استاد قاسم تبريزي از شناخته شدهترين پژوهشگران تاريخ كشورمان است كه تخصص ويژهاي نيز در تاريخ معاصر به خصوص تاريخ انقلاب و اسناد ساواك در زمينه مبارزات و نهضت امام خميني دارد كه شخصيت او را...
شفاف: استاد قاسم تبريزي از شناخته شدهترين پژوهشگران تاريخ كشورمان است كه تخصص ويژهاي نيز در تاريخ معاصر به خصوص تاريخ انقلاب و اسناد ساواك در زمينه مبارزات و نهضت امام خميني دارد كه شخصيت او را عملاً به يك «مجموعه تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي» تبديل كرده است. گفت وگوی شفاف با آقاي تبريزي متفاوت است، او به اظهارات كلي بسنده نميكند و براي هر بخش از اظهاراتش به ويژه در حوزه مبارزات آيت الله مشكيني كُدهاي دقيق ارائه ميكند.
جنابعالي يك پژوهشگر برجسته تاريخ بهويژه تاريخ انقلاب هستيد و زندگي آيتالله مشكيني نيز با تاريخ انقلاب گره خورده است، اگر بخواهيد به چند سر فصل مهم در زندگي ايشان اشاره كنيد، چه مواردي است؟
اولين موضوع اين است كه آقاي مشكيني يك مدرس حوزه علميه است. هنگامي كه ميخواهيم جايگاه يك روحاني را بررسي كنيم، بايد سير علمي ايشان را مطالعه كنيم. بسياري از وعاظ، روحانيون و ائمه جمعهاي كه در حال حاضر داريم يا برخي كه شهيد شده يا به رحمت خدا رفتهاند، از شاگردان ايشان هستند. در حوزه هم برخي از علماي ما هنر شاگردپروري دارند. در فقه و اصول و اخلاق در حد ميانه امثال آيتالله سلطاني اينگونه بودند يا آقاي مشكيني و آقاي بهاءالديني در تربيت طلاب، موفق بودند، خصوصاً اينكه خودشان به لحاظ علمي، آدم فاضل و با سواد و قوي و عميقي بوده و براي طلاب، الگو بودند.
به هر حال، آيتالله مشكيني، يك مدرّس موفق بودند و اگر زندگينامه بسياري از فضلا، نويسندگان مذهبي و روحانيون را نگاه كنيد، در دورهاي شاگرد ايشان بودهاند، همانگونه كه علامه طباطبايي در فلسفه و عرفان، خود امام در فلسفه و عرفان و فقه و اصول شاگردپرور بودند. درگذشتگان شيخ انصاري را داريم كه در شاگردپروري در اوج است، مرحوم آخوند خراساني، مرحوم آسيد محمد كاظم يزدي نيز همينطور. در نجف هم بعضي از بزرگان ما هم در انديشه و هم در عمل شاگردپرور بودند و هنر اينها در حوزه، خصوصيات مدرسي است كه عمدتاً عملشان هم منطبق بر انديشه آنها بوده و همين مسئله سرّ موفقيتشان بوده است، لذا روحاني و طلبهاي كه تربيت ميشود، خودش را همواره مديون و مريد او ميداند. حتي يكي از عوامل مرجعيت نيز همين شاگرداني هستند كه در دوراني به درس استاد ميروند، مثل آيتالله جوادي آملي كه علاوه بر فلسفه و عرفان و تفسير، در فقه و اصول هم جايگاه ممتازي دارند.
دومين ويژگي آيتالله مشكيني، برجستگيهاي اخلاقي است. ايشان معلم اخلاق بود كه اتفاقاً ما نام كتابي را كه در مورد ايشان منتشر شد، به همين دليل «معلم اخلاق» گذاشتيم. گرچه ايشان مبارز سياسي است، اما در پاكي و اخلاق متعالي وي همه علما و مراجع متفقالقول بودند. ما در دوران قبل از انقلاب، حداقل از دهه 40 تا رحلت ايشان، موردي نداشتيم كه كسي ايراد اخلاقي مثل تكبر، غرور و برخوردهاي غيراصولي از مرحوم آيتالله مشكيني گرفته باشد.
در حوزه هر كسي جرئت تدريس درس اخلاق را ندارد. برگرديم به ساختار فكري و معنوي خود حوزه كه نگاه طلبه به درسها چگونه است. اگر در سيستم دانشگاهي ما استاد بر شاگرد تحميل ميشود، در حوزه، برعكس است و شاگرد، استاد را انتخاب ميكند و در اين زمينه كه به كدام درس يا كدام مدرسه برود، چه درسي را اصلاً نرود، آزادي خاصي دارد، اما آيتالله مشكيني وقتي به عنوان معلم اخلاق، مباحث اخلاقي را تدريس ميكرد، پذيرش فوقالعاده بالايي وجود داشت.
بعد از انقلاب هم، چه دوراني كه مدتي به دانشگاه تهران ميآمدند و اخلاق درس ميدادند يا در مجله پاسدار اسلام و نور علم مينوشتند يا در خود حوزه درس اخلاق ميگفتند و تدوين ميشد، همواره به عنوان يك معلم اخلاق مطرح بودند.
سومين مشخصه ايشان، اين بود كه فقيهي برجسته در خط امام بود.
اتفاقاً اين سؤال وجود دارد كه آيتالله مشكيني با اينكه در قم از محضر علماي ديگري مانند آيتالله بروجردي يا آيتالله حجت و آيتالله محقق داماد استفاده ميكردند، چگونه ميشود كه با آغاز حركت انقلابي امام راحل، ناگهان به اين حركت ميپيوندند و بسيار استوار هم ظاهر ميشوند؟
ما افراد زيادي داريم و داشتيم كه به درس يك مرجع ميرفتند، ولي به مرجع ديگري تأسي ميكردند. مثلاً شهيد آيتالله سيدمحمد باقر صدر درس آيتالله خوئي ميرفت و از شاگردان برجسته ايشان بود، ولي در مواضع سياسي گويي از ابتدا در خط امام بود و تا آخر هم ماند.
خود شهيد صدر ميگويد در امام خميني ذوب شويد، همانگونه كه او در اسلام ذوب شد.
بله، يعني خودش عملاً همينگونه بوده است. درك و فهم و شناخت سياسي و فلسفي او عجيب است. وقتي انسان كتاب «فلسفه ما» را نگاه ميكند، اين شخصيت، ماترياليسم، ماركسيسم و فلسفههاي غرب را خوب ميدانسته و احاطه عميق بر آنها دارد. «اقتصاد ما» را كه ميخوانيد، ميبينيد اقتصاد ماركسيسم، سوسياليسم و كاپيتاليسم را خوب ميداند و جواب ميدهد. به تعبيري عالم به مقتضيات زمان است و زمانه خود را ميشناسد.
آقاي مشكيني در ايران مدتي شاگرد آقاي حجت بوده، درس آقاي بروجردي ميرفته، درس امام هم كوتاه مدت ميرفته، اما درك و فهم و دريافتش از امام بالاست. ما از سال 43 تا 57 كه امام در تبعيد هستند، آقاي مشكيني را نفر سوم نهضت ميدانستيم، يعني اول امام، بعد آقاي منتظري و بعد آقاي مشكيني كه بعد از انقلاب هم همين روند بود. فهم ايشان از مسائل حكومت، سياست، مبارزه و مشاركت فهم عميقي بود.
به قول آقاي مطهري بعضي از آقايان 30 سال درس مراجع و علما ميروند، پس شما كي فكر و پژوهش كردهايد؟
گاهي بعضي از افراد كه دريافت و فهمشان بالاست، با يك دوره، دريافت عميق ميتوانند داشته باشند. مثلاً يك بار متن ولايت فقيه را بخوانند، دريافت عميق دارند. يك كسي ممكن است كلاس هم رفته باشد، اما متوجه نشود. تفاوت دوم اين است كه هر دو متوجه ميشوند، اما يكي ايمان دارد، همان مثالي كه درباره شهيد صدر زديد كه در امام خميني ذوب شويد، آنگونه كه او در اسلام ذوب شد، يعني طرف اسلام را ميشناسد، امام خميني را ميشناسد، ذوب شدن را هم درك ميكند. بعضيها در حد فهم موردي تقليد ميكنند، درست مثل اينكه برايش ديكته بگوييد، همان را مينويسد، خوب هم مينويسد، نمرهاش هم 20 ميشود، اما يك كسي انشا مينويسد. انشا را هم خوب ميفهمد، هم چارچوب دارد، هم نتيجهگيري خوبي ميكند.
آقاي مشكيني در فهم خط امام اينگونه است. برخي از افراد درس امام هم رفتهاند، ولي خيلي دريافت عميقي نكردهاند، ولي ايشان دريافتش عميق است و وقتي امام انقلاب و نهضت را شروع كرده، انسان در اسناد و خاطرات افراد ميبيند كه آقاي مشكيني دقيقاً پا جاي پاي امام ميگذارد و جلو ميرود.
چهارمين ويژگي آقاي مشكيني به لحاظ جايگاه علمي و حوزوي اين است كه ايشان در حد مرجعيت بود، اما هميشه از مرجعيت اجتناب ميكرد.
سندي نداريم كه ايشان ميخواست رساله بدهد يا نه؟
نه، جزوه داشتيم. مثلاً يك جزوه واجب و حرام در سطح عموم داد، يك كتاب حدود 120 صفحه، ولي به عنوان رساله هرگز. در مورد رسالهاي خمس دارد. وقتي كسي درس خارج ميگويد، عادي است كه مباحث را جمعآوري كند، ولي اينكه وارد مباحث مرجعيت شوند، از ابتدا هم دنبال اين مسئله نبودند. يك وقت است كه مرجعيت به طرف انسان ميآيد، انسان پس ميزند.
يك وقت هست مرجعيت به طرف انسان ميآيد، انسان احساس تكليف ميكند و ميپذيرد. يك وقت هم هست كه انسان، دنبال مرجعيت ميدود. ايشان از نوع اول بود، يعني مرجعيت به در خانه آيتالله مشكيني آمد، اما ايشان نپذيرفت، لذا جايگاه و جامعيتي در حد يك مرجع داشتند، اين نكته هم مربوط به دوره اخير و بعد از رحلت امام خميني نيست، بلكه حتي در دوران قبل از انقلاب هم برخي كه ميرفتند و استفتائاتي را از ايشان ميخواستند، ايشان فتواي امام را براي آنها ميگفت.
خودش نظر داشت، ولي سؤال كه ميشد، نظر امام را ميگفت. منزل ايشان هم پايگاه انقلاب بود و ساواك هم فهميده بود، علاقهمندان به انقلاب هم در كنار آقاي منتظري عمدتاً به ايشان رجوع داشتند، البته در حاشيه آقاي پسنديده و يك مقدار آقاي اشراقي نيز كه مدتي در دفتر حضرت امام بودند، محل مراجعه بودند.
چه سالهايي؟
سالهاي 43، 44، يعني از آغاز نهضت در صحنه مبارزات بودند.
ويژگي پنجم ايشان مفسر قرآن بودن است. خداوند آقاي حجازي را رحمت كند. قبل از انقلاب چند بار همراه ايشان خدمت آقاي مشكيني رسيده بوديم.
در تهران؟
خير، هنوز قم بودند. صبحانه هم منزلشان رفتيم. فرمودند تفسير قرآن را شروع كردهام، چون آقاي طالقاني سوره بقره را شروع كردهاند، من از آل عمران شروع كردهام. البته قبل از ايشان علامه طباطبايي يك دوره تفسير قرآن داشتند، ولي مثل درس اخلاق كه هر كسي تدريس نميكرد، در زمينه تفسير هم افراد كمتر ورود ميكردند، خصوصاً حوزه كه مخاطبهاي خاصالخاص داشت، لذا جلسات تفسير قرآن ايشان در دهه 50 براي احياي قرآن و طرح مسائل اصلي بسيار عالي بود.
ششمين ويژگي ايشان اين بود كه به عنوان يك رجل سياسي و مبارز خستگيناپذير در خط امام ماندگار شدند. بعضيها در مبارزه خسته ميشوند. بعضي ظرفيت ندارند و رها ميكنند. بعضيها ميآيند و با مانعي يا بروز برخي كم لطفيها مبارزه را رها ميكنند، يعني طبيعي است كه مبارزه، براي خواص و عوام آفاتي دارد.
برخي خودشان را پررنگتر ميبينند و ميگويند ما خودمان هم نظر داريم، ولي آقاي مشكيني نه از مبارزه خسته شد، نه از تبعيد و زندان و ممنوعالمنبر بودن.
تبعيد هم شدند؟
بله، چند بار تبعيد شدند، اما اصلاً خسته نشدند، مضافاً بر اينكه گاهي برخي افراد كه به امام حساسيت داشتند و به امام نميتوانستند حمله كنند، به ايشان حمله ميكردند، اعم از اينكه بهانهاي داشتند يا نداشتند و آقاي مشكيني روي اخلاص و ايمان و اعتقادي كه به مباني داشت، مبارزه را جزو برنامه زندگيش قرار داده بود و برايش حاشيه نبود، يعني همانگونه كه براي درس تفسير و اخلاق جايگاه قائل بود، براي مبارزه هم همانقدر ارزش قائل بود و اينها از هم قابل تفكيك نبودند. يكي از مباني تفكيك نكردن دين از سياست همين است كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي و اعمال خصوصي و عمومي، در همه عرصهها، سياستش عين ديانتش باشد.
ايشان هيچ وقت اين دو را از هم جدا نميديد، يعني شخص وقتي دارد بحث سياسي ميكند، در واقع دارد بحث اخلاقي ميكند، وقتي كه فعاليت سياسي ميكند، دارد عبادت ميكند. برخي متوجه عمق قضيه نيستند كه وقتي ميگوييم دين ما عين سياست ماست، يعني قضاوت ميكند، درس اخلاق ميگويد، دارد موضوعات روز را تحليل ميكند، درس عرفان ميدهد. مبارزات آقاي مشكيني همينگونه بود. مثلاً در اسناد ساواك هست كه طلبهها ميخواستند براي تبليغ به شهرستانها بروند و جلسهاي گذاشتند كه آقاي شريعتمداري هم بود. ايشان ميگويد وقتي ميرويد مسائل اجتماعي را بگوييد و در جلساتتان براي آقاي خميني هم دعا كنيد.
چه سالي؟
سال 46، 47. با توجه به روحياتي كه در آقاي شريعتمداري وجود داشت، ميگويد امام را دعا كنيد تا اسم ايشان نزد مردم گمنام نماند و مباني آن بماند، لذا هيچ ترسي نداشت و براي خودش شخصيت برجستهاي هم قائل نبود. ساواك ايشان را به گلپايگان تبعيد كرده بود. به كاشمر هم تبعيد كرد، در آنجا طلبهها را جمع ميكرد و درس ميداد.
احساس كردند خطر ايجاد شده، بعد به گلپايگان تبعيدش كردند، دوباره يك عده از طلاب از قم ميرفتند گلپايگان پاي درس ايشان. ساواك احساس كرد ايشان هرجا ميرود، مشكل ميآفريند. جلسهاي نزد آقاي شريعتمداري تشكيل داد تا ايشان وساطت كند و آقاي مشكيني ديگر وارد مبارزه نشود. آقاي مشكيني ميگويد بله، من همان وظيفه طلبگي خودم را انجام ميدهم. ساواك البته ميفهمد كه ايشان دوپهلو حرف زده، آقاي شريعتمداري هم ميگويد بله، ايشان وقتي تعهد بدهند كه ديگر مبارزه نكنند، روي تعهد خودشان ميايستند. ولي آقاي مشكيني به برنامه خودش عمل ميكند.
