یزدفردا :مریم وزیری:یکی از اصولی که میتواند باعث تغییر سرنوشت فرد یا حتی جامعه باشد، پذیرفتن این است که ما مجبوریم تن به تغییر دهیم. سکون را رها کنیم و خود را جاری سازیم.
اغلب از این فکر به وحشت می افتیم. زیرا احساس میکنیم ممکن است آرامشی را که در سکون و حالت فعلی خود داریم از دست بدهیم. همیشه ترسمان بابت از دست دادن مواردی است که کسب نموده ایم. و اینکه ممکن است با تغییر، فقط داشته هامان از بین برود و به راحتی به امکانات جدید نرسیم.
اما غافلیم از این که اصل تغییر به معنی از دست دادن نیست بلکه حتی میتوان گفت معنی تغییر میتواند به دست آوردن نیز باشد. اصولا تا چیزی را از دست ندهیم، دنیا عرضه ی تازه ای برایمان نخواهد داشت. شاید چون جایی برایش باقی نگذاشته ایم.
اینکه هر چه نیاز داریم همیشه در نزدیکیمان باشد، حس خوشبختی را در ما به وجود میاورد. اما باید توجه داشت ما فقط با غرایزمان زندگی نمی کنیم. نگاه حیوانی به زندگی داشتن است که انسان را از تلاش بیشتر و تفکر باز می دارد. و او را به گذران زندگی لحظه ای قانع میکند.
ما باور نمیکنیم که زندگی مدام در حال تغییر کردن است. نمیخواهیم تغییر را بپذیریم. نمیخواهیم از دست دادن چیزی یا تمام شدن دورانی را بپذیریم. همه ما به طور کلی به خاطر اهمیتی که خود آگاه یا نا خود آگاه به زندگی می دهیم، زمان زیادی را صرف تصمیم گیری برای آن میکنیم.
گاهی به توجیه پناه میبریم و تفسیر. و دنبال مقصر میگردیم که اساسا خودمان نیستیم. هرچه دغدغه مان برای ما مهم تر باشد، در حفظ آن بیشتر تلاش می کنیم. بنابراین رجوع به آن و مسایل مربوطه و همچین مباحثی در گذشته مان که می تواند به حفظ شرایط موجود کمک کند راه درستی به نظرمان می آید.
اما اوضاع دور برمان در حال تغییر است شاید لازم است که ماهم تغییر کنیم و به گونه ای متفاوت عمل نماییم. شاید دغدغه مان را درست نشناخته ایم درست انتخاب نکرده ایم و درست حفظ نمی کنیم. شاید با تغییر به شناختی برسیم که برای ادامه زندگی به دنبال مسیر تازه ای باشیم و دغدغه تازه ای. چه کسی گفته تغییر و جابجایی حق ما را ضایع میکند؟ و چگونه به این نتیجه رسیده ایم که جابجایی باید و مجبور است به نفع ما باشد؟ اصلا نفع ما در چیست؟ منافعمان را چگونه مشخص می کنیم؟
چرا فکر نمی کنیم که اعمال خود ما و اساسا طبیعت بشری و بزرگتر از آن جریان زندگی و ذات دنیا جابجایی را صورت می دهد؟ و حال که ما خود را از دنیا بیگانه و جدا می دانیم فکر می کنیم مشکل ما را کس دیگری به وجود آورده و خود او باید حل کند و این حق ماست.
شاید بهتر باشد که دست از این همه تجزیه و تحلیل برداریم و برویم به دنبال ایجاد موقعیتی جدید. نشستن و حرف زدن یا فکر و خیال بی هوده و بدون پشتوانه منطقی داشتن، ما را فقط کسل تر می کند. به جای آن بهتر است به خود روحیه بدهیم و مدام تصورات موقعیتی را در ذهن بپرورانیم که آرزویش را داریم و خود را برای به دست آوردن لذات بیشتر آماده کنیم. این کار کمک میکند که راحت تر وضعیت فعلی را ترک گوییم.
ما قبلا بارها مجبور شدیم وضعیتمان را عوض کنیم تا موارد جدید را کسب و تجربه نماییم. اگر بیندیشیم که راه رفتن در بدو تولد برایمان چقدر دشوار بود، به ما کمک میکند که بفهمیم کاری که حالا میخواهیم شروع کنیم آنقدر ها هم دشوار و خطرناک نیست.
حتی کمی عقب تر برویم: بعضی ها معتقدند دشوارترین کار در این دنیا، " به دنیا آمدن بوده است". پس واقعا هیج جایی برای بهانه گیری وجود نخواهد داشت. تصور کنید بعد از نه ماه قرار داشتن در محیطی تاریک، بی صدا، امن، باید از آن جایگاه دل کند. وگرنه نمی شود به دنیا آمد. و این خود تغییر و تمرین بزرگیست. آیا واقعا حاضر بودیم هرگز به دنیا نمی آمدیم؟ آیا نمی پوسیدیم؟ نمیگندیدیم؟ نمی مردیم؟
درست است که آنجا به مادر بسیار نزدیک بودیم. و حتی به گمان برخی دانشمندان عواطف و احساسات، حرفها و نوازشها و صدای قلب مادر را میشنیدیم و احساس می کردیم؛ درست است آب و غذا و امنیت داشتیم و آزاد بودیم بی هیچ مزاحمی. اما همه اینها نمی تواند به معنای اسیری باشد؟ نباید موقعیتمان تغییر می کرد و رو به بهبودی یا تجربه موقعیت جدید می رفت؟
خودمان را با این جملات واهی در غفلت قرار ندهیم: من برای تغییر خیلی پیر هستم و از این که کار احمقانه ای بکنم می ترسم، زیرا ممکن است فرصت جبران نداشته باشم یا اطرافیانم را برنجانم. با این حرف، وحشتمان از شکست خوردن برمیگردد و امیدمان محو میشود. به این ترتیب، هر روز همان کار قبلی را ادامه میدهیم در نتیجه نگران و مایوس سعی می کنیم این اتفاقات را انکار کنیم.
شاید مقدر شده فقط این جا بنشینیم و ببینیم که چه پیش می آید. دلمان می خواهد این موضوع را باور کنیم. زیرا راحت ترین کار ممکن همین است. منتظر ماندن و قانع بودن. عادت کرده ایم همان کارهای همیشگی را انجام دهیم و تعجب می کنیم چرا وضعیت بهتر نمی شود. غافل از اینکه کار ثابت و همیشگی، نتیجه ثابت و همیشگی میدهد.
گاهی میترسیم در راه تلاشمان تنها بمانیم. آن وقت چگونه با مشکلات مقابله کنیم؟ چگونه بدون کوچکترین ناراحتی، موفق شویم؟ وقتی متوجه میشویم ترس بر ما غلبه کرده، بهترین کار این است که به حماقت خود بخندیم. دست به کار شدن بهترین راه چاره است. از خود بپرسیم واقعا آنقدر ناتوانیم که به دیگران و حمایت مشروطشان نیازمند باشیم؟ سعی کنیم متوجه شویم که کسی هرگز قصد ندارد دارایی های گذشته مان را برگرداند و زندگیمان را به سامان قبل برساند. خودمان باید دست به کار شویم. وقت آن رسیده که زندگی جدید را پیدا کنیم.
بعضی اوقات اوضاع تغییر می کند. زندگی این است، زندگی حرکت می کند و ما هم باید حرکت کنیم. وگرنه جا می مانیم و از همه چیز عقب می افتیم. تصور کنید کسی را که در این وضعیت انفجار اطلاعات، بخواهد همانند گذشته هنوز از همه جا بی خبر باشد. یا به پافشاری اش بر عقاید کذشته و تصورات و تعصبات ادامه دهد. مثلا زمانی تلویزیون داشتن امر عادی نبود و تازه نهی می شد چرا که بی اخلاقی را منتشر می کرد. و به همین دلیل ما حالا هم نخواهیم تلویزیون داشته باشیم. بدون اینکه بررسی کنیم و بدون توجه به نیازهای این دوره و زمانه.
به هر حال بعضی از مردم کم یا زیاد اینگونه اند. باید سعی کنیم همراهانمان را قانع کنیم. و آماده باشیم که حتی گاهی ترس شان به عصبانیت تبدیل شود. این را هم یادمان باشد بعضی ها اصلا نمی خواهند گوش کنند. بعضی ها واقعا نمیدانند که فراتر از خودشان و دایره محدود اطرافشان، دنیا وجود دارد و در جریان است. وسیع و سریع.
اگر تغییر نکنی، از بین می روی. اگر مصرانه باستی و با دنیا حرکت نکنی لاجرم عقب میمانی و از لذات دنیا محروم میشوی گرچه خودت نفهمی چرا که فهمت را پرورش نداده ای. و از حقت و نیازهای واقعیت بی اطلاعی.
در موضوعات روانشناختی مطرح است که واقعا استرس و نگرانی باید وجود داشته باشد. چرا که باعث حرکت میشود. عدم وجود ترس و دلهره انسان را باز می دارد و البته مبرهن است که اضطراب بیش از حد نیز انسان را افسرده و در نهایت از زندگی زده می کند. باید تصمیم بگیریم که اگر دوباره با چنین وضعیتی رو به رو شویم، محل راحت قبلی خود را ترک کرده، زودتر تغییر کنیم. به این ترتیب، همه چیز آسان تر می شود. باور داشته باشیم به هر حال دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
مسلما این به ما کمک خواهد کرد که هرگاه مایوس می شویم، به خود نهیب زنیم کاری که در حال انجامش هستیم، با تمام دشواری ها، از ماندن در وضعیت بلاتکلیفی خیلی بهتر است. ما حتما تجربیات بیشتری در مسیر کسب خواهیم نمود آستانه صبرمان بالاتر خواهد رفت. پخته تر و بزرگتر خواهیم شد و این برای درک بیشتر زندگی و استفاده بهتر از فرصت ها به دردمان خواهد خورد. و همین کافیست.
بنابراین فقط به نتیجه تغییر نیندیشیم. در راه از مسیر لذت ببریم. اصلا از کجا معلوم تا نتیجه زنده باشیم؟ یا وقتی به نتیجه رسیدیم خود به خود تغییر نکرده باشد؟ اصلا ممکن است استفاده از راه کمک کند هدف و نتیجه را عوض کنیم. زیرا شناختمان بالا رفته و البته سلایقمان تغییر کرده است.
به طور کلی بهتر است تصمیم بگیریم به جای این که اجازه دهیم شرایط بر ما چیره شود، خود بر شرایط چیره شویم. اگر دیگران می توانند به جستجوی خود برای یافتن بهترین ها ادامه دهند، ما هم می توانیم.
اگر از آغاز به آنچه در حال وقوع بود توجه میکردیم، و تغییر را پیش بینی کرده بودیم، احتمالا غافلگیر نمی شدیم. شاید این همان کاری است که دیگران کرده بودند. بهترین راه این است به طور مداوم زندگیتان را بررسی کنید. تا از زمان کهنه شدن آن آگاه شوید. ترس اوضاع را بدتر می کند. بنابراین کاری را انجام دهید که اگر نمی ترسیدید می کردید. یعنی حرکت در مسیری جدید.
با اعتماد خود را رها کنید. اگر چه به درستی ندانید که چه در پیش رو است. طولی نمیکشد که متوجه میشوید: غلبه بر ترس، یعنی آزادی. پی ببریم که تا بحال اسیر ترسمان بوده ایم و حرکت کردن در مسیری جدید، سبب آزادیمان شده است. جستجو کردن، ایمن تر از باقی ماندن در وضعیت بلاتکلیفی است آن چه انسان از آن می ترسد هرگز به آن بدی نیست که تصور می کند. نباید به تصوراتمان اجازه عرض اندام زیادی بدهیم. در واقع افسار خیال پردازی هامان را همیشه باید محکم بگیریم. وگرنه وارد تمام محدودیتها خواهد شد و ذهنمان را پر خواهد کرد.
و این ها همه، تنها کاری که می کند روحمان را پر از انرژی منفی میکند نهایتا بر جسم اثر می گذارد و ما را مسخ شده از زندگی می اندازد. بر عکس اگر همه چیز مرتب و سر جای خودش استفاده شود، چه بسا همین تصورات به مثبت اندیشی و سرانجام پرورش ذهن کمک کنند.
ترسی که آدمی در سر می پروراند بسیار هولناک تر از چیزی است که در واقعیت اتفاق می افتد. ترس از نیافتن زندگی جدید آن چنان سبب وحشتمان میشود که حتی نمی خواهیم جستجو را آغاز کنیم. وقتی عادات قبلی را ترک کنیم افکارمان متحول میشود. این هم یکی دیگر از مزایای حرکت. در جا زدن و همیشه یک جور بودن ما را مرداب میکند. کم کم و ناخود اگاه کهنه و قدیمی میشویم. عصبی و غرغرو.
کاری نکنیم که همواره مجبور به دنباله روی باشیم. چرا همیشه دیگران آغاز کنند یا به وجود بیاورند یا کشف نمایند و عده ای تحلیل کنند، و ما فقط استفاده کننده ی صرف باشیم که به اجبار شرایط راضی به ایفای این نقش شده. بنابراین تجربه فهم و سواد هم ندارد. این را با خود تکرار کنید: افکار قدیمی، تجربه جدید به وجود نمی آورند. همین دلیل درجا زدن ماست. باید رفتار ما با زمانی که خلق و خوی قدیم را داشتیم تفاوت کند. که این کار با جابجایی و اعتماد به جاری شدن خود به خود انجام میشود. وقتی انسان عقاید خود را تغییر می دهد، اعمالش نیز دگرگون می شود.
اما مورد دیگر این است که بسته به پذیرش و درک از زندگی، می توان باورهای متفاوت داشت و بر اساس همین باور، زندگی ها متفاوت است. مثلا کسانی باور دارند که تغییر، آسیب می رساند و در نتیجه در برابرش ایستادگی می کنند. اما سعی کنیم بپذیریم پیدا کردن عادات جدید سبب می شود تا این تغییر با رضایت پذیرفته شود.
وقتی می بینی می توانی چیزهای جدیدی پیدا کنی و از آن لذت ببری، مسیر خود را تغییر بده. انقدر متعصب و بسته نباش. زندگی و دنیا وسیع و گسترده است. خود را محدود نکن. انسان نامحدود و بزرگ است. تعجب خواهی کرد که بفهمی بعد ها چه عظمتی را محدود کرده بودی. توجه به موقع به تغییرات کوچک به تو کمک می کند که خود را برای تغییرات بزرگتری که در راه است آماده کنی.
کسانی که زندگی را ساده می گیرند و اوضاع و احوال را بیش از حد تجزیه و تحلیل نمی کنند. وقتی که موقعیت تغییر کرده و همه چیز جا به جا شده بود، آنها هم تغییر و حرکت کرده بودند. این بدان معنی نیست که ولنگار باشیم ما در این نوشتار از "جاری شدن آگاهانه" صحبت می کنیم. و روی صحبتمان بیشتر با "در جا زننده های نا آگاه" است. به اعتقاد استاد شهید، دکتر علی شریعتی، برای دیدن برخی رنگ ها و فهمیدن بعضی حرف ها، از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست. باید از آنجا که نشسته ایم برخیزیم و قرارگاهمان را در جهان عوض کنیم. (هبوط در کویر)
نیازی نیست که مسایل را بیش از حد پیچیده، یا خود را با فکرهای ترسناک گیچ کرد. می توان با توجه کردن به تغییرات کوچک، خود را به نحو بهتری برای تغییر بزرگی که در راه است آماده ساخت. باید خودمان را زودتر با تغییرات امور تطبیق بدهیم زیرا، اگر به موقع این کار را نکنیم ممکن است دیگر خیلی دیر شود. باید راه را خودتان با غلبه بر ترس و گذشتن از آسایش پیدا کنید. هیچ کس دیگری نمی تواند این کار را برایتان انجام دهد یا شما را راضی کند. باید خود فایده ی تغییر کردن را بفهمید و تجربه کنید. دیدتان عوض خواهد شد.
فقط کافی ست زندگی را حس کنیم، آن قدر که بفهمیم چه وقت دارد راکد می شود. خود را به زندگی بسپاریم. با تمام وجود زندگی کنیم اجازه دهیم از ذره ذره زیبایی ها لبریز شویم. امنیت، آگاهی داشتن از محیط اطراف است، نه حبس کردن خود در شرایط راحت. بنابراین با تمام وجود حرکت کنید.
فقط این دیگران نیستند که روزگارمان را تغییر میدهند. بلکه خود روزگار نیز دوره ای دارد، و سرانجام به پایان می رسد.
شک کردن و تحلیل کردن ما را به اشتباهاتمان آگاه می کند و چقدر خنده دار است بدانیم گاهی کارهایی از ما سر می زند که بیشتر به شوخی نزدیک است و ما بیخود جدی گرفته بودیم. وقتی چیزی را بیش از حد جدی بگیریم، از پس تغییرش بر نمی آییم. اصلا به نظرمان نمیرسد نیاز به دگرگونی داشته باشد.
بنابر این تصمیم بگیرید هر از گاهی به خودتان، زندگیتان، رفتارتان، افکارتان و عقایدتان بخندید. آنوقت مواردی که نیاز به تغییر دارند مشخص میشوند. زندگی یک شوخی بزرگ است. خداوند یک طنز پرداز واقعی است. باید شاد بود و لذت برد. هشیاری اینگونه دست می دهد. و سپاسگذاری از خالق اینگونه محقق می گردد.
این را فراموش نکنیم گاهی باید به جای اداره همان شیوه های قدیم، به ترسیم مسیر جدید بیندیشیم. می توانیم از تغییر و موفقیت لذت ببریم، چه در کار و چه در زندگی.
مثلا گاهی بعضی رابطه ها در همان شیوه های کهنه رایج و معمول گم و خراب شده. احتمالا فقط کافی است از یک رابطه بد، خود را رها کنیم. کسی مجبورمان نکرده همیشه به همه افراد و موضوعات گذشته بچسبیم و با خود همراهشان کنیم.
اما به این موضوع از جنبه دیگر بیندیشید: شاید با کمی تغییر جزئی بشود همان رابطه را حفظ کرد و به نحو موثرتر ادامه داد.
شاید آن چه ما واقعاً احتیاج داریم از آن رها شویم، همین رفتارهای ضعیف و قدیمی خودمان است که سبب رابطه ی بد ما می شود. وگرنه شروع هر رابطه ی جدید با افراد جدید نیز ممکن است به همان نتایج کسالت آور و بیهوده منتهی شود.پس بهتر است عاقلانه تر عمل کنیم. رفتار و شیوه جدید، یک رابطه ی جدید است با همان شخص.
و همه این ها وقتی کار ساز است که خود بخواهیم. خواستن سرآغاز شدن هاست. چرا که اجبار فقط مقاومت بر می انگیزد. به امید آگاهی، فهم بیشتر، حرکت و تغییر.
منبع:
الهام گرفته از کتاب: چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