با تو من صمیمی ام، محبتم قدیمی است
دکتر غلامرضا محمدی /کویر
ای که چون نسیم سبز صبح
سرخوش از شراب شبنمی، مثل سلسبیل عشق
مثل چشمه ی بهشت،
جاری زلال زمزمی
یک سبد به دست ،یک چمن تبسم اندرآن
از صحاری سحر عبور می کنی
لطف می پراکنی به هر چه هست
شور می پراکنی به هر که مست
شهر غرق درسرور می کنی
با فروغ سیمگون دلفریب، ای تجسمت بلای هر شکیب ،
هر کجا که سبزه وصنوبری است
مثل باغی از بلور میکنی .
هرچه خویش را مرور می کنم،غرق در محبت توام
گرچه با دلم قصور می کنی.
وقتی از تو قصه میرود،
در هوای تو
دل زسینه ام عبور میکند
باشمیم نام تو که چشمه ی عطوفت است
شوق جذبه ای شگفت ،می کشاندم به دور دست
می برد مرا زخویش
زین کرانه دور می کند....
شاعران شهر بیدلی ،
تامگر به طلعت غزل جلا دهند
گیسوی چکامه راصفا دهند
از دوبیتی لبت که آب زندگی است
دستمایه ای برای ذوق میبرند
شعله ای برای شوق
آتشی برای اشتیاق
ای هرآنچه دلبری است در تو جمع
ای قرار هرچه بی قرار
بر من رمیده دل، نگر
بر من شکسته دل ببار
ای که از صفا لبالبی ،برمن فسرده، کی ؟،کجا ؟
جرعه ای شکوفه ،ساغری زگل نثار می کنی
مستم از بهار می کنی
با تو من صمیمی ام، محبتم قدیمی است ،ارادتم همیشگی است
تا به کی ز هجر میگدازیم؟
با دلم چه کار می کنی؟