغه حکیمان اسلامی شناختن هستی و جایگاه انسان در نظام هستی به عنوان مقدمهای برای تربیت او بوده است. دو سئوال محور اصلی فلسفه اسلامی را تشکیل میدهد، جهان چگونه هست؟ و انسان چگونه باید باشد؟ فیلسوفان اسلامی جهانبینی را مقدمهای برای تربیت انسانی قرار دادهاند.
با اعتراف به این واقعیت تلخ که در بسیاری از مقاطع تاریخی انگیزههای دینی وسیلهای برای شعلهورشدن جنگ میان پیروان ادیان شده است، ولی انصاف آنست که نهادهای زیبایی در تعالیم ادیان آسمانی وجود دارد که نشان میدهد دغدغه ادیان صرفاً برای ایجاد آرامش و دفع و رفع کدورتهای اجتماعی بوده است.
در قرآن مجید نهادهایی آرمانی مانند عفو، صفح، رحم، مغفرت، رحمت، برادری، صلح وجود دارد و مؤمنین به سوی تحقق آن آرمانها خوانده شدهاند. در قرآن برای خدا نامهایی آمده و مؤمنین باید سعی کنند که اخلاق و رفتارشان را با نامهای خدا تطبیق کنند و صفاتی همانند خدا داشته باشند.
ولیعفوا ولیصفحوا الاتحبون ان یغفرالله لکم وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (نور/ ۲۲)
«کار بد دیگران را ببخشید و چشم بپوشید، مگر دوست ندارید که خدا بیامرزدتان که خدا آمرزگار است و رحیم است.»
وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (۱۴/ تغابن)
و اگر بگذرید و چشم بپوشید و ببخشید، خدا آمرزگار است و رحیم است. و از همه زیباتر نهاد «سلام» است که شعار مسلمانان شناخته میشود. یکی از نامهای خداوند سلام است.
هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳/حشر)
اوست خدایى که نیست، خدایى جز او، خداوند پاک بىخلل، خداوند صلح و آشتی، مراقب بندگان، نیرومند مقتدر والا شأن. منزه است خداى یکتا از آنچه [با او] انباز میکنند.
از میان اوصاف خداوند بیشترین وصفی که مؤمنین روزانه موظفند او را به آن وصف بخوانند دو وصف رحمان و رحیم است.
خلاصه آنکه تعلیمات ادیان بشر را به صلحدوستی راهنمایی کرده ولی با کمال تأسف نمیتوان منکر شد که همیشه در طول تاریخ مواردی بوده است که نهادهای دینی ابزار دست قدرتطلبان قرار گرفته و تحت لوای دین مردم را به جنگ کشیدهاند.
به موجب آیاتی در قرآن مجید مسلمانان موظف شدهاند که با هرکس به آنان سلام میکند او را برادر بشناسند. سلام یعنی آرامش،آشتی، و دوستی.
به آیه ذیل توجه کنید:
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (۳۶/نساء)
«خداى یکتا را بپرستید و چیزى را بر او شریک قرار مدهید و نسبت به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران و همسایگان نزدیک و بیگانه و دوستان همجوار و رهگذران و بندگان و پرستاران که زیر دست شمایند نیکى و مهربانى کنید که خدا مردم خود پسند و متکبّر را دوست ندارد.»
درآیه فوق نیکی به بیگانگان یعنی غیروابستگان فامیلی را به صراحت مورد تاکید قرار داده است. این سفارش در انجیل هم آمده است.
پینوشت:
۱٫ کنگره جهانی فلسفه ـ تهران ـ آخرآبان ماه ـ ۲ ـ آذرماه ۸۹ ـ نشست فلسفه و فرهنگ صلح ـ سالن شماره ۶ کتابخانه ملی تهران ـ تشکیل شده بوسیله موسسه حکمت و فلسفه تهران.
۲٫ ژان ـ ژاک روسو (-Jean-jacques Rousseau) (1712ـ۱۷۷۸) متفکر سوئیسی، در سدة هجدهم و اوج دورة روشنگری اروپا میزیست. اندیشههای او در زمینههای سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سالها در پاریس عمر سپری کرد، بهعنوان یکی از راهگشایان آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را بطور مشخص به کار گرفت. برای روسو، صرفنظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش میکند، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خود قرارداد اجتماعی که در سال۱۷۶۲ میلادی نوشته شد، انجام میدهد. یکی دیگر از کتابهای مهم روسو به نام امیل در زمینه تربیت کودکان است.
۳٫ نقل از مقاله خانم ماری رابینسون کمیسر عالی حقوق بشر ملل متحد درکتاب «کلیدهای قرن بیستم»
(“Les cles du XXI Seecle” UNESCO, Paris edition seuil, 2000) ترجمه دکتر ابراهیم بیگزاده، مجله تحقیقات حقوقی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی شماره ۳۳ ـ ۳۴٫
۴٫ توماس پین: Thomas Paine :29 ژانویه ۱۷۳۷ ـ ۸ ژوئن ۱۸۰۹ )روشنفکر، دانشور، انقلابی، خداگرا و ایدهآلگرای انگلیسی بود.( مهمترین رساله وی عقل جمعی بود، یک رساله آتشافروز در حمایت از استقلال آمریکا از قلمرو بریتانیای کبیر. وی فلسفه سیاسی خود را در کتاب حقوق انسان عرضه کرد، این کتاب در جواب دیدگاه ادموند برک درباره انقلاب فرانسه نوشته شده بود و در عین حال همانند عقل جمعی، در حمایت از آزادی شخصی و حکومت محدود نگاشته شده بود. پین جامعه را نمایش ایدهآلهای انسان و حکومت را شری ضروری میدانست. همچنین وی معتقد به خداپرستی بود.
۵٫ ولتر۱۶۹۴ ـ ۱۷۷۸ از نامدارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری است. (فرانسوا ـ ماری آروئه: François Marie Arouet) (که بعدها نام ولتر: Voltaire) را بر خود نهاد. در پاریس دیده به جهان گشودو تحصیلات خود را در مدرسه لویی کبیر به اتمام رسانید و بعد به انجمنی به نام تمپل پیوست و سپس به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. پس از چندی جایزه آکادمی فرانسه به وی تعلق گرفت.
در سال ۱۷۱۵ اشعاری بر ضد فیلیپ دوم از خاندان اورلئان سرود که باعث زندانی شدن او در باستیل شد. در ایام زندان نام مستعار ولتر را برای خود برگزید. پس از چندی مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد ولی دوباره پس از مدت کوتاهی مورد اتهام قرار گرفت، اینبار قبل از دستگیری به انگلستان گریخت.
۶٫ Might is right.
۷٫ ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون. ص۲۳۵٫
۸٫ Brierly. The law of nations. Oxford, 1930, pp: 21,22.