زمان : 19 Mehr 1391 - 22:08
شناسه : 58573
بازدید : 6054
مسعود میرجلیلی در سوگ از دست دادن برادر نشست (3نظر) مسعود میرجلیلی در سوگ از دست دادن برادر نشست (3نظر)

فردایی گرامی  جناب مسعود میرجلیلی

درگذشت مرحوم سعید میرجلیلی برادر گرانقدرتان را به جناب عالی و همه بستگان داغدارتان  تسلیت عرض می کنیم و امیدوارم خداوند منان با لطف خود بر دل پاک و جان شکیبای جنابعالی و والدین مومن و با تقوایتان  دست تسلی نهد.
از حضرت حق برای آن فقید سعید آمرزش و رحمت و برای بازماندگان معزز صبر و اجر و سلامتی و برای جناب عالی که از خدمتگزاران  بی ادعای جامعه  و از چهره های مؤمن وتلاش گر  رسانه استان  هستید سلامتی و طول عمر و کامروایی مسألت داریم .

ما را در داغ  خود شریک بدانید

به امید فرداهایی بدون داغ و غم

مدیر مسئول ،سردبیر ،خبرنگاران وفرداییان همراه یزدفردا

 http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_12701.jpeg

توضیح :اخوی جناب آقای مسعود میرجلیلی امروز براثر ضایعه قدیمی مغزی که در کودکی به آن دچار شده بودند جان به جان آفرین تسلیم کردند .

چند روز قبل همکار خوبمان طی یادداشتی وضعیت مرحوم را اینگونه توضیف نموده بود :  دبستان در مدرسه زمین خورد و دکترهای هندی که آنموقع در بیمارستانهای یزد بودند بیماری او را اشتباه تشخیص دادند و سپس بر اثر لخته شدن خون در مغز و باقی ماجرا به بیماری تومور مغزی دچار شد و از ۲۴ سال پیش تا کنون از دکتر ایرجی تا افشانی تا سعدلو در یزد و تا شجاع الدینی بیمارستان ایرانمهر تهران و... او را عمل کردند و مشیت خدا بر این بود که با دعای مادر او زنده بماند .با انواع قرص از دگزا متازون تا قرصهای آنتی بیوتیک خارجی که یکی از آنها هر عدد از ۱۵۰ تومان تا این اواخر به ۸۵۰۰ تومان در هفته یک روز در میان مصرف کند اما خم به ابروی پدر و مادر نیامد و همه زندگی خود را خرج بهبودی او کردند. اکنون در بیمارستان موقوفه گودرز اسیر تخت آی سی یو بیمارستان است و تماسهای مکرر برادر هیچ کاره و پدر بازنشسته اش به انواع مدیر و معاون و رئیس و دکتر و کارمند و.. هیچ افاقه ای نکرده و بعد از سه روز هنوز درحال او هیچ تفاوتی حاصل نشده است. اکنون فقط خداست و خدا و مادری که امروز با دیدن سعید که دست ها و پاهایش را به تخت بسته بودند وقتی به خانه آمد به  تمیز کردن خانه مشغول شد که باید روضه بخوانیم و میهمان داریم و سعید دیگر بر نمی گردد و خودش به من در آمبولانس گفت مادر دیگر من به خانه بر نمی گردم . شاید باورتان نشود ولی هیچوقت در زندگی اینگونه مستاصل نشده بودم و چندین بار در گذشته التماسهای پدر کارمندم را پیش دکترها برای کم گرفتن زیر میزی و یا التماس به نگهبان و پرستار دیده بودم و اکنون که پدر آرام گریه می کرد من نیز باز هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. اکنون برای دل بی بی عزت مادر سعید که همواره همدم و مونس او در خانه بوده و این چند روز برای ندیدن جای خالی فرزند در کوچه می نشیند