اسناد ساواك در زمينه مبارزات آيتالله مشكيني تا چه اندازه ميتواند با جامعيت اين مسير مبارزه را براي ما روشن كند؟
ببينيد، ساواك با تمام تلاش و مراقبت، تنها به بخشي از مسائل پي برده بود. هرچند اين اسناد، مهم هستند، ولي بر اساس آنها نميشود همه جريان مبارزات را فهميد و ناگفتهها و نانوشتههاي پنهاني كه آنها از راههاي مختلف، از جمله شنود و مدارك به آنها دسترسي پيدا نميكردند، فراوان هستند. ايشان مثلاً نامه مينوشت، ولي پست نميكرد و ميداد افراد ببرند. من نامهاش را دارم كه حدود 9 يا 13 صفحه از اردبيل براي آقاي منتظري كه در طبس تبعيد بود، مينويسد. اشاراتي به حوزه و تحول در حوزه ميكند. اتفاقاً اين نامه دو نسخه ميشود و كسي از روي آن يك نسخه مينويسد كه از دو طريق ببرد.
دو روز بعد يكي از طلبهها، آقاي حيدري را كه الان ساكن اردبيل است، دستگير ميكنند، مادرش نامه را در يك كيسه پلاستيك ميگذارد و در باغچه خانه پنهان ميكند. يك نسخه ديگر هم به دست ساواك ميرسد، اما چه بسا نامههايي كه دست ساواك نيفتاده. در مورد خود امام هم اين مسئله وجود دارد. بين سال 41 كه نهضت شروع ميشود تا تبعيدشان 1500 نامه براي علما، وعاظ و ائمه شهرها نوشتهاند شايد ما از آن 1500 نامه 150 نامه را بيشتر جمعآوري نكردهايم.
يكي از ويژگيهاي علماي ما همين ارتباطات پنهاني و يكسري جلسات دو و سه نفره بوده. مثلاً آيتالله مشكيني با آقاي مروج ارتباط داشته، ساواك چيزي از آن پيدا نكرده، اگر آقاي مرواريد در خلخال تبعيد بود و ميآمد، ساواك متوجه ميشد، چون ساواك و ژاندارمري افراد شاخص را كنترل ميكردند، ولي دنبال افراد معمولي نبودند. كتابي كه در مورد آيتالله مشكيني در اسناد ساواك منتشر شده، همه اسناد ساواك در مورد ايشان را در برميگيرد.
اين كتاب، پرونده كلاسه ايشان است، لذا شما در كتابهاي ديگر، مانند اسناد ساواك آيتالله رباني اسنادي را در مورد آيتالله مشكيني ميبينيد كه در كتاب خود ايشان نيست. در كتاب «امام در آئينه اسناد ساواك» كه 21 جلد است، اسنادي را ميبينيد كه در كتاب آقاي مشكيني نيست يا مثلاً اعلاميهها و بيانيههاي مشتركي با مدرسين و علماي شهرها دادهاند كه باز برخي از آنها در اين كتاب نيست كه خود اين اعلاميهها و بيانيهها يك مأخذ مهم است، به خصوص كه ايشان در جامعه مدرسين قبل از انقلاب پس از آقاي منتظري شاخصترين فرد بود و در كنار ايشان آقاي رباني شيرازي، رباني املشي، آيتالله حسين نوري، آيتالله صافي گلپايگاني، آقاي آذري قمي و مدرسين برجسته سالهاي 40 و 50 بودند كه در سامان دادن به نهضت، حركت و ارتباط با روحانيون و ائمه جماعات و وعاظ شهرها، نقش برجستهاي داشتند.
همينها هم پايهگذار حركت اصلاح حوزه شدند كه بعدها به جامعه مدرسين تبديل شد؟
اصلاح حوزه سه مرحله داشت. يك مرحله طرح امام و آقاي مطهري در دوره آقاي بروجردي بود.
آقاي بروجردي نگران بودند كه نشود اين طرح را به طور كامل محقق كرد و حوزه دچار مشكل شود.
طرح دوم طرحي بود كه بعد از آقاي بروجردي و در دوران تبعيد امام توسط آيات قدوسي، آذري قمي، مصباح قمي، مشكيني، منتظري و رباني شيرازي ارائه شد و خط آن هم خط آيتالله مصباح يزدي است. آن چيزي هم كه دست ساواك افتاد همان بود كه منجر به دستگيري آيتالله آذري قمي شد. اين تشكيلات دوم بود.
يك طرح را هم آيتالله بهشتي مستقلاً كار كرد. نهايتاً اينها ديدند كه حوزه را نميتوانند آن گونه درست كنند، بعد از تبعيد امام، مدرسه حقاني را راهاندازي كردند كه هم به لحاظ كيفي و هم به لحاظ كمي با دارالتبليغ آقاي شريعتمداري تفاوت داشت و مرحوم آيتالله بهشتي و آيتالله مصباح جزو مؤسسين بودند و آيتالله قدوسي مديريت اجرايي آن را داشت. خدا رحمت كند شهيد قدوسي را كه هم در زمينه مديريت و هم در عرصه سياست بسيار قوي بود.
بد نيست با خاطرهاي يادي هم از ايشان كنيم. ساواك به دنبال دستگيري يكي از طلاب مدرسه حقاني بود. مأموران ميپرسند اين فرد هست؟ آيتالله قدوسي ميگويد بله، هست و خود آن فرد تحت تعقيب را در حضور مأموران صدا ميكند و به او ميگويد برو به آقاي فلاني بگو بيايد. طلبه هم متوجه ميشود و فرار ميكند، البته گويا اين نقل قول از طريق منبعي بعداً به ساواك ميرسد.
به هرحال مدرسه حقاني را درست كردند كه روحاني را تربيت كنند كه هم نظم و انضباط داشته باشد، هم از لحاظ درسي قوي باشد و هم مقتضيات دوران را بتواند بفهمد. آقاي فلاحيان ميگفت آيتالله بهشتي كه ميآمد به ما درس ميداد، ميگفت علمالاشياء دبيرستان را هم بخوانيد.
ميگفتيم چه ربطي به ما دارد؟ ميگفت اين را كه بخوانيد ميفهميد كه يك دانشآموز كه اين را خوانده، چه سؤالاتي در ذهنش هست. شما بايد زبان او را بفهميد، بنابراين طلبهاي كه در آنجا تربيت كردند، هم فهم و درك مقتضيات زمان را داشت و هم مسائل حكومت و سياست را ميفهميد. لذا در آن دوران نقش آقاي بهشتي برجسته بود و همچنين يكي از مهمترين كارها را بايد تأسيس جامعه مدرسين دانست كه اگر واقعاً نبود، دچار آفات بسياري ميشديم.
آنهم در آن شرايط كه امام نبودند و با ايشان فاصله وجود داشت و اگر اين حركتها نبود، فروغ نهضت امام در داخل خيلي كمرنگ ميشد.
بله و بسيار مهم بود كه چه كساني پيامهاي امام را برسانند. در حوزه طرز تفكر آقاي شريعتمداري وجود داشت كه از سال 26 مشي ايشان مشخص بود و خواص ميدانستند قضيه از چه قرار است، هر چند عوام روي سادگي نميدانستند و حتي تا انقلاب هم خيليها متوجه نشدند، اما خواص حوزه، مطلع بودند. آيتالله گلپايگاني را در حوزه داشتيم كه بسيار فقيه منزه و عالم و متين بود كه آنجاهايي را كه تشخيص ميداد، وارد ميشد و در بسياري از جاها وارد نميشد. اگر چه ساواك روي ايشان حساس بود و حتي خانهاي در كنار خانه ايشان گرفته بود و از طريق آن خانه، مكالمات منزل ايشان را شنود ميكرد و 30 جلد كتاب اسناد ساواك از ايشان درآمده كه اينها تازه اسناد مستقيم پرونده است.
يكي هم آيتالله مرعشي بود كه در ايمان، اخلاص، صداقت، سلامت و تحقيق آدم برجستهاي بود و اخلاص و پاكي در ايشان نمايان بود، ولي در عرصه سياسي نبود. ايشان هم نسبت به امام ارادت خاصي داشت و مواردي را كه رجوع ميكردند، دفاع ميكردند. مثلاً شهيد حاج آقا مصطفي بعد از زنداني شدن و تبعيد امام از طريق آقاي مرعشي وارد ميشد. 30 جلد كتاب اسناد ساواك ايشان هم منتشر شده كه جاي تحليل دارد.
آيتالله آسيد صادق روحاني را داشتيم كه خيلي منظم نبود، مضافاً در حوزه جايگاه عميق نداشت. در اينجا كساني را لازم داشتيم كه آگاهي و شناخت سياسي داشته باشد، مباني فكري امام را به درستي درك كرده باشد، بالاخص كه حكومت به دنبال نابودي حوزه بود كه يك طرح آن دارالتبليغ بود. طرح ديگر او اينكه اگرچه نميتواند مثل رضاخان با چكمه و به آن شكل عمل كند، اما بتواند به تدريج حوزه را تضعيف كند.
از يك طرف فساد و فحشا را زياد و جامعه را تباه كند و از طرف ديگر هم از طريق زندان و تبعيد، افراد شاخص را منزوي كند. جامعه مدرسين كه تشكيل ميشود، همه از شاگردان امام و علامه طباطبايي هستند. اينها توانستند رابط خوبي بين مراجع باشند كه نوعي تعادل و تعامل وجود داشته باشد، بالاخص كه گاهي درگيري وجود داشت و گاهي هم ساواك درگيري به وجود ميآورد.
مثلاً پرويز ثابتي مسئول اداره كل سوم ساواك، يكي از راهحلها را در حوزه اختلاف ترك و فارس ميدانست. گاهي اين شيوه ميگرفت، گاهي نميگرفت. در مشهد هم اين كار را بين آيتالله ميلاني و آيتالله قمي ميكردند.
يكي هم افراد جواني كه شور و احساس داشتند و ميخواستند مبارزه كنند. را به ميدان ميآورند گروههايي مثل سازمان مجاهدين، نهضت آزادي، گروههاي ماركسيستي، بعدها هم گروه فاشيستي و خاصي به نام فرقان پيدا ميشود، جامعه مدرسين توانستند اين طلاب پرشور را به تعادل برسانند و هركدام هم مثل آيتالله حاج آقا حسين نوري و آيتالله صافي درسهايي داشتند كه پس از اين مراجع، دروس برجسته متعلق به آيتالله مشكيني است، چونآقاي منتظري يا تبعيد يا زندان بود. مدتي هم قضيه شهيد جاويد در قم پيش آمد و ايشان مجبور شدند به نجفآباد بروند، لذا عدهاي براي ديدن ايشان به آنجا ميرفتند.
آيتالله مشكيني در دوران مبارزه چنين جايگاهي داشت و در بين نيروهاي مذهبي، محبوب قلوب هم بود. اعضاي جامعه مدرسين هميشه به ايشان به عنوان يك چهره برجسته نگاه ميكردند و مراجع هم عموماً اتفاق نظر داشتندكه ايشان آدم خالص و مخلصي بوده است.
بعد از انقلاب هم آيتالله مشكيني جايگاه خود را به عنوان نفر سوم بعد از امام و آقاي منتظري حفظ كرد. در مجلس خبرگان قانون اساسي نقش برجستهاي داشته و به خصوص در زمينه حكومت اسلامي و ولايت فقيه رسالهاي داشتند.
در مرحله دوم بازنگري هم كه با حكم امام، رئيس شوراي بازنگري شدند. در تعيين قضات و ائمه جمعه بعد از انقلاب جايگاه خاصي داشتند. به تدريس در حوزه ادامه دادند، ايشان درس خارج هم ميداد. آيتالله مشكيني امام جمعه قم و رئيس مجلس خبرگان رهبري در هر سه دوره بودند.