خوانندگان محترم اگر به نوه زبان دراز مقداري از فضولي و كند ذهني و خط كج و معوج از پدربزرگ خود به ارث برسد در سال 1460 خواهد نوشت:
پدر بزرگم در روزگاري بود كه يك نفر اومده بود دزدان و مفسدان اقتصادي سي سال قبل از خودش را بگيرد اما يك قلم كه افشا شد ركورد را شكست، در روزگاري بود كه آمدند نفت را سر سفره بياورند و قرار بود محرومان حق شان را بگيرند و فاصله طبقاتي كم شود ولي محرومان رفتند زير فرش و پولداران بالاي عرش!
قرار بود همه سلاطين از تخت فرو افتند اما سلطان شكر، سلطان گوشت، سلطان آهن و فولاد، سلطان سيگار و سلطان موز از پشت پرده در آمدند.
قرار بود آقازاده بازي و پارتيبازي تمام شود و رابطه و فك و فاميل سالاري به شايسته سالاري تبديل گردد اما جفت جفت برادران آمدند هم اين ور هم آن ور.
قرار بود توليد ملي و حمايت از كشاورز و صنعتگر سر لوحه برنامهها شود اما از كفن و سنگ قبر و مهر و تسبيح تا موز و سيب و هندوانه و نخ جراحي و برنج و... خارجي بازارها را گرفت گويا كشاورز و صنعتگر چيني مد نظر بود.
قرار بود وضع حقوق بگيران درست شود و تعديل گردد و كسي به خاطر عضو هيات مديره بودن پول نگيرد اما حقوق و پاداش عدهاي از مديران عامل و اعضاي هيات مديره خوب شد بعضي به اندازه حقوق دهها كارمند البته مادام العمرش. قرار بود دست دزدها قطع شود ولي حالا همديگر را بي كنتور متهم ميكنند.
همچنين زباندراز زاده مينويسد پدر بزرگم! در حالي كه از درد به خود ميپيچيد آخ نگفته مرد تا حسرت آخ را بر دل دشمن بگذارد! دكتر علت مرگ را تركيدگي روده ناشي از شنيدن دروغهاي بزرگ اعلام كرده بود خدايش بيامرزد. ولي آخ نگفت.
زبان دراز