زمان : 16 Khordad 1391 - 01:09
شناسه : 52257
بازدید : 322118
انتقال مزار ستار خان به تبریزبا نظر مساعد مقام معظم رهبری+عکس جهت انتقال قبر ستارخان به انتقال قبر ستارخان به مکان ديگر مانع ندارد انتقال مزار ستار خان به تبریزبا نظر مساعد مقام معظم رهبری+عکس

یزدفردا :سامی سردار ملی نواده ستارخان و مدیر بنیاد فرهنگی و تاریخی  ستارخان سردارملی در گفتگو با خبرنگاران با اشاره به استفتای صورت پذیرفته از سوی خانواده و بازماندگان ستارخان با دفتر معظم له و تعداد دیگری از مراجع عظام همچون آیت الله العظمی محمدعلی گرامی  گفت: دفتر مقام معظم رهبری صراحتاً آورده است که به‌طور كلى تخريب قبور قديمى که جسدهاى موجود در آن‌ها تبديل به خاک شده‌‏اند اشکال ندارد.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3620.jpeg

به گزارش روابط عمومی بنیاد فرهنگی و تاریخی  ستارخان سردارملی ، وی با بیان اینکه ایشان دفتر مقام معظم رهبری صراحتاً عنوان نموده است که با کندن خاک موجود در اطراف قبر انتقال آن به مکان ديگر مانع ندارد افزود : با انجام این استفتاء راه برای مدیران میراث فرهنگی و فرهنگ و ارشاد اسلامی استان هموار شده و لازم است تا تولیت آستان حضرت عبدالعظیم نسبت به خواسته خانواده ستارخان جهت تحقق وصیت نامه سردارملی اقدامات لازم را به عمل آورند.

 

نواده ستارخان با عنوان اینکه  آیت الله العظمی محمدعلی گرامی  نیز   انتقال قبر ستارخان را بدون هرگونه اشکال شرعی عنوان نموده است گفت: در این خصوص نیز دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور کشورمان در سفر به تبریز دستورات لازم را صادر فرموده اند که امیدوارم مسئولین امر هرچه سریعتر نسبت به انجام این امر اهتمام ورزیده و خانواده ستارخان را یاری رسانند.

متن نامه دفتر مقام معظم رهبری  در پاسخ به نامه خانواده ستارخان به شرح زیر می باشد:

بسمه تعالی

 سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

به‌طور كلى تخريب قبور قديمى که جسدهاى موجود در آن‌ها تبديل به خاک شده‌‏اند اشکال ندارد ولى تخريب و نبش قبور غير مندرس و آشکار کردن جسدهايى که هنوز تبديل به خاک نشده‌‏اند جايز نيست بله اگر موجب وهن و بى‌احترامى نباشد با پرهيز از تحقق نبش قبر هرچند با کندن خاک موجود در اطراف قبر انتقال آن به مکان ديگر مانع ندارد.

موفق و مؤيد باشيد

متن ارسالی از سوی سامی سردارملی (نواده ستارخان)  به نمایندگی از طرف خانواده و بازماندگان ستارخان به دفتر مقام معظم رهبری و دفتر سایر مراجع عظام نیز به شرح زیر می باشد:

 بسمه تعالی

حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (زید عزه العالی)

مقام معظم رهبری و مرجع محترم تقلید شیعیان جهان

باسلام و تهیت

به استحضار می رساند ستارخان (سردارملی) از سرداران جنبش مشروطیت زمانی که در تهران در روز ۱۴ مرداد ماه سال ۱۲۸۹ هجری شمسی (۳۰ رجب ۱۳۲۸) توسط سواران بختیاری و تفنگداران ارمنی به سرکردگی یپرم خان(از جمله عوامل مؤثر در محاکمه و شهادت آیت‏اللَّه شیخ فضل اللَّه نوری) و سردار بهادر  در پارک اتابک (اقامتگاه مجاهدان) تیری به پایش اصابت کرده مجروح شد و قادر به حرکت نگردید بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فانی را وداع گفت و به رغم وصیت به دوستان و خانواده اش جهت تدفین وی در موطنش تبریز ،در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری جنازه اش تشییع و به خاک سپرده شد.

علی ایحالاً در یکصد سال گذشته به رغم تلاش خانواده اش جهت انتقال قبر وی از شهر ری به تبریز با ممانعت برخی مواجه شده است .

مستدعی است نظر مبارکتان را در رابطه با تکلیف خانواده و بازماندگان آن مرحوم و نیز عدم تحقق شرعی وصیت نامه ستارخان (سردارملی) اعلام فرمایید.

با احترام – سامی سردارملی (نواده ستارخان)

به نمایندگی از طرف خانواده و بازماندگان ستارخان

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3621.jpeg

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3625.jpeg

درباره ستارخان سرداملی

ستار خان از سرداران جنبش مشروطه‌ خواهی ایران، و ملقب به سردار ملی است. در مقاومت تبریز وی جانفشانی‌های بسیاری کرد.

ولادت و کودکی

ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ق (۱۸۶۸ میلادی) در منطقه قره داغ (ارسباران) آذربایجان شرقی به دنيا آمد. سوابق زندگي او در دوران كودكي و نوجواني تا درگيريهاي جنبش مشروطه‌ چندان معلوم نيست. از اطلاعات جسته و گريخته‌اي كه از وي به دست آمده، درمي‌يابيم كه او با پدر خود در روستاهاي اطراف ارسباران به شغل پارچه‌فروشي مشغول بوده است.

او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.

جوانی

ستار پس از قتل برادرش اسماعيل به دست نيروهاي دولتي به همراه خانواده خود به تبريز مهاجرت كرد و در محله اميرخيز اقامت گزيد و از داش‌ها و لوطي هاي آن محله شد.

وي مدتي جزء سواران حاكم خراسان بود، از آنجا به عتبات عاليات سفر كرد، پس از چندي به تبريز بازگشت و به مباشري املاك محمدتقي صراف در سلمان مشغول گرديد. سپس به توصيه رضاقلي خان سرتيپ وارد خدمت قراسوران (ژاندارمري) شد و حفاظت راه مرند و خوي به او محول گرديد. چندي بعد مورد توجه مظفرالدين ميرزا (وليعهد) قرار گرفت، ضمن دريافت لقب خاني، از تفنگداران وليعهد در تبريز محسوب گرديد. ستار بنابر عادت لوطي‌گري در يكي از درگيريهاي خود با مأمورين محمدعلي ميرزا (وليعهد) در تبريز، مورد تعقيب قرار گرفت، از شهر گريخت و مدتي به راهزني پرداخت، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد.

سپس با وساطت بزرگان و معتمدين محل به شهر بازگشت و دلالي اسب را پيشه خود كرد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند.

در سال 1325 ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه رشادتهاي ستارخان و دوست او باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء نمود.

رهبری مقاومت تبریز

با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر كشور، ستارخان و باقرخان رهبری مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده گرفتند و در مدت یازده ماه، از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ق، مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت آن ها انجام گرفت، به طوری که شهرت آنها به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام این دو با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه آن ها مطالبی انتشار می‌یافت.

در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»

پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.

روز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان در میان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد.

در تهران استقبال شاياني از آنان به عمل آمد و از طرف مجلس شوراي ملي مورد تجليل قرار گرفتند و دو لوح نقره‌اي طلاكوب به ستارخان و باقرخان اهدا گرديد و براي هر كدام ماهيانه مبلغ هزار تومان مقرري از طرف مجلس تعيين شد و در پارك اتابك (محل فعلي سفارت شوروي) اسكان يافتند.

پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.

مرگ

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3624.jpeg

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/e7/TabrizRevolutionaries.JPG

دکتر ناصر تکميل‌همايون:

ملت ایران مدیون ستارخان و تبریز هستند

ملت ايران از شمال، جنوب، شرق و غرب بايستي مديون ستارخان و تبريز باشند؛ چراكه قيام ستارخان و محله اميرخيزي و آن فداكاري، بلندمنزلتي و عياري كه ستارخان از خودش نشان داد، ايران را وارد يک دوره جديد تاريخي کرد و به استبداد صغير پايان داد.

 تحمله مجدد محمدعلي شاه به ايران در يکصد سال پيش اگرچه برايش ثمري نداشت و او حسرت پادشاهي دوباره بر ايران را براي هميشه با خود برد، اما براي کشوري که در ميان هزاران مشکل دست و پا مي‌زد، مشکلات ديگري نيز به ارمغان آورد: اخراج مورگان شوستر و ناتمام ماندن اصلاحاتش، کشتارهاي خونين مردم به‌ويژه در تبريز، مشکلات اقتصادي و فقر مردم و سرانجام تعطيلي مجلس. دکتر ناصر تکميل‌همايون در اين باره مي‌گويد: «روس‌ها از ابتدا مي‌دانستند کار محمدعلي شاه تمام است، اما بازگشت دوباره او به ايران مثل دوباره برگرداندن محمدرضا پهلوی بود»

براي بررسي دلايل تعطيلي مجلس دوم ابتدا بهتر است از مجلس اول شروع کنيم. در تهران آن روز چه نيروهايي در حال فعاليت بودند كه به توپ بستن مجلس منتهي شد...

نخست انجمن‌ها. ما انجمن‌هايي داشتيم كه مثل احزاب بودند. بيش از ۹۰ انجمن داشتيم كه بيشتر آنها فرق بين انجمن سياسي و مجلس را نمي‌دانستند و تصور مي‌كردند آنچه آنها مي‌گويند، بايد مجلس هم همان را تكرار كند. در بين اين ۹۰ انديشه، برخي‌ تندروتر و بعضي‌ معتدل بودند. در آن مجلس، نمايندگان آذربايجان از همه تندروتر بودند. عده‌اي هم به شدت تحت تأثير آذربايجاني‌ها بودند مانند تقي‌زاده. عده‌اي ديگر، مجلس و مشروطه را قبول داشتند ولي گاهي تندروي آذربايجاني‌ها و انجمن‌ها را برنمي‌تابيدند. برخي نيز هنوز متمايل به سلطنت بودند و آن‌گونه كه بايد و شايد، مشروطه‌خواه نشده بودند.

بيرون از مجلس هم متشرعين ضد مشروطه را داشتيم كه اگرچه نيت متفاوتي در مخالفت با مشروطيت داشتند اما در عمل با محمدعلي شاه همگام مي‌شدند و در ضديت با مشروطه در يك خط قرار مي‌گرفتند. از لحاظ سياست بين‌المللي، انگليس‌ها طرفدار مشروطه بودند يعني مشروطيت را به‌گونه‌اي به نفع خودشان مي‌دانستند. از ديگر سو، روس‌ها مشروطيت را به دليل كاهش قدرت پادشاه به ضرر خود مي‌ديدند؛ چون طبق قرارداد تركمنچاي، روس‌ها بايد از وليعهد و سلطنت ايران يعني قاجاريه دفاع مي‌کردند. در نتيجه از لحاظ خارجي روس‌ها، از لحاظ ديني، متشرعين ضدمشروطه و از لحاظ قدرت سياسي، خود محمدعلي شاه و وابستگان او يك طرف بودند و در اين طرف هم انجمن‌هاي مخالف با هر سه اين گروه‌ها قرار داشتند و مجلس شوراي ملي هم اين وسط نمي‌دانست چه كار بايد بكند و به هر طرف كه متمايل مي‌شد مورد حمله گروه مقابل قرار مي‌گرفت؛ يعني كساني كه رئيس مجلس مي‌شدند يا در مجلس فعاليت داشتند در شرايط سختي بودند؛ به‌طوري که گاه در جايگاه تماشاچيان مجلس، اعضاي انجمن‌ها حرف‌هايي مي‌زدند كه مجلس به هم مي‌خورد. مي‌توان گفت که مشروطه و نهاد قانونگذاري هنوز جا نيفتاده بود.

و سرانجام حاصل اين رودررويي به توپ بستن مجلس بود...

در اين شرايط شاه ضد مشروطه را نيروهاي متشرعين تحريك مي‌كردند كه مشروطه را از بين ببرد. نيروهاي مشروطه‌خواه تندرو هم ضد شاه كار مي‌كردند. در همين خيابان اكباتان بمب در كالسكه محمدعلي شاه مي‌گذارند که نزديك بود پادشاه بميرد، يا در روزنامه‌هايشان حتي فحش ناموسي به شاه مي‌دادند. خب اين اعمال، شاه را تحريك مي‌كرد. قزاقخانه هم كه در ايران بود و قزاق‌ها زير نظر محمدعلي شاه بودند. در يك روز معين كودتايي صورت گرفت كه نظاميان روسي مجلس را بمباران کردند كه اين روز در تاريخ به «يوم‌التوپ» مشهور شده است. در اين روز مجلس ويران مي‌شود، اشياي قيمتي به تاراج مي‌رود، عده‌اي از نمايندگان كشته مي‌شوند، عده‌اي دستگير شده و عده‌اي هم فرار مي‌كنند.

در نتيجه مجلس اول كه مي‌خواست نخستين سيماي دموكراسي را در تهران نشان دهد، از بين مي‌رود و دوره استبداد صغير آغاز مي‌شود؛ يعني از قديمي‌ترين پادشاهان تا فرمان مشروطيت استبداد كبير بود و از انحلال مجلس اول به بعد كه محمدعلي شاه فرمانرواي مطلق ايران مي‌شود استبداد صغير نام مي‌گيرد.

گفتيد که يکي از مخالفان پروپاقرص مجلس مشروطه، متشرعين بودند. آنها چرا با مجلس مخالفت مي‌کردند؟

متشرعين در ابتدا مشروطه‌خواه بودند؛ مثلاً شيخ فضل‌الله نوري با آيت‌الله بهبهاني و ديگران دمخور بود. او مردي فاضل و افضل مجتهدان تهران بود اما بعدها به دليل برخي تندروي‌ها و حرف‌هاي مجلسيان كه بوي مخالفت با دين و شرع از آن به مشام مي‌رسيد، با مشروطيت مخالفت مي‌کرد.

متشرعين اين نكات را مطرح مي‌كردند و مي‌گفتند اين مجلس ضد شرع و قانون و اسلام است.

لوايحي كه مي‌نوشتند و سخنراني‌هايي كه مي‌كردند بر اين پايه بوده. البته گروهي هم معتقدند كه احتمالاً اختلافي بين آيت‌الله بهبهاني و شيخ فضل‌الله وجود داشته و مشروطه تنها بهانه‌اي بيش نبود وگرنه جنگ، جنگ شيخ فضل‌الله و آيت‌الله بهبهاني بود.

به عقيده شما اين موضوع تا چه حد به واقعيت نزديک است؟

اين نكته را مورخين نوشته‌اند و هيچ بعيد نيست به دليل اينكه علم شيخ فضل‌ا... از بقيه مجتهدان بيشتر بود ولي هميشه در رده سوم قرار مي‌گرفت، از اين بابت ناراحت شود. چون از لحاظ علم و سواد اسلامي اينها به پاي شيخ فضل‌الله نمي‌رسيدند. وقتي مخالفت‌ها شروع شد، محمدعلي شاه مستبد و شيخ فضل‌الله نوري ناخواسته در يك خط قرار گرفتند.

در يكي از لوايح شيخ فضل‌الله نوشته: «تمت هذاالكتاب في زمان الملك العادل، محمدعلي شاه قاجار» مسلما اين نوشته شيخ فضل‌الله براي آزاديخواهان به ويژه براي مردم آذربايجان جالب نبود. از طرفي علماي نجف‌ كه آگاهي‌هاي بيشتري هم داشتند به نفع آزاديخواهان موضع‌گيري مي‌كنند كه اگر موضع‌گيري علماي نجف نبود، معلوم نبود در تهران چه وضعيتي پيش بيايد. به‌ويژه فتاوي علماي نجف به‌ويژه ملا كاظم خراساني بود كه مشروطه را قوام بخشيد به‌طوري‌كه استبداد صغير عمرش چندان طول نكشيد كه بايد گفت استبداد اصغر.

ساختار مجلس دوم چه تفاوت‌هايي با مجلس اول داشت و بر چه مبنايي تشكيل شده بود؟

ابتدا بايد بگويم در اين برهه تاريخي، ملت ايران از شمال، جنوب، شرق و غرب بايستي مديون ستارخان و تبريز باشند؛ چراكه قيام ستارخان و محله اميرخيزي و آن فداكاري، بلندمنزلتي و عياري كه ستارخان از خودش نشان داد، ايران را وارد يک دوره جديد تاريخي کرد و به استبداد صغير پايان داد. بعد از فتح تهران، انجمن‌ها و تشكيلاتي درست شد و مجلس دوم شروع به کار ‌‌كرد که شرح احوال ديگري دارد. در مجلس دوم مسئله طبