در دل استان زرخیز خوزستان و نزدیک کشتزارهای نیشکر هفت تپه بازمانده های شهر باستانی دورانتاش به نام چغازنبیل خود نمایی میکند این کوه دست ساز را که هنرمند مردمی با فرهنگ در هزاره دوم پیش از میلاد مسیح در میان دشت برافراشته است نه تنها در زمان خود بی همتا بوده بلکه پیش و پس از آن زمان هم کمتر نمونه ای همانند آن پدید آمده است .
اگرچه ساختمان این پرستشگاه خود ارزش آن را دارد که دفترهایی پیرامون شیوه معماری و آثار هنری ان پرداخته شود ولی در این گفتار بیشتر نظر ما به اثاری است که در زیر آن نهفته و از پرستشگاه کهن تری برجای مانده و سازندگان چغازنبیل با بهره گیری از خشتهای پخته و شالوده و پای بست ان پرستشگاه تازه را بر پای کرده اند .
ویران کردن پرستشگاه و کاربرد مصالح آن در بنای دیگری کاری آسان و سرسری نیست تا بتوان بی تامل از آن گذشت و بی شک این گمان را پیش می اورد که پرستشگاه زیر زمینی وابسته به کیش و آئینی بوده که مردم آن را رها کرده بودند یا پیروان آن تاب پایداری در برابر گروندگان به آئین نو را نداشتند که به ویرانی و نابودی آن تن داده اند . هرچه بیشتر در این باره بیاندیشیم به این نتیجه بیشتر نزدیک می شویم که ساختمان زیرین بسیار کهن تر از چغازنبیل بوده است و به این ترتیب تاریخ آن از هزاره دوم دورتر می شود . در بازمانده این پرستشگاه آثاری گوناگون از چفدها و پوششهای سر درگاه به چشم می خورد که تا امروز در معماری بومیمان پاییده و چند گونه از آنها گویی الگو و روبری است که معماان ایرانی در دورانهای مختلف پیش چشم داشته اند و چیزی که بیشتر جلب توجه می کند این است که هیچکدام از نمونه ها با آنچه در مصر و روم و سرزمینهای دیگر ( چه پیشتر و چه پس از آن ) به کار گرفته شده است مطابق نبوده و همه دارای منطق و شیوه ایست که معماران ایرانی با وسواس به کار گرفته و تا امروز در پیروی از آن کوشیده اند .
معماران ایرانی هرگز از نیم دایره و پاره های دایره برای پوشش سردرگاهها و طاقها و گنبدها کار نگرفته اند. وقتی پای سخن یکی از آنان بنشینیم می گویند :
« تخم مرغ را اگر راست نگهداری اگر شتر هم پای بر پای بگذارد نخواهد شکست » . این است که گنب ، گول ، و پالینه های کاریز را تخم مرغی می سازند چنانکه طاقها و گنبدها و چفدها را که همه روبری از تقاطع تخم مرغ و تاب است و همه نام خود را از آنها گرفته اند مانند : مرغانه ، هلوچین ، بیز ، آهنگ ، خاگی و ناری و جز آن .
معمار ایرانی می گوید اگر طاق را دور تمام بزنیم ( نیم دایره یا هلالی ) در جایی که شکر گاهش می گوییم به بیرون می شکند و شانه اش شل می شود و بالای ان سریر می کند و این است که تویزه یا قالب قوس را در شکرگاه به درون می کشیم و شانه اش را بالا می بریم و در تیزه آن را خفت می اندازیم که سربر نکند و کلکن نشود .
این گفتار ساده که در زبان بنایی حتی برای تازه کاران و بردستان بسیار آشناست چکیده و گوهر منطق والای معماری ایرانی است که پس از قرنها مطالعه و پژوهش ، دانشمندان ریاضی به صحت آن پی برده اند و فرمولی برای آن ساخته اند که در یک عبارت ساده ریاضی خلاصه می شود .
اگرچه ممکن است توضیح این مطلب برای کسانی که که با کار معماری و اصول ساختمان طاق آشنایی ندارند ملال آور باشد ولی لازم است گفته شود که چکیده آن همان فرمول رانش و میانتار است که با رنج فراوان و به یاری محاسبات دقیق و دشوار به دست آمده است .
چفد پنج او هفت
معماران ایرانی به گونه ای از قوسهای تیزه دار پنج او هفت می گویند .نگارنده سالهای سال گمان می کرد که گویا تناسبی در انحنای این قوس هست که با مقایسه اعداد 5 و 7 به دست می آید . برای به دست آوردن این تناسب و یافتن ان کوششها و جستجوهای بسیاری به کار رفت ( و در این راه دوستان و همکاران دانشمند و پژوهشگر نگارنده نیز تلاش خستگی ناپذیری به کار برده اند ) و کار به آنجا کشید که چندین بار به گمان خود رابطه 5و 7 را یافته بودیم ولی باز می دیدیم که درست از کار در نمی اید . تا سال گذشته که با چندین تن از همکاران جوان و با ذوق خود برای بازدید بناهای تاریخی و نحوه تعمیرات آنها به استانهای جنوبی مسافرت داشتیم . در این مسافرت از حسن اتفاق رفع اشتباه شد و دریافتیم که نه پنجی در کار است و نه هفتی بلکه این واژه از دو بخش پنج و اوهفت ساخته شده که نخستین به معنای حفره و درگاه و پنجره و دریچه و دومی پوشیدن و درنهفتن و خفت انداختن و بر وری هم به معنی پوشش سردرگاه یا انچه درگاه را می پوشاند است . با این ترتیب دیرنگی کاربرد این گونه پوشش مانند نامش ( که واژه فارسی بسیار کهن است ) تا اندازه ای روشن شد ولی دریغا که گاهی در نوشته ای می خوانیم که فلان درگاه قوس عربی دارد و گهگاه می شنویم که این نوع پوشش و معماری آن را تازیان به ایران آورده اند . از کجا ؟ این را نمی دانیم !
آقای دونالد ویلبر پژوهشگر معماری ایرانی در اثر پر ارج خود معماری اسلامی ایران در زمان ایلخانیان ( که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده ) می نویسد که قوسهای تیزه دار را در عراق « عجمینی » یا « عجمانه » می گویند ( حال نمی دانیم ایشان مفهوم عجمانه یا عجمینی را به خوبی دریافته یا اینکه بر سبیل حکایت آن را در اثر خود آورده است ؟) شگفتا کسانی که خود را عرب می دانند زادگاه این عنصر معماری را می شناسند ولی بهتر است نگوییم که ما چه کرده ایم . در هر صورت چفدهای تیزه دار یا جناغی انواع گوناگون دارد که مهمتر از همه همین پنج او هفت و پس از آن چمانه یا دولنگه است که برای دهانه های بزرگ مناسب می باشد و همچنین شبدری یا شبدره که قوسی پرخیز است و معمولا در پوشش زیرین گنبد به کار می رود . جز اینها قوسهای سه بخش و شاخ بزی هم هست که مقاومت چندانی ندارد و بیشتر در تزئینات از آنها استفاده می شود . رسم قوسهای جناغی چه در چفد و چه در طاق تابع ضوابطی است که " پیمون " نامیده می شود و استادان ایرانی رسم چفدها را به یاری چند میخ و یک گلوله ریسمان از پدران خود آموخته اند و تا کنون سینه به سینه شیوه اجرای درست آن را پاسداری کرده اند . برای پوشیدن درگاه یا دهانه ای نخست با گچ و نی قالبی می سازند که تویزه نام دارد و همچنین دنده های طاق را در پوشش طاق و تویزه با طاق و باریکه تویزه می گویند .
در آذربایجان و یزد اصطلاح بسیار کهن اوزیر ( به جای قالب ) هنوز در یادهاست و در اصفهان و خراسان "خووهو" نیز به جای تویزه به کار می رود . در کاشان به تویزه ، " لنگه گچی " و در خوزستان ( شوشتر و دزفول ) باریکه می گویند . شادروان آندره گدار در کتاب خود ( هنر ایران ) با اصرار هرچه تمام تر خواسته است ثابت کند که شیوه معروف گوتیک هیچ ارتباطی با شیوه های معماری ایرانی ندارد و از آنها به هیچ روی تاثیر نپذیرفته ولی با یک جمله کوتاه می توان این مدعا را رد کرد :
جناغ ایرانی پنج او هفت یا چمانه یا شبدری به هر گونه که باشد منطبق بر اصول ریاضی است در صورتی که اژیو گوتیک تنها تقلیدی صوری از هیئت کلی ان است و تصور شده که از پاره ای دایره جناغ به وجود امده است غافل از انکه ( به قول دوست دانشمندم آقای مهندس صانعی ) اصولا مکان هندسی برای پوشش شکل مناسب نیست . ظهور ناگهانی اژیو و قوس تیزه دار در معماری مغرب زمین گویا بر اثر گسترش روابط بازرگانی میان شرق و غرب باشد و نقش پارچه ها و فرشهای ایرانی در این میان قابل توجه می باشد .
برای اینکه ادامه جناغ سازی را در معماری ایرانی بررسی کنیم می توانیم بلافاصله پس از چغازنبیل چفدهای جناغی آثار مادی تپه نوشیجان ( میان همدان و ملایر ) را بنگریم که اگر دانش باستان شناسی زمان آن را تعیین نمی کرد ممکن بود تصور شود که آثاری از دوره ایلخانان یا تیموریان است چنانچه مشابه انها بی هیچ کم و کاستی در مدرسه شهاب الدین قاسم طراز ( از زمان فرزندان شاهرخ ) و بقعه و خانقاه میر شمس الدین محمد ( داماد خواجه رشید الدین فضل الله وزیر ) در یزد دیده شده می شود .
تعادل کامل در دو لنگه تویزه جناغی و اتکا متقابل آنها در تیزه و تمایل شکرگاه ( با محل شکاف خارجی ) به درون و یا از شانه ها چنان انحنای اینگونه چفد ها را منطقی کرده که پس از قرنها هنوز به همان شیوه نخست خود نمایی می کند و به اندازه ای کامل و استوار بوده که چیز بهتری جایگزین ان نشده است .
نمونه های کهن جناغی منحصر به زیرزمین چغازنبیل و دژ نوشیجان نیست . در دهانه سرریز بند درودزن در فارس ( که چون در محل سد فعلی بوده به جای دیگر منتقل شده ) در دخمه های پارتی کومیش دامغان و در کاخ سیستان و در کاخ تیسفون و بعدها هم در سراسر ایران زمین و هرجا که فرهنگ و هنر ایران پای نهاده به چشم می خورد .
نوعی دیگر از پوشش درگاه ( و گاهی هم طاق ) با خیز کم و افتاده است که به آن کلیل میگویند و در خارج آن را به نام قوس ایرانی می شناسند . این قوس از دو قسمت پاکار و کلاله تشکیل شده است . پاکار آن گیلویی و کلا له اش چپیله یا پاره قوسی کم خیز است که یک کلوک ( چهار یک آجر) از گیلویی بالا جسته و تیزه ندارد .
از این قوس که دارای رانش زیادی است در زیرزمین و همکف و در جاهایی استفاده می شود که بر شانه های ان بار سنگینی فرود آید . در پوشش شبستانهای دو اشکوبه مساجد ، بیشتر از این قوس در پوششش همکف استفاده می شود و گاهی به صورت چهار بخش درمی آید و شاهکاری از ذوق سرشار ایرانی پدید می آورد ( مانند شبستان جامع نایین و جامع اردستان و جامع اصفهان ) .
از این قوس نیز در مغرب زمین تقلید شده و قوسی شبیه به آن ( ولی باز هم بی بهره از منطق ریاضی ) به نام دسته زنبیلی به وجود آمده است .