سعید دهقان مروست
خرد و خراب وخسته وخاموش و خون فشان
خورشید پیر می شود از دیدگان نهان
شب با بلوغ فلسفیش می رسد زراه
وا می کند دریچه اسرار آسمان
در یای راز های هزاران هزار سال
در پیش چشم های زمین می شود عیان
اندیشه های روشن نو می کند طلوع
در شکل و در شمایل فانوس کهکشان
در دانه های نقره ای و گوشواره ها
آویز های گردن و گوش ستارگان
هوش و حواس و ذهن طلایی ماهتاب
این جا گرفته دفتر شعر مرا نشان
حالا پر ازتفکر و لبریز فلسفه
همپای شب به راهم و همراه بازمان