یزدفردا " سیّد محمّد جواد میرخلیلی-کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران - پژوهشگر صداوسیمای مرکز یزد:اهل کویرم ، مادری دارم 62 ساله که نمیدانم از چند سالگی شروع به تکلم نمود ، لیک این را به یقین میدانم که اوّلین واژهای که از زبانش جاری شد ، نه بابا و مامان بلکه واژه « چین » بود . البته آن «چین» نه این «چین»ی است که امروزه همه مرزهای فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی ما را درنوردیده ، بلکه آن «چین» کلمهای بود دال بر اطاعت از دستور تحکّم آمیز نقشخوان قالی .
من خود کودکیام را در محیطی گذرانیدهام که به جای شنیدن همه ترانه های طرب انگیز و لطیف و رویایی « لالا لالا گلم لالا پری خواب میاد حالا » ، « لالا لالا گل زیره بچهام خوابش نمیگیره » و ... صدای خسته ، نالان و در گلو خفه شده « لاکی جاخود ، سورمه ای پیشرفت ، ماسی یش پیش اومد ، باگشتش دو تا ترمهای و ... »[1] از مادر میشنیدم . لحظهای که شیر از تن رنجور مادر میمکیدم ، دستان نوازشگر مادر نه بر گونههایم ، بلکه اسیر آمده در لابلای کلافهای هزارتوی پیچ در پیچ نخهای «پوتون»[2] و «پوپوله»[3] میدیدم . تنها روزنهای از نور و روشنایی در کودکی، که به یاد مانده، چراغ گردسوزی بود که خواهرم در پشت دارقالی بدست میگرفت تا مادر بتواند در پناه آن، رنگها را از یکدیگر بازشناسد و نقش بر نقشی دگر بیفزاید . البته در این میان دارقالی محبوبم بود چه اینکه سبب میشد ساعتهایی مدید، مادر را در کنارم نگه دارد . چون اگر مادر از دارقالی فارغ میشد، دیگر گوسفندان ، هیزمها ، تنور و توت و بادامهای بر زمین مانده باغ و آبهای راکد در ته چاه رخصت نمیدادند تا در کنارم باشد . پس از میان آنهمه، به دار قالی دلخوشتر بودم . هرچند به مدد هقهق گریههایم گاه مادر را برآن میداشتم تا مرا به کول بندد و پابهپای گوسفندان به باغستان برد .
لیک اینک که قد کشیدهام و 37 رج از نقش زندگیم بافته شد ، نمیدانم مادر چه نجوایی در ناخودآگاه ذهنم واگویه کرده که به عکس دیگران که با دیدن نقوش منتظم و رنگارنگ قالی به وجد میآیند و هنر ، ذوق ، مهارت و چیرهدستی ایرانیان را به رخ سایر ملل میکشانند ، به عکس دیگرانی که با نمایش نقش و نگارهای پرشاخ و برگ قالی ، کارآمدی مدیریتی خود را در توسعه این هنردستی شاخ و برگ میدهند ، به عکس دیگرانی که با تفاخر نقشهای ظریف را زینتبخش منازل مجلل خود میکنند، به عکس کسانی که با نقشهای ذیقیمت به زبان عدد و رقم و دلار و یورو صحبت میکنند ، من بغضی خفهکننده گلویم را سد میکند ، بغضی که هیچ راهی و هیچ مأمنی برای ترکیدن پیدا نمیکند.
کاش امروز را نمیدیدم که مادر 62 سالهام باز در خانهای محقّر در یکی از محلات متروک این کهنشهر، به مدد سرانگشت هنرمندش نقشهایی را بیافریند که تداعیگر خاطرات عذابآور کودکیام باشد. من ماندهام و یک ابهام بزرگ . من ماندهام و یک سوال بی پاسخ . من ماندهام و یک حق بر زمین مانده که مسئولان تقنینی کشور نه راهی به درک آن دارند نه میلی به حلّ آن .
میگویند قالیبافان را بیمه میکنند . امّا ، امّایی میآورند که تبصره قانون ، مختص کسانی شود که از قالی، تنها قال آن را بلدند و نوای این مادران بینوا در هیاهوی این قیلوقالها گم شود . میگویند بیمه مختص کسانی است که زیر 50 سال دارند و کسانی را که همه تاریخ و عظمت هنر شکوهمند ایران مرهون پینه دستان و چشمان افتان آنهاست ، شامل نمیشود .
ای قانونگذاران این کهنبوم ، من شما را برای سمع شهادت به دادگاهی میبرم ، که شهود آن، هر یک با زبان بیزبانی خویش، دست بر همه آنچه آیات خداست میگذارند و بر رنج و مشقّت و کارطاقتفرسای این پیرزنان شهادت میدهند . من شما را به محکمه دادگاهی میبرم که شاهد آن محکمه «کلوزار»[4]پیر و دسته شکستهای است که نوای شهادت آن – اگر اندک شنوا باشید – در جای جای کارگاهی متروک طنین انداخته . من شما را به دادگاهی میبرم که «پاکی»[5] و «برپاکی»[6] در کمال صدق و پاکی با همان زبان برندهاشان بر پینههایی شهادت میدهند که خود درآن دستها ایجاد کردهاند. من شما را به دادگاهی میبرم که «چوب دار»[7] آن که پابهپای بافندگان ، کمرش از محنت ایام خمیده، صدای شکستن قامت آنان را بازمینمایاند . من شما را به دادگاهی فرامیخوانم که «چوقبیل»[8] هایش چونان نی برایتان حکایتگر شکایتها باشد.
اگر زبان این بیزبانها را نمیشنوید ، باکی نیست . شما را به جایی میبرم که زبانشان از جنس زبان امروز است . شما را به ویلاهای مجللی میبرم که زبانشان آشناست . آری آن دلالانی که تارپود کاخهاشان از جنس قالی است . اگر در آن طایفه آزادمردی یافتید ، شاید حقیقت را بر شما بازگوید.
و امّا این را بدانید که امثال مادر من ، با تنی افگار و رنجور و دستی لرزان در سراشیب آخر عمر، دیگر چشم بر دستان شما مسئولین ندارند ، کما اینکه هیچوقت نداشتهاند و تنها، نگاهشان از روزنه تارهای قالی به آسمان بوده است . امّا اگر این را مینویسم هدفم نه آنان ، بلکه نهیبی است برشما که فردا در پیشگاه عدل خداوندی بیش از این ، خجل و شرمنده نباشید .
تیترهای جایگزین :
نقش درد بر تار و پود هنر ایرانی / پشت این نقش چه می گذرد / آن روی نقش / مرثیه نقش ها /