زمان : 20 Tir 1391 - 22:55
شناسه : 54106
بازدید : 6683
آذر های جامعه ی ما پس از فوت حمایت می شوند!(2نظر) به بهانه سالیاد شادروان مهدی آذر یزدی آذر های جامعه ی ما پس از فوت حمایت می شوند!(2نظر) صدرالدین دهقان

یزدفردا :صدرالدین دهقان:مردی همیشه تنها بود .تنهایی ،‌ همیشه زاییده افسردگی نیست .گاهی نشانه عشق وعلاقه است .
برای بارور نمودن اندیشه های کودکان و آینده سازان فردا ،‌ تلاشی مستمر و بی وقفه می نمود , گویی او لحن کودکان را خوب می فهمید و از دنیای پر از مکر و فریب بزرگان! به  دنیای پاک ،‌ معصوم  وصادقانه  کودکان پناه برده بود .
 برای بزرگ مردی که مشوق نداشت , مدرسه نرفته بود , تحصیلات دانشگاهی نداشت و در خانواده ای که هیچگاه درک نشده بود و ... اما توانست با همت بالا و قامتی استوار بنیانگذار ادبیات کو دکان و نوجوانان ایران زمین گردد. و کتابهایش از جمله پر تیراژترین کتاب ها شود .
 آذر،‌  زمانی دست به قلم برد و کتابهای کهن فارسی زبان را که خواندنش برای نسل کودک ونوجوان ،‌ بسیار دشوار و سخت بود با خلاقیت و زیبایی با زبانی شیرین  بیان نمود و در زمانی که نه تنها  آثار  خوب و مفیدی وجود نداشت که گاهی مضر ومخرب اندیشه های پاک ومعصوم کودکان و نوجوانان نیز می شد.
مردی ساده زیست که اکثر اوقات در کوچه های قدیمی خرمشاه از منزل پدری خویش به سمت بلوار دانشجو راه می افتاد و گاهی چند عدد نان خریداری ودر بقچه ی چارخانه پارچه ای در دست می گرفت و وارد کتاب فروشی خورشید شب می شد .با عشق و علاقه به کتاب ها و روزنانه ها مشغول می شد . تقریبا هر روز به این کتابفروشی می آمد و با خرید  چند روزنامه و کتاب در کنار خرید ساده روزانه به سمت منزل می رفت . یک بار مدیر کتابفروشی به او گفت: اجازه می دهید که خانواده ما برا ی شما غذایی تدارک ببینند ،‌ در جواب گفت: نه هر کاری که تا حالا کرده ام همان را ادامه می دهم.
 گاهی می گفت: خیابانی که به نام من شده به چه درد من می خورد! وقتی که من فراغت و آسایشی برای نوشتن  ادامه کتاب هایم ندارم و ده ها باراسباب کشی کردم ودرچاپ ومجوز کتابهایم وقفه ایجاد می کنند ؟!
یک روز از یک بنگاهی که درمسیر همیشگی رفت و آمد اذر یزدی قرار داشت سوال کردم  آذر یزدی کیست ؟ گفت: اطلاع زیادی ندارم ولی فکر کنم شاعری بوده که در زمان های گذشته فوت شده و احتمالا  یزدی بوده است . وقتی به او گفتم این پیر مردی که با عینک ته استکانی و کلاهی بر سر و بقچه ای نانی بر دست از کنار  بنگاه تو عبور می کند،‌  آذر یزدی است , بسیار شگفت زده شد .
چشمهای اشک بار و پر غصه  ی آذر یزدی حاکی از دل پر دردی بود که شاید هیچ وقت نتوانست همدلی برای ناگفته هایش پیدا کند. این باغبان  عاطفه ،‌ سرشار از عشق به کودکان بود و این موضوع در مقدمه تمام کتاب هایش  به سادگی به چشم می خورد .
آیا آذرهایی در جامعه ما هستند که می بایست حمایت شوند یا اینکه باید گذاشت و بعد از فوتشان آنها را حمایت کرد.!