زمان : 20 Mordad 1391 - 17:23
شناسه : 55617
بازدید : 3129
گفتگو با  ۳ جوان که از کف خیابان گیشا زندگی...... گفتگو با ۳ جوان که از کف خیابان گیشا زندگی......

 تیریپ‌شان، خیلی هنری و خاص است؛ جوری كه شاید بیرون از این پیاده‌رو آنها را ببینید، فكر كنید كه بچه مایه‌دار هستند. البته این كار را هم با تعصب خاصی دنبال می‌كنند و از سر استیصال به آن روی نیاورده‌‌اند.

افکارنیوز: آنها ۳ نفرند؛ كنار پیاده‌رو می‌نشینند و پول درمی‌آورند. كارشان را دیوانه‌وار دوست دارند. در كنار كار، دوست دارند پول هم در بیاورند، اما نه دوست دارند این طرفی باشند و نه آن طرفی؛ نه دوست دارند فقط برای پول كار كنند و نه دوست دارند بی‌خیال آن شوند.

تیریپ‌شان، خیلی هنری و خاص است؛ جوری كه شاید بیرون از این پیاده‌رو آنها را ببینید، فكر كنید كه بچه مایه‌دار هستند. البته این كار را هم با تعصب خاصی دنبال می‌كنند و از سر استیصال به آن روی نیاورده‌‌اند. البته بدشان هم نمی‌آید كه پول خوبی دربیاورند؛ پولسازی هم، یكی از هدف‌های‌ آنهاست. یك رفیق باحال هم توی این راسته دارند؛ یك فلوت‌زن میانسال كه با آنها رفیق است. می‌گویند زمانی كاسب بوده و ورشكست شده و طی این ۴ سال، مدام او را می‌بینند و دایی صدایش می‌كنند. دایی، راسته پیاده‌روهای گیشا را گز می‌كند و بالا و پایین می‌رود. آنها به ما می‌گویند كه خلاقیت، لازمه پولسازی است و به ما می‌گویند كه در پیاده‌روهای گیشا، چه خبر است. راستی، آنها جلوی یك آژانس هم كار می‌كنند؛ جایی كه صاحبان آژانس، حسابی هوایشان را دارند و به قول بچه‌ها، یك‌جورهایی اسپانسرهایشان هستند.

خب، سروكله شما از كی، توی گیشا پیدا شد؟

بهروز: تقریبا از ۴ سال پیش. اصلا این ناحیه را ما باب كردیم كه گروهی بیاید و گوشه پیاده‌رو بنشیند و ساز بزند. در آن زمان، در قسمت‌هایی از شهر، آرام آرام این كار داشت باب می‌شد. ما هم اینجا را شناسایی كردیم و مستقر شدیم. محله خوب و راحتی هم هست. روز اولی هم كه اینجا آمدیم، من بودم و نوید و یك نفر دیگر كه از ما جدا شد.

این همه جا، حالا چرا اینجا؟

بهروز: راستش آمده بودیم همین فست فودی كه پایین‌تر است، غذا بخوریم. پول نداشتیم. ساز ما، پشت ماشین بود. من فلوت داشتم و نوید هم گیتار. برای امتحان هم كه شده، رفتیم و نشستم و ساز زدیم تا ببینیم پولی درمی‌آید یا نه. دیدیم ۱۰هزار تومانی درآمد. ما هم خوشمان آمد و پول غذا را حساب كردیم. بعدش فكر كردیم ایده خوبی است. البته همه‌اش هم این نبود. من و نوید از بچگی ساز می‌زدیم. بعد به این فكر كردیم كه كاری مرتبط با هنرمان انجام بدهیم. این اتفاق هم كه افتاد، دیگر عملی‌اش كردیم.

مگر جای دیگری برای ارائه كارتان وجود نداشت؟

بهروز: برای من كه خیلی راحت است، چون درسش را می‌خوانم. توی تالار رودكی هم امكانش وجود داشت كه كنسل شد. خیلی‌ راحت می‌توانم خیلی جاها بروم.

پس چرا این روش را انتخاب كرده‌اید؟

اول اینكه خیلی لذت‌بخش است. دوم اینكه من و نوید و پوریا، خیلی به موسیقی معتادیم. خودم اگر یك روز اینجا نیایم و هنرم را ارائه ندهم، دچار مشكل می‌شوم. بالاخره این روش هم، چیزهایی را به آدم یاد می‌دهد تا اجراكننده خوبی باشد. من توی دانشگاه، به كسانی كه موقع ساز زدن خیلی راحت هستند، توجه زیادی می‌كنم. این روش و همچنین ساز زدن توی كافه و جاهای دیگر هم، این راحتی در كار را به ما منتقل می‌كند و یاد می‌دهد. اصلا آزادی‌ای به آدم می‌دهد كه وصف‌ناپذیر است.

از كافه حرف زدید. چرا كافه را برای ساز زدن انتخاب نكردید؟

پوریا: علتش این است كه در كافه، یك قشر خاصی می‌آیند تا موزیك ما را گوش كنند. بخش دوم قضیه این است كه ساز زدن در كافه، از نظر اقتصادی، محدودیت‌های خاص خودش را دارد. یكی از هدف‌های مهم ما در این روش، پول در آوردن بود. الان شرایط جامعه ما به گونه‌ای است كه نمی‌توان به راحتی كار پیدا كرد و روی درآمدش حساب باز كرد. به این فكر كردیم كه در نگاه خلاقانه‌تر و ریزتر، چه كاری می‌توانستیم بكنیم كه دیگران قادر به انجامش نبودند و به این روش رسیدیم. درآمد كافه هم جوری نیست كه بالاخره بشود روی آن حساب باز كرد.

پس نمی‌خواستید محدود باشید؟

پوریا: مردم ما عادت ندارند توی خیابان، به صداهایی جز بوق و داد و بیداد و... گوش كنند. ما داریم شرایطی مهیا می‌كنیم كه برای چند ثانیه هم كه شده، گوششان از این صداهای آزاردهنده رها شده و درگیر صدایی دیگر شود؛ صدایی كه می‌تواند به آنها قدرت تامل بدهد.

مزیتی که کنسرتها ندارد

الان كه بیشتر فكر می‌كنم، می‌بینم كارتان با كنسرت‌ها فرقی ندارد. بالاخره آنجا هم پول‌ می‌دهند و اینجا هم پول. فقط پول آنجا بیشتر است و سالن دارد و مناسب تر است...

پوریا: دیگر چون از این چیزها خبر ندارم نمی‌خواهم درباره‌شان حرف بزنم. ولی یادتان باشد كه كار ما، مزیتی دارد كه كنسرت‌ها ندارد. اینكه ما بدون غرور می‌آییم اینجا و كارهایی را اجرا می‌كنیم كه هر كسی به فراخور جیب و نگاه خودش، به كارمان ارزش می‌گذارد و پولی می‌دهد. یك نفر شاید پنجاه تا تك‌تومانی به ما بدهد؛ كه این ارزشمندتر از كسی است كه ۱۰ هزار تومانی می‌دهد ولی ارزش كار ما را نمی‌فهمد.

شما روشی را برای پولسازی انتخاب كرده‌اید كه بالاخره در نوع خودش جالب و منحصر به فرد است، نوعی خلاقیت در كارتان است. اصلا قبل از هر چیزی، بگویید خرجتان درمی‌آید؟

پوریا: خدا را شكر. آنقدری هست كه امورات‌‌مان بگذرد.

عدد نمی‌دهید؟

پوریا: عدد نمی‌دهم، چون حالتی از تقسیم درآمد بین ما هست كه خاص است. ما بین خودمان از درآمد ماهانه‌ و روزانه‌مان حرف نمی‌زنیم. شب‌ها كه كارمان تمام می‌شود، با سبك خاص خودمان درآمد را تقسیم می‌كنیم.

بهروز: آخر حد متوسط و مشخصی هم ندارد.

عدد؟ من عدد می‌خواهم...

پوریا: واقعاً تا حالا حساب نكرده‌ایم كه بخواهیم میانگین خاصی به شما بگوییم. یك روز كم است، یك روز زیاد.

این‌جوری بنویسیم كه نمی‌شود. مثلا ما با یك آب‌آلبالوفروش معروف صحبت كردیم كه می‌گفت درآمدش از یك پزشك متخصص بیشتر است. این‌جوری بگویید دست‌كم؟

پوریا: اگر بخواهیم این‌جوری بگوییم، می‌گویم درآمد هر كدام ما، به اندازه یك كارمند تازه‌كار بانك است.

پس ۶۰۰، ۷۰۰ هزاری هست؟

بهروز: اگر بخواهیم، البته زیادتر هم می‌شود.

شما روزی فقط دو ساعت و نیم اینجا هستید؟

بهروز: بله. بالاخره ما كارهای دیگری هم داریم و باید به آنها هم برسیم.

پوریا: كار ما یك چیز نیست، چند كار را با هم انجام می‌دهیم. برنامه‌ای مشخص داریم كه در كنار این كاری كه می‌كنیم، باید به درس و تفریح و تمرینمان هم برسیم.

تمرین هم دارید؟

پوریا: اصولا تلاشمان را می‌كنیم تا روزی، دست‌كم نیم‌ساعت هم تمرین داشته باشیم.

جمعه‌ها و روزهای تعطیل چه كار می‌كنید؟

بهروز: جمعه‌ها كه استراحت می‌كنیم. روزهایی هم كه ببینیم رفت و آمد زیاد نیست، نمی‌آییم.

پوریا: در كار ما،موانعی است كه به هر حال، هست، ولی غیرقابل گذشتن نیست. ما بالاخره در یك جاده خوب نمی‌رویم، تلاطم و دست‌انداز دارد و دست اندازها هم مختلف است. یكی از آن مدل دست‌اندازها، دستگاه‌هایی هستند كه وظیفه‌شان یك چیز دیگر است، ولی نمی‌دانم چرا به ما گیر می‌دهند. بالاخره از این دردسرها داریم.

چند تا گروه مثل شما در تهران در حال كار کردن هستند؟

نوید: دقیق نمی‌توانم بگویم، ولی بین ۴۰ تا ۵۰ نفر.

بهروز: خیلی‌ها می‌آیند و نمی‌مانند. قبح این كار برایمان ریخته است، ولی بعضی‌ها می‌آیند و نمی‌توانند با این مسئله كنار بیایند و حداكثر بعد از ۲ ماه، می‌روند دنبال كارشان.

نوید: دو تا گروه را می‌‌شناسم كه ثابت و مرتب دارند كار می‌كنند. یكی طرف‌های میرداماد كه گاهی اكباتان و تجریش هم می‌روند. یك گروه دیگر هم هست.

این گروه‌های موسیقی، همدیگر را می‌بینند؟

نوید: دوستیم با هم، همدیگر را می‌شناسیم و رفیقیم.

ناراحت نمی‌شوید گروه‌هایی مثل شما زیاد شوند؟

بهروز: یكی از هدف‌های ما، این است كه گروه‌هایی مثل ما زیاد شود.

نوید: روز اولی كه داشتیم استارت این كار را می‌زدیم، شش، هفت نفر دیگر هم غیر از ما بودند. غیر از پول، هدف‌های دیگری هم داشتیم. استریت آرت، هنر خیابانی، از محدود مجال‌هایی است كه به آدم دست می‌دهد تا كنش متقابل اجتماعی را تجربه كند. هنر خیابانی، از مجال‌هایی است كه می‌تواند باعث این امر شود. از كارهایی است كه باعث می‌شود، مردم در تقابل با اتفاقی كه عادت به آن ندارند، كمی فكر كنند. این است كه رقابتی در این بین مطرح نیست، چون بالاخره هر كسی برای خودش قلمرویی دارد.

بهروز: گیشا مال ماست!

یعنی الان گروهی دیگر بیایند و چند خیابان بالاتر از شما كار كنند، چه می‌شود؟

بهروز: مردم به ما عادت كرده‌اند. یكی هست كه چند خیابان بالاتر می‌نشیند، ولی واقعیتش را اگر بخواهم بگویم، به اندازه ما درنمی‌آورد.

بحث‌های هنری كافی است، بیاید بحث‌های اقتصادی كنیم. از پول كه بدتان نمی‌آید؟

نه.

چرا جوان‌های ما فكر می‌كنند برای پول درآوردن، باید میزی باشد و استخدامی و فیش حقوقی و كلیشه‌های ثابتی كه همه‌مان می‌شناسیم و با آنها آشنا هستیم؟

نوید: من یكی كه اگر پشت میزنشین شوم، در كمتر از یك سال فوت خواهم كرد. هر كسی باید راه خودش را پیدا كند. ولی حواسمان باشد كه از هیچ طرف بام نیفتیم. این‌جوری نباشد كه من بیایم اینجا و خودم را بكشم و بگویم ما نسل اول استریت آرت‌های ایرانی هستیم و باید بدبختی بكشیم و این سرنوشت ماست و پول درنیاوریم و همه‌اش به خودمان دلخوشی بدهیم كه نباید ناامید شویم. نه! راستش را بخواهید ما وقت‌هایی كه درآمدمان كم است، حالمان گرفته است. از آن طرف بام هم نباید بیفتیم كه حالا باید سوار ماشین آخرین سیستم شویم و اینقدر پول داشته باشیم و شبیه این...

حرفتان را قبول دارم. اما بالاخره جوان‌های ما، احتمالا جسارت بعضی از كارها را ندارند، اما شما جسارت دارید كه بیایید جلوی چشم مردم، كنار پیاده‌رو بنشینید و پول دربیاورید. من بحثم این چیزهاست كه بیشتر جوان‌های ما ندارند و اتفاقا می‌تواند راهشان را برای فرصت‌ها و موقعیت‌های بعدی ببندد.

نوید: بگذارید یك‌جور دیگر بگویم: پول در چیزی است كه خلاقانه باشد.

یعنی كار شما خلاقانه است؟

بهروز: به شدت! قبل از ما هیچ كس این كار را نكرده بود.

نوید: می‌شود پول درآورد به شرطی كه خلاقیت وجود داشته باشد. هزار تا بقالی توی تهران دارند كار می‌كنند، اما كافی است یكی از آنها، یك چیز كوچولو قاطی خدمات خودش كند، تا كارش بگیرد. اصلا هم لازم نیست كه كار بزرگ و قابل توجه و سختی باشد. ما هم این فكر را از مریخ نیاورده‌ایم، توی رم و پاریس و شهرهای دیگر هم این كار را می‌كنند.

ظاهرا دوره‌های خاصی هم دارند كه موزیسین‌ها را بفرستند توی خیابان‌ها كه برای مردم بنوازند، نه؟

نوید: بله. به دلیل اینكه استریت آرت خیلی ماجرای مهمی است. در ۴۰، ۵۰ سال پیش خیلی رشد كرده و تاثیرهای عجیبی گذاشته. ما هم این ایده را از آنجا گرفتیم و تنها كاری كه كردیم، این است كه فقط آوردیمش تهران، همین.

روز اول كه اینجا آمدید، خجالت می‌كشیدید؟

نوید: من آدم راحتی هستم، نه؛ چون رشته‌ام تئاتر است، مشكلی نداشتم.

بهروز: سخت نبود، البته یك ذره خجالت می‌كشیدم، ولی یك ماهی طول كشید تا كاملاً رفع شود و راحت اجرا كنم.

آن موقع كه خجالت می‌كشیدید و روزهای اول بود، چه كار می‌كردید؟

بهروز: من در كل موقع ساز زدن سرم پایین هست. حالا بعضی‌ها هم می‌دیدند و می‌گفتند این توی فاز خودش است و دارد ساز می‌زند و دمش گرم. به هر حال فكرهای مختلفی با خودم می‌كردم. اتفاقا یك شعری هم هست كه این قسمتش را با نوید همیشه می‌خوانم كه: من اینجا چه غلطی می‌كنم.

مگر شما خوانندگی هم دارید؟

بهروز: اتفاقا خلاقیت ما این است كه تنها گروهی هستیم كه خواننده انگلیسی‌زبان داریم.

پس به این ترتیب، هر جایی نمی‌توانید بروید؟ چون همه كه این تیپ موسیقی را دوست ندارند...

نوید: یكی از عللی كه نمی‌خواهم توی كافه ساز بزنم، این است كه دوست ندارم هنرم را به یك مشت بچه بورژوای خرده روشنفكر بفروشم.

بالاخره اینجا هم گیشاست و دست‌كمی از جاهای بورژوانشین ندارد كه...

ببینید، مسئله آدم‌هایی هستند كه مخاطب من می‌شوند. اول اینكه یقه‌شان را می‌گیرم، نه اینكه او مرا انتخاب كند. من می‌روم توی گوشش، او به من گوش نمی‌كند. ۷۰درصد آدم‌هایی كه از اینجا رد می‌شوند سلیقه‌شان این نیست. ولی مسئله اینجاست كه موسیقی‌ای را انتخاب می‌كنیم كه برایشان آسان باشد، در عین حالی كه به ابتذال هم كشیده نشود. این مسئله باعث می‌شود ریز ریز این موسیقی برای مردم جا بیفتد.

چرا صندلی نمی‌گذارید؟ شبیه كنسرت‌ها می‌شوید، خلاقیت هم حساب می‌شود...

بهروز: خلاقیت‌مان هنوز به صندلی خریدن نرسیده است. البته راستش را بخواهید، خسیسی‌مان هم می‌آید.

چرا درباره عدد درآمدتان چیزی نمی‌گویید؟

نوید: چرا عدد بدهم؟

چرا ندهید؟

نوید: شما عدد خودت را می‌دهی؟

بله، دو و نیم میلیون.

نوید: بابا وضعت خیلی خوب است، ولی من عدد نمی‌دهم.

ولی من هم خالی بستم.

نوید: می‌دانستم، چون كار خبری كرده‌ام، می‌دانم اینقدری نیست. درآمد ما هم ثابت نیست.

شاید شما عدد دادی و چند نفری خواندند و خواستند بیایند و این كار را بكنند...

بهروز: اگر بیایند، پشیمان نمی‌شوند. خرج رفت و آمدشان را در می‌آورند و روز به روز بهتر هم می‌شود.

نوید: این عدد خیلی به كیفیت كار بستگی دارد و قسمتی از آن بازمی‌گردد به اینكه، كاری بكنی كه مردم خوششان بیاید، كاری بكنی كه مردم توجه‌شان جلب شود. حالا این جلب توجه، می‌تواند در قالب نوع پوشش یا نوع حركات و زبان بدن یا نوع سازی كه استفاده می‌كنید، باشد. این اتفاقات،‌ باعث می‌شد رهگذر، یك ثانیه روی شما تمركز كند، فكر كند و دست بكند توی جیب و پول دربیاورد.

اینجا تراول هم به شما می‌دهند؟

پوریا: بله، تراول پنجاه هزار تومانی هم گرفته‌ایم.

بیشترین درآمد یك روزتان چقدر بوده؟

نوید: باز هم برمی‌گردیم سر درآمدی كه داریم. یكی از دلایلی هم كه اصرار دارم این عدد را نگویم، این است كه دوست دارم كسانی بیایند سر این كار كه آرتیست باشند، علاقه داشته باشند. چون خودم تعصب دارم و بابتش بها داده‌ام، دوست ندارم كسی با دید كاسب‌كارانه بیاید. شاید كسی كه كاسب‌كار باشد و بیاید سر این كار، بعد از مدتی آن را رها كند.

بحث سر كاسب‌كاری نیست، سر این است كه دستش توی جیبش برود و نگران هزینه‌هایش نباشد.

نوید: كسی كه بیاید توی این كار، دستش توی جیب خودش خواهد بود. من به این كار تعصب دارم، دوست ندارم آهنگ‌زن وارد این كار شود، دوست دارم آرتیست وارد شود.

تا حالا سوپراستاری هم از اینجا رد شده كه توجه‌اش به شما جلب شده باشد؟

نوید: سوپراستار كه نه، ولی رفیقمان هومن كیایی كه حالا معروف شده، از اینجا رد می‌شود و كلی قطعه‌های ما را گوش می‌كند؛ خانه‌اش همین بالاست.

شما كه اینجا هستید، دعوت به كار هم می‌شوید؟

نوید: خیلی زیاد. افراد مختلفی می‌آیند كه مثلا ما استودیو داریم و آهنگساز فلان كس هستیم و ... ولی ما نمی‌رویم.

بهروز: برای كار كردن ما هیچ مشكلی نداریم. همین الان هم اگر بخواهیم، می‌توانیم برویم و كار كنیم.

چرا؟

نوید: برای من یكی كه اصلا جالب نیست بروم مثلا با فرمان فتحعلیان ساز بزنم. مسئله در همین جالب نبودن است.

خاطره خوب؟

نوید: یك خاطره فوق‌العاده دارم. بهروز نبود، پوریا دید كه چطور لرزه به تنم افتاد. داشتیم ساز می‌زدیم. آقایی آمد و كنار جدول، در چهار، پنج متریما نشست. داشتم همان آهنگ چه غلطی می‌كنم را می‌خواندم. وقتی كه آهنگم تمام شد، آمد و شروع كرد به حرف زدن. گفت به چه زبانی است. گفتیم انگلیسی. گفت كه سردردهای میگرنی دارد، سردردش عود كرده و برای اینكه خودش را كنترل كند، روی جدول نشسته بود. وقتی كه آهنگ ما را گوش كرده بود، سردردش خوب شده بود. توی جیبش هم یك عالمه قرص میگرن داشت. آنجا بود كه گفتم حالا حاضرم بمیرم، چون تاثیر كارم را دیدم.

هم‌دانشگاهی‌هایتان می‌دانند كه این كار را می‌كنید؟

نوید: همه می‌دانند. یك موقعی بود كه اجازه نمی‌دادیم كسی كارمان را ضبط و ثبت كند. اما حالا از این كار نمی‌ترسیم.

آینده؟

بهروز: بهترین اتفاق این است كه برای تحصیل، بروم اروپا.

نوید: مهم‌ترین دغدغه‌ام تئاتر است. شرایط هم جوری نیست كه بتوانم چشم‌اندازی ترسیم كنم. ترسیم چشم‌انداز، لازمه‌اش آن است كه مختصات را بتوانی مشخص كنی و وقتی مختصات مشخص و ثابت نیست، دیگر چه چشم‌اندازی؟!

پوریا: دوست دارم به رشته‌ام بپردازم، برنامه‌ریزی فرهنگی و هنری. از این كانال است كه می‌خواهم اثر خودم را بگذارم.