روحاني متدين، دلسوز، نجيب و علاقهمند به دين و دينشناس.
در جاهاي ديگر هم كه زلزله آمده بود مرحوم صدوقي چنين فعاليتهايي داشتند.
نهاينكه ايشان موضع سياسي نداشت. موضع سياسي داشت و خوب هم ميفهميد، اما آدم سليمالنفسي بود.
اما ايشان هيچ موقع افراطي نبود، سليمالنفس بود و موضع داشت، اما نه به آن معنا كه باقي مواضع باطلاند.
مرحوم صدوقي ضمن اينكه در اين فراز و نشيبها موضع خودش را داشت، اما با همه گروهها هم تعامل داشت.
اداره اردوگاه به عهده من، محمدعلي صدوقي و مرحوم حاجيتقي اتابكي كه از بازاريهاي تهران بود، قرار گرفت.
آشنايي من با ايشان به قبل از انقلاب برميگردد و عمدتا هم در رابطه با حادثه زلزله طبس بود كه در سال 57 رخ داد.
مرحوم صدوقي در عمل اين طور بود. موضع داشت، اما افراطي و تفريطي نبود؛ اينكه موضع خود را حق و بقيه را باطل بداند، نبود
يك خاطره جالب اينكه، اين ساعتي كه الان در جيب من است، در مجلس سوم آقاي صدوقي به من داده و تا الان هم آن را نگه داشتهام!
اگر حادثهاي رخ ميداد (سيل، زلزله و از اين دست حوادث غيرمترقبه) ايشان به سرعت حضور پيدا كرده، اقدام ميكرد، نيرو ميفرستاد و كمك مالي ميكرد.
طبس هم نزديك يزد بود و سريع تيم فرستادند و بچههاي يزد آمدند؛ از جمله آقازادهشان را فرستاده بودند كه تقريبا مديريت آن بخشي كه از يزد براي امدادرساني بود را عهدهدار بودند.
يكي از خصوصيات اخلاقي مرحوم صدوقي كه تا آخر عمرشان هم اين خصوصيت را داشتند اينكه بسيار آرام، متبسم و خوش اخلاق، گرم، صميمي و متواضع و به قول معروف خاكي بودند.
گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمين شيخ علياكبر ناطق نوري اين روزها تقريبا امري غيرممكن براي اهل رسانه است؛ هر سال بهخصوص در ايام دهه فجر يا رحلت امام(ره) نامههاي زيادي از صداوسيما گرفته تا ساير رسانهها به دفتر وي ميرسد به اميد آنكه زماني براي گفتوگو با شيخ نور تنظيم شود، اما همه بيپاسخ ميمانند؛ مخصوصا از سال 1388 به اين سو. اما شايد تنها موضوعي كه ميتواند وي را مجاب به انجام گفتوگو كند، بيان خاطره از دوستان قديمي باشد؛ اتفاقي كه براي ما افتاد.
سالگرد رحلت مرحوم حجتالاسلام والمسلمين شيخ محمدعلي صدوقي بهانهاي شد تا بعد از چند بار به هم خوردن قرار، به ديدار رييس دفتر بازرسي ويژه مقام معظم رهبري در دفتر كارش واقع در بيت رهبري برويم و گفتنيهايش از اين دوست قديمي را بشنويم.گفتوگويي كه بعضا همراه با بيان خاطراتي خارج از موضوع مصاحبه هم بود.متن اين گفتوگو را در ادامه ميخوانيد.
با توجه به سابقه دوستي شما و مرحوم صدوقي و انس و الفتي كه داشتيد، لازم است از حضرتعالي بپرسم كه آغاز آشناييتان به چه زماني بر ميگردد؟آيا به قبل از انقلاب مربوط ميشود؟ يا رابطه شما با مسووليتهاي بعد از انقلاب شروع شد؟
آشنايي من با ايشان به قبل از انقلاب برميگردد و عمدتا هم در رابطه با حادثه زلزله طبس بود كه در سال 57 رخ داد.
علت اين هم كه من به آنجا رفتم و بعد هم آنجا در خدمت ايشان بوديم –كه بعدا خاطراتي كه با ايشان آنجا داشتيم را توضيح خواهم داد- اين بود كه يزد نزديك طبس بود و يكي از كارهاي بسيار خوبي كه هميشه در برنامه مرحوم صدوقي بود اين بود كه اگر حادثهاي رخ ميداد (سيل، زلزله و از اين دست حوادث غيرمترقبه) ايشان به سرعت حضور پيدا كرده، اقدام ميكرد، نيرو ميفرستاد و كمك مالي ميكرد.
در جاهاي ديگر هم كه زلزله آمده بود مرحوم صدوقي چنين فعاليتهايي داشتند.
طبس هم نزديك يزد بود و سريع تيم فرستادند و بچههاي يزد آمدند؛ از جمله آقازادهشان را فرستاده بودند كه تقريبا مديريت آن بخشي كه از يزد براي امدادرساني بود را عهدهدار بودند.
هرچه هم فراري در نظام شاه بود كه عمدتا هم دانشجوها يا روحانيوني كه فراري و تحت تعقيب بودند، بازاريها و به طور كلي كساني كه سابقه مبارزاتي داشتند و با هم آشنا بودند، آنجا جمع شده بودند.
جمع كثيري از منافقين هم كه آن زمان هنوز جزو انقلابيون و گروههاي ضد رژيم شاه بودند و ماهيتشان خيلي به اصطلاح رو نشده بود، مثل بقيه آنجا بودند.
در طبس كمپي به نام اردوگاه امام داير بود كه در باغ گلشن طبس واقع شده بود و افرادي مانند شهيد هاشمينژاد در آن حضور داشتند.
زماني که مرحوم آيتالله منتظري در تبعيد طبس به سر ميبرد، در همين باغ گلشن بود.
اردوگاه را به نام اردوگاه امام درست كرده بودند، اما اگر زماني مامورين شهرباني ميآمدند و ميپرسيدند اين اردوگاه به اسم كيست، ميگفتند به اسم امام رضا(ع)!
ولي در اصطلاح رايج مطلقا شده بود اردوگاه امام و منحصرا حضرت امام!يعني به محض اينكه ميگفتند اردوگاه امام، همه ميفهميدند كه اينجا مجمع انقلابيون است.انصافا هم خيلي آن اردوگاه كار كرد و من در خاطرات به آن اشاره ميكنم.
در آنجا بين منافقين كه مجاهدين خلق آن روز بودند اختلاف ايجاد شد و زحمت شهيد هاشمينژاد زياد شده بود.مرحوم شهيد بهشتي با من تماس گرفتند و گفتند كه به طبس بروم، زيرا آقاي هاشمينژاد و بقيه آنجا دستتنها هستند و اختلاف هم پيش آمده است.شما برويد كمكشان كنيد. من هم يك پيكان داشتم! –همان پيكاني كه 12بهمن امام را سوارش كرديم و حالا هم به موزه ايرانخودرو تحويلش دادهايم- با اين پيكان رفتم، بدون اينكه بدانم طبس كجاست و اصلا چطور بايد بروم!فقط ميدانستم بايد از مشهد رفت!نشستم پشت فرمان و رفتم مشهد و از وسط راه سوال كردم و گفتند برويد به سمت جنوب خراسان... جاده هم آن موقع خاكي بود. جاده دشواري بود!من هم فراري بودم و با لباس شخصي رفتم.منتها عمامه، عبا و قبايم در ساك بود.با لباس شخصي رفتيم و وارد آنجا شديم و اين اولين برخورد من با مرحوم صدوقي بود.
وارد شديم؛ آنجا آقاي هاشمينژاد بود و آقاي صدوقي و چهره من هم چهره آشنايي بود. اول مرا نشناختند ولي وقتي عينكم را برداشتم به جا آوردند.خلاصه من آنجا ماندم و مسووليت اردوگاه تقريبا افتاد گردن سه نفر. مرحوم هاشمينژاد بود و ساير آقايان هم بودند، اما اداره اردوگاه به عهده من، محمدعلي صدوقي و مرحوم حاجيتقي اتابكي كه از بازاريهاي تهران بود، قرار گرفت.
يكي از خصوصيات اخلاقي مرحوم صدوقي كه تا آخر عمرشان هم اين خصوصيت را داشتند اينكه بسيار آرام، متبسم و خوش اخلاق، گرم، صميمي و متواضع و به قول معروف خاكي بودند.
گويا همسن هم بوديد؟
بله! حالا من يكي، دوتا عكس داشتم و به آقازادهشان گفتم بين عكسهايم، عكسهاي طبس را با ايشان دارم. منتها الان خانهام را براي تعمير جابهجا كردهام و فعلا مفقود شده است!
مواضع سياسيشان در مجلس چطور بود؟ چون بالاخره آن موقع جو تند و انقلابي بر همه حاكم بود. همانطور كه شما هم حين صحبتهايتان اشاره كرديد. روحيات ايشان چطور بود؟
-عرض كنم، نهاينكه ايشان موضع سياسي نداشت. موضع سياسي داشت و خوب هم ميفهميد، اما آدم سليمالنفسي بود.گاهي كسي موضعي دارد و در موضعش خيلي متصلب است؛ موضع ميگيرد، برخورد ميكند، هركسي جز خودش را نميپذيرد و فقط خودش را حق ميداند؛ ميگويند فقط موضع من حق است و شماها همه باطل!اينها افراطيهاي جريانات سياسي هستند. اما ايشان هيچ موقع افراطي نبود، سليمالنفس بود و موضع داشت، اما نه به آن معنا كه باقي مواضع باطلاند.
بنابراين با همه تعامل داشت. حالا من براي اينكه اين را معنا كنم، خاطرهاي را عرض ميكنم البته ربطي به ايشان ندارد، فقط براي روشنسازي است.در مجلس اول، ماها جزو مخالفان بنيصدر بوديم.من دوستي داشتم كه روحاني بود و با هم از قبل انقلاب هممنبر بوديم. رفيق بوديم و مبارز هم بود. او از طرفداران بنيصدر بود ما هم ضد بنيصدر بوديم.او وقتي از دور ميرسيد (ما دو تفكر داشتيم، اما با هم بگو و بخند داشتيم)از دور هم ميگفت: «آقاي ناطق! با حفظ موضع سلامعليكم!» اين به معناي تعامل است.مرحوم صدوقي در عمل اين طور بود. موضع داشت، اما افراطي و تفريطي نبود؛ اينكه موضع خود را حق و بقيه را باطل بداند، نبود؛ در همه اين دورهها، چه زماني كه ليبرالها در مجلس بودند... كشمكش ما در مجلس اول هم با ليبرالها بود. مرحوم صدوقي هم يادم نيست، در مجلس اول بود يا نه؟
ايشان مياندوره اول بعد از آقاي پاكنژاد آمدند.
احسنت! همان مجلس اول. اين ليبرالها همان دوره اول هم بودند.
يعني آقاي بازرگان و سايرين...
بله، اينها همه بودند. بازرگان، معينفر، سحابي پدر و پسر و... ،ولي هيچوقت برخوردشان تند و تيز نبود و توهين نميكردند. در ذاتشان توهينكردن و خشونت نبود.بعد هم در مجلس عدهاي طرفدار مستضعفان شده بودند و يك عده را ميگفتند كه طرفدار بازاريها هستند. اين جبههگيري هر دفعه هم يك رنگي داشت. مرحوم صدوقي ضمن اينكه در اين فراز و نشيبها موضع خودش را داشت، اما با همه گروهها هم تعامل داشت. يعني با حفظ موضعي كه مثال زدم، اين طور بودند.
يك سوال بپرسم! دوره اول چپ و راستي كه بعدها شكل گرفت هنوز نبود. يك خط امام در مقابل ليبرالها بود، يعني شما در يك طيف محسوب ميشديد. بعدها بحث جامعه روحانيت و روحانيون شكل گرفت. آن موقعي كه در يك طيف بوديد و در يك موضع قرار داشتيد، احيانا اختلافنظري بين شما پيش آمده بود؟
نه! چون من هم خودم افراطي نبودم. در آن مقطع كه همانديشي داشتيم، من هم در جريانات سياسي جدي بودم، اما افراطي نبودم. يعني هيچوقت توهين، برخورد و... نداشتم. مثلا فرض كنيد كه راي عدمكفايت سياسي بنيصدر در مجلس مطرح شد. تقريبا يك نفر به حمايت از بنيصدر صحبت كرد و آن هم آقاي معينفر بود. پشت تريبون آمد. مردم هم بيرون منتظر بودند و عليه بنيصدر در خيابان شعار ميدادند.
معينفر بعد اينكه صحبتش را كرد، كاغذش را هم پاره كرد و تند و تيز كنار آمد. ظهر ميخواست به خانهاش برود، اما تمام اطراف مجلس مخالفان او بودند. مانده بود كه چطور برود كه مردم او را كتك نزنند! يكي از كارپردازهاي مجلس آقاي يارمحمدي بود كه الان هم هستند، از دوستان خوب ما و آن موقع نماينده بم بود، از سپاه به مجلس آمده بود. ايشان آمد و گفت دستم به دامنت! گفتم قضيه چيست؟ گفت اين معينفر به حمايت از بنيصدر سخن گفته و مردم بيرون همه مخالف بنيصدراند. اگر بيرون برود، ممكن است تكه بزرگش، گوشش باشد! ملت بريزند و بلايي سرش بياورند. گفتم عيبي ندارد. من خودم مسوول ميشوم و ايشان را بيرون ميبرم. ببينيد، با موضعي كه ما آن موقع مقابل بنيصدر و ليبرالها داشتيم، اما تعاملاتي به اين شكل هم داشتيم.
آقاي صدوقي هم اين طور بودند؟
بله، تيپشان اين طور بود. ميخواستم اين طوري بگويم. من در پاركينگ مجلس ماشين زرهي داشتم. گفتم ماشين آمد و راننده را هم صدا زدم. معينفر را مخفيانه منتقل كرديم. به راننده هم گفتم كه او را به خانهاش ببرد و صحيح و سالم تحويل دهد و وقتي در را بست و كاملا داخل شد، برگردد. اين روحيه تعامل در آقاي صدوقي بسيار زياد بود. بعد هم كه دو گروه شديم؛ روحانيون و روحانيت. طبيعي بود در آن تقسيمبندي ايشان در جريان روحانيون قرار بگيرد و همينطور هم بود.
رفت و آمد خانوادگي هم داشتيد؟
خودم به صورت شخصي عمدتا رفتوآمد داشتم. يك خاطره جالب اينكه، اين ساعتي كه الان در جيب من است، در مجلس سوم آقاي صدوقي به من داده و تا الان هم آن را نگه داشتهام!
چه ماركي است؟
تيسوت.
اگر بخواهيد آقاي صدوقي را در يك جمله توصيف كنيد، چه ميگوييد؟ اولين كلماتي كه به ذهنتان ميرسد، چيست؟
روحاني متدين، دلسوز، نجيب و علاقهمند به دين و دينشناس.