رضا سلطان زاده- مدیر مسئول آیینه یزد
«در هر جامعهاي تا زماني كه گروهي از انديشمندان متعهد و مسئول وجود دارند كه در برابر مفاسد ساكت نمينشينند و به مبارزه بر ميخيزند و رهبري فكري و مكتبي مردم را در اختيار دارند، اين جامعه به تباهي و نابودي كشيده نميشود.»1
وظيفه روزنامه نگاران و صاحبان جرايد و مطبوعات اين است كه زندگي بيچارگان و تيره بختان و افراد محتاج و فقير را به رشته تحرير در آورده و به دولتمردان و حاكمان تذكر دهند و وضعيت نابسامان مردمي را كه در فلاكت و بدبختي غوطهورند تشريح نمايند و متذكر گردند كمبود لباس، غذا، آموزش و بهداشت چه مشكلات روحي و رواني را براي ناتوانان و دردمندان به وجود ميآورد. عكس هايي از زاغه نشينان، كپرنشينان و يادخمهها و بيغولههايي كه گاه به عنوان مسكن و ماواي محل آرامش و امنيت تلقي ميگردد به معرض نمايش بگذارند تا مسئولان درك كنند اين وضع زندگي چه بر سر ساكنان آن ميآورد و در يك كلام بايد گفت و نوشت كه اين گروه از مردم كه مديران اجرايي افتخار نوكري و خدمتگزاري آنان را دارند در واقع مرگ تدريجي را تجربه ميكنند.
«صحنهي تكان دهنده كوبيدن بر سينه دخترك دستفروش دوره گرد كه شايد جثهاش كمتر از يك پنجم آن موجود بيانصاف بود، در سرماي زمستان و دماي معادل صفر درجه و در يكي از شبهاي سرد زمستان و آن هم در شبهاي عيد انقلاب و زماني كه كودكان در كنار سيستمهاي گرمايشي با لباسهاي تابستاني در اتاقهاي مستقل خويش گذران امور ميكنند، بياختيار هر انساني را به ياد دخترك كبريت فروش و آه و رنج هر فرزند بيگناهي مياندازد كه قرباني سهل انگاري و بيمبالاتي پدران و مادران و يا باندهاي جنايت كار ميشوند. باندهاي مخوفي كه بيآنكه جان كسي را گرفته باشند، جان، عزت، آبرو و آينده كودكان معصوم را هدف گرفتهاند.»2
در تهران، مركز ايران و بعضي از شهرهاي ديگر مترفين و عدهاي از ثروتمندان و متمكنين و سرمايه داران و زراندوزاني هستند كه براي خود، خانواده، پسران، دختران، و زنانشان سر سام آور پولهاي بادآورده را بدون حساب و كتاب خرج ميكنند. در سي و سه سال پيش كسي باور نميكرد روزي مطبوعات بنويسند:
«پرداخت دو ميليون تومان براي كرِم 30 ميلي گرمي پوست و چهار ميليون و 600 هزار تومان براي يك عطر 30 ميلي ليتري براي بخشي از مردم جامعه كه رنگ و لعاب به بخشي از زندگي آنها بدل شده چندان هم عجيب نيست. كرِم پلاتينيومي محافظ صورت است كه هر 30 ميلي گرم آن حداقل يك ميليون و 500 هزار تومان به فروش ميرسد. كرم پودر ديگري كه 64 گرم وزن و 300 هزار تومان قيمت دارد. اگر خواهان خريد ماسك صورت نيز هستيد ميتوانيد براي يك قوطي 50 ميلي گرمي تا 900 هزار تومان هزينه كنيد. كوچه پس كوچههاي الهيه را كه بلد باشيد حتما فروشگاههاي بزرگي كه در طبقه همكف يكي از مجتمعها واقع شده را ميشناسيد.»3
به گزارش سرويس اجتماعي فردا نيوز «تمايل به زندگي اشرافي و تجملات در جامعه ما كم كم به پديده عادي تبديل ميشود كافياست تا كمي در خيابانهاي مركزي و شمالي شهر تهران قدم بزنيد تا با يك مشاهده ساده تفاوت دو خودروي ايستاده دركنار هم را كه گاه تا 300 ميليون تومان ميرسد متوجه شويد اين موضوع در مورد بهاي محصولات لوكسي چون كيف به «قيمت 12 تا 18 هزار دلار» كفش« بين 800 هزار تا يك ميليون تومان» عينك « 3 تا 4 ميليون تومان » گوشي موبايل « به قيمت 6 تا 21 ميليون تومان» و.. .. صادق ميباشد»4
«اما بايد توجه داشت در شهري كه خيليها توان پرداخت قسط 160 هزار توماني پرايد خود را ندارند، آدمهايي هم پيدا ميشوند كه هزينه يكبار سرويس ماشين آنها بيش از قيمت يك اتومبيل صفر كيلومتر است. بله، اينجا تهران است؛ شهري كه در زير پوست خود دنيايي از اتفاقات رنگي و سياه و سفيد را جاي داده است؛ اتفاقات سياه و سفيدي كه كمي آنسوتر اتفاقات رنگي زندگي برخي خانوادهها را خوشرنگتر ميكند؛ خانوادههايي كه برخلاف اكثر مردم جامعه به فكر زندگي كردن هستند نه زنده ماندن. خانههاي 11 ميلياردي، قصرهاي مجلل، ماشينهاي چند صد ميليوني و چند ميلياردي، لباسهاي ماركدار و رستورانهاي خاص (كه يك وعده غذا در آن، برابر با حقوق يكماه 70 درصد افراد جامعه است) نيز از جمله ابزارهايي هستند كه اتفاقات رنگارنگ اين قشر را رقم ميزنند. بله، اينجا تهران است و در برخي موارد فرقي با اروپا ندارد.»5
ساده انگاري است كه كسي باور كند در اين مرز و بوم شهروندي گرسنه سر بر بالين نميگذارد، فاصله طبقاتي از زمين تا آسمان ميباشد. افرادي هستند كه حتي در لباس مسئول و مجري و قانونگذار و غيره به امكانات فراواني در زندگي دسترسي دارند، در خانههاي مجلل زندگي ميكنند، مركبي گران قيمت سوار ميشوند مجالس عروسي و حتي عزاهاي چند صد ميليون ريالي به پا ميكنند اما در برابر، دخترك كرماني و صدها و هزاران نمونه ديگر با مشقت و سختيهاي فراوان روزگار ميگذرانند.
«احمد كارگر است. جوشكار و برقكار صنعتي است. او به صورت روزمزد، در شركتهاي مختلف كار ميكند و ماهيانه به طور متوسط 450 تا 500 هزار تومان، درآمد دارد كه 100 هزار تومانش را ميگذارد براي اجاره خانه 21 مترياش. معصومه با لبخندي تلخ ميگويد: يارانه هم ميگيريم. هر دو ماه يك بار، هم بهزيستي رقمي در حدود 50 هزار تومان به حسابمان ميريزد. البته بعضي ماهها هم ميگويند: مشكل دارند و همين رقم را هم نميدهند. بيماري «مائده» برايش پيامدهاي زيادي داشته است. اين دختر هفتساله از كمبود وزن رنج ميبرد، به طوري كه تنها 13 كيلو وزن دارد. همچنين به گفته والدين مائده، وي از بيماري ريوي نيز، رنج ميبرد و دائم در حال سرفه كردن است. دندانهاي مائده هم تحتتاثير بيماري اصلياش، عفونت شديدي دارند. پدر مائده ميگويد: درمان عفونت دندانهاي فرزندش نزديك به سه ميليون تومان هزينه دارد. رقمي كه تامين يك سوم آن هم، براي اين خانواده امكانپذير نيست. وقتي كه پول نيست مائده هم بايد فعلا با همين دندانها بسازد. اينها، البته همه مشكلات نيست. دماي بالاي بدن «مائده» موجب شده تا او در گرماي تابستان چند ساعت در يخچال بنشيند. معصومه ميگويد: تابستانها مائده خيس عرق است. او را هر روز با دعوا از يخچال بيرون ميكشم.»6
اين فاصله طبقاتي آنگونه است كه در مسئولان نيز اثر ميگذارد، سفره عدهاي روز به روز خاليتر و كم رونقتر ميشود تا آن حد كه سردار احمدي مقدم فرمانده نيروي انتظامي ميگويد:
« در فيلمها خوردن مرغ را نشان ميدهند در صورتي كه فردي شايد نتواند آن را بخرد فيلمها امروز ويترين جامعه هستند و برخي افراد با ديدن اين فاصله طبقاتي ميگويند كه خودمان چاقو دست ميگيريم و حقمان را از اين پولدارها خواهيم گرفت. صدا و سيما امروز ويترين نشان دادن همه امور در دسترس نيست. تزلزل اخلاق امروز نگران كننده است.»7
در بعضي از جلسات و محافل و گردهم آييهاي خانوادگي، محلي و شغلي مطالبي از بدبختي و فقر و حذف موادي از سرسفره عدهاي از نيازمندان و گرفتاران نظير گوشت، ميوه و مواد لازم در زندگي آنها شنيدهايم اما آنچه كه دل خواننده و مدير اجرايي و دولتمردي را بدرد ميآورد و عالم و امام جمعه و جماعتي را به تفكر واميدارد حادثهاي ميباشد كه اخيراً در يكي از شهركهاي مشهد مقدس اتفاق افتاده است.
« مردي با تسليم شكوائيهاي به قاضي شوراي حل اختلاف گفت: چندي قبل خانه محقر و مخروبهاي را در چند كيلومتري حاشيه يكي از شهركهاي مشهد خريدم اما چون وضعيت مالي مناسبي نداشتم اتاقي را كه گوشه حياط بود اجاره دادم. مدتي از اجاره منزل نگذشته بود كه احساس ميكردم فرزندان خردسالم دچار افسردگي شده اند. وقتي از سركار به خانه ميآمدم آنها از من طلب «كباب» ميكردند من كه توان خريد «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانهاي آنها را دست به سر ميكردم تا اين كه متوجه شدم هر چند روز يك بار از اتاقي كه به اجاره واگذار كردهام «بوي كباب» ميآيد و همين موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضاي كباب بكنند. شاكي اين پرونده ادامه داد: ديگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعي كردم براي فرزندانم كباب تهيه كنم نشد اين در حالي بود كه بوي كبابهاي مستاجرم مرا آزار ميداد به همين دليل از محضر دادگاه ميخواهم راي به تخليه محل اجاره بدهد تا بيش از اين خانوادهام در عذاب نباشند. قاضي باتجربه شوراي حل اختلاف كه سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامي كه اين ماجرا را تعريف ميكرد اشك در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شكايت صاحبخانه، مستاجر او را احضار كردم و شكايت صاحبخانه را برايش خواندم. مستاجر كه با شنيدن اين جملات بغض كرده بود گفت: آقاي قاضي! كاملا احساس صاحبخانه را درك ميكنم و ميدانم او در اين مدت چه كشيده است اما من فكر نميكردم كه فرزندان او چنين تقاضايي را از پدرشان داشته باشند. او ادامه داد: چندي قبل وقتي به همراه خانوادهام از مقابل يك كباب فروشي عبور ميكرديم فرزندانم از من تقاضاي خريد كباب كردند اما چون پولي براي خريد نداشتم به آنها قول دادم كه برايشان كباب درست ميكنم. اين قول باعث شد تا آنها هر روز كه از سر كار برمي گردم شادي كنان خود را در آغوشم بيفكنند به اين اميد كه من برايشان كباب درست كنم. اما من توان خريد گوشت را نداشتم تا اين كه روزي فكري به ذهنم رسيد يك روز كه كنار مغازه مرغ فروشي ايستاده بودم مردي چند عدد مرغ خريد و از فروشنده خواست تا مرغها را خرد كرده و پوست آنها را نيز جدا كند.
به همين دليل به همان مرغ فروشي رفتم و به او گفتم اگر كسي پوست مرغ هايش را نخواست آنها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشي مقداري پوست مرغ پرچربي گرفتم و آنها را به سيخ كشيدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدني آنها را ميخوردند و من از ديدن اين صحنه لذت ميبردم. من براي شاد كردن فرزندانم تصميم گرفتم هر چند روز يك بار از اين كبابها به آنها بدهم اما نميدانستم كه ممكن است اين كار من موجب آزار صاحبخانهام شود. قاضي شوراي حل اختلاف در حالي كه بغض گلويش را ميفشرد ادامه داد: وقتي مستاجر اين جملات را بر زبان ميراند صاحبخانه هم به آرامي اشك ميريخت تا اين كه ناگهان از جايش بلند شد و در حالي كه مستاجرش را به آغوش ميكشيد گفت: ديگر نگو! شرمندهام من از شكايتم گذشتم!» 8
آري اين فاصله فقر و غنا در كشوري است كه مذهب اكثريت قريب به اتفاقش شيعه است. منتظران ظهور عدالت گسترجهان دولتمرداناند و صاحب قدرت.
اگر بگوييم در هر دوره و عصري نيازمند و دارا و محروم و برخوردار حتي در زمان حضرت رسول اكرم (ص) و حضرت علي (ع) و ديگر معصومين بودهاند، آري بودهاند اما امروز نظاره كنند كه عدهاي در اوج عزت و كثيري در حضيض ذلتند و بينديشند كه چاره كار كجاست تا اين فاصله وحشتناك روز به روز عميق تر نشود و به دره هلاكت نينجامد. چرا كه به گفته استاد محمدرضا حكيمي آن دانشمند فرزانه فقر، همسايه ديوار به ديوار كفر است و سمت و سوي محروميت، بيايماني و فساد و تباهي.
اميد است متوليان امور مردم و جامعه براي اين همه مشكلات كاري بكنند.
پي نوشتها :
1- «تفسير نمونه»، جلد 9، صفحه 274
2- روزنامه جمهوري اسلامي،. مورخ 30/11/90، صفحه 11، نوشته دكترمرتضي موسي خاني
3-روزنامه شرق، مورخ 19/4/91، صفحه 5
4- فردانيوز، مورخ 27/6/89
5- روزنامه شرق، مورخ 7/4/90، صفحه 5
6- روزنامه ابتكار «گزارش ويژه»
7- روزنامه تهران امروز، مورخ 25/4/91، صفحه 10
8- خبر آنلاين به نقل از روزنامه خراسان