زمان : 13 Mordad 1391 - 19:23
شناسه : 55184
بازدید : 6122
این پیام را پاک کن و دیگر هم از این پیام ها برایم نفرست این پیام را پاک کن و دیگر هم از این پیام ها برایم نفرست

انتشار يادداشت دکتر نگين حسينی در بيست وهفتمين شماره ماهنامه مديريت ارتباطات با عنوان بررسي ارتباطي و فرهنگي شوخي‌هاي سخيف با دکتر شريعتي ، بازتاب زيادی در رسانه ها و نظرات موافق و مخالفی داشت. از جمله محمد دشتی نوشته:

روز اول هفته بود و خودم را برای رفتن به دیدار دوستی آماده می کردم . یک پیامک برایم رسید . بی حوصله  جعبه  پیام ها را باز کردم و آنرا خواندم . لبخندی زدم و به نظرم رسید پیامک را برای دوستی همکلاسی که خاطرات مشترک سالهای 56  تا 66  سخت به هم پیوندمان داده بود، بفرستم .  پیام را منتقل کردم .چند دقیقه ای نگذشته بود که جواب داد . تعجب کردم ! سابقه نداشت زیر 6 ساعت جواب پیام ها را بدهد . بی خیال نبود و قصد بی احترامی نداشت . عادتش این بود . خیلی کنجکاو شدم و وقتی که پیام را خواندم تعجبم بیشتر شد . بدون هیچ سلام و علیک و توضیح اضافی نوشته بود : این پیام را پاک کن و دیگر هم از این پیام ها برایم نفرست ! برایش نوشتم : چرا ! نوشت بماند تا بعد !

می دانستم که اصرار فایده ای ندارد  و جواب نخواهد داد . این موضوع چند روزی ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه دو ، سه روز بعد با رسیدن پیامش ، ذوق زده جعبه پیام را باز کردم . این چند روزه همه فکر و خیالم این بودکه چه چیزی ناراحتش کرده است و چه خطایی از من سر زده است که چنین رفتاری با من کرده است . در طول این 35 سال که 25 سال آخر آن با دیدارهای کوتاه و نامه و پیام سپری شده بود ، چنین رفتاری از طرف او سابقه نداشت . در متن پیام نوشته شده بود : ایمیلتان را چک کنید! خدا را شکر لحنش مهربانتر بود .

خیلی منتظرو کنجکاو بودم و این چند روز هم همه فکر و ذکرم  همین پیامکی بود که دلیلش برایم روشن نبود . به سراغ ایمیلم رفتم . آن راباز کردم و با کنجکاوی تمام خواندم . نوشته بود

دوست نازنین سلام !

آخرهای سال 56  ،کلاس سوم راهنمایی را یادت هست ؟ یاد معلم مهربان آن سالها حسین آقا صفایی *را در ذهن داری ؟ آن روز گرم تابستان را به یا داری که وقتی درس تمام شدو معلم کتابی را که جلدی کاهی داشت وهیچ چیزی روی جلد نوشته نشده بود ،  بیرون آورد و مشغول خواندن شد ، تو با کنجکاوی جلو رفتی و پرسیدی :آقا اجازه ! اسم این کتاب چیست . آقای صفایی لبخندی زد و گفت کویر ! تو آمدی ونشستی و من و دو سه نفر دیگر از بچه ها گفتیم : خب ! اسم نویسنده اش را هم می پرسیدی . دوباره بلند شدی و گفتی آقا ببخشید اسم نویسنده کتاب چیه ؟ آقای صفایی  همانطور که مشغول خواندن بود ، گفت : علی مزینانی !  زنگ خورد و با هیاهو و همهمه  کلاس درس و مدرسه را ترک کردیم . من و تو و بچه ها گمان می کردیم کتاب "کویر" یک داستان یا رمان است که نویسنده ای سبزواری آن را نوشته است . این کتاب را  که قطعی پالتویی داشت روزهای بعد هم در جیب کت آقای حسین صفایی دیدیم . چند روز بعد که کتابی دیگر و این بار با جلد سفید رنگ  جای کتاب "کویر" را گرفته بود ،اکبر آقا طیبی ** که خوره کتاب بود از معلم پرسید آقا ببخشید اسم این کتاب چیه ؟ آقای صفایی که انگارمنتظر چنین موقعیتی بود و از بی تفاوتی ما صبرش سر آمده بود کتاب رااز جبیش در آورد و گفت : نام این کتاب " فاطمه ، فاطمه است " و نویسنده اش هم همان آقای علی مزینانی است و شروع کرد به خواندن بخش هایی از کتاب . در آن سالها که فضا ، فضای دیگری بود ، بچه ها که معمولاً حوصله گوش دادن به مطالب غیر درسی را نداشتند ، سر تا پا گوش شده بودند و با خواندن هر فراز ، از سخنان دکتر علی مزینانی ، بیشتر شیفته مطالب کتاب و مکث و فراز و فرودهای سخنان آقای صفایی می شدند . وقت کلاس تمام شد و زمانی که خواستیم کتاب را امانت بگیریم ، معلم مهربان گفت :  یک جلدبیشتر ندارم ، اجازه بدید جلسه بعد خودم بقیه اش را برایتان می خوانم . بعد از آن تا مدتها این کتاب و کتاب های دکتر لحظات خوب کلاس را به خود اختصاص داد.

یادت هست که بچه ها تصمیم گرفتند در بیرون از کلاس هم با آقا معلم هم صحبت شوند و حرف های علی مزینانی را بیشتر و بهتر از زبان و کلام فصیحش بشنوند ؟ صبح زودی را که به باغ توت جواد آقا رفتیم و بعد از خوردن یک شکم سیر توت، در آن صبحگاه شنیدیم که نام واقعی علی مزینانی ، "دکتر علی شریعتی " است را بیاد می آوری؟

خاطرت هست بعد از آن روز با خواندن کتاب های دکتر برای من و تو جمع سی نفره بچه ها چه اتفاقاتی افتاد . زمان جنگ را به یاد داری ؟ فکر کن  ببین 10 نفری از بچه ها را که  از همان جمع شهید شدند با جزئیات به خاطر می آوری !

یادت هست آن سفری را که از مشهد به تهران می آمدیم و بعد از سبزوار در سه راهی که به مزینان ( روستای محل تولد دکتر شریعتی ) می رفت ایستادیم و حرفهای دکتر را که به یادمان مانده بود تکرار کردیم و گریستیم . دکتر شریعتی این سالها خیلی موردبحث و نقد و در معرض تاختن و نواختن بود . اما من و تو خیلی چیزها از او یاد گرفتیم . در جریان انقلاب بودیم ، به جبهه رفتیم و در این  چند سال هم درجامعه مسئولیت هایی داشتیم و به حزب و گروه خاصی هم وابسته نبودیم .

شریعتی که بزرگترین نشانه و خصیصه وجودی اش اندیشه ورزی بود ، برای نسل من وتو شناخته شده است . تو چگونه به خودت اجازه دادی پیامکی که حرف های دکتر را به تمسخر گرفته بود ، برای من بفرستی ؟! حتماً از سر بی توجهی و بی دقتی بوده است . ولی باز هم می نویسم : چنین پیامک هایی را در تلفن همراهت نداشته باش و برای کسی نفرست !

امروز که نشریه شماره 27" مدیریت و ارتباطات" را از آقای لعلی گرفتم و مطلب سرکار خانم نگین حسینی را  در مورد پیامک های بی محتوا و سخیف امروزی خواندم یاد حرف های دکتر کمالی پور در کتاب " مسافر دهکده جهانی " افتادم  . آنجا که می گوید : هر کاری را که می خواهید انجام دهید ، اشکالی ندارد . اما اولش فکر کنید آیا حاضرید همان کار را در جمع هم انجام دهید و از آن دفاع کنید . دکتر راست می گفت : آیا نسل ما حاضر است یکی از این پیام ها را در جمع بخواند و از بودن خودش خجالت نکشد ! پس ما را چه شده است که پیامک هایی از این دست را راحت رد و بدل می کنیم ؟! صادقانه اعتراف کنیم که ما هم آره ! باید در رفتارهایمان تجدیدنظر کنیم .

پانویس :

 * آقای حسین صفایی معلم " با صفای " آن سالهای ما در شهرستان بجستان از توابع استان خراسان رضوی بود که بعدها منشا خدمات زیادی شد و آخرین بار سابقه کار و خدماتش را در وزارت جهاد کشاورزی شنیدم و این روزها هم حتما دلسوز و خدمتگذار انقلاب است .

** شهید اکبر طیبی از همکلاسی های نازنین و کتابخوانی حرفه ای بود . همان سالهای اول  جنگ به جبهه رفت . سالها در غبار غربت گم شد و نهایتا پیکر سبک و آسمانیش در مزار شهدای بجستان آرام گرفت .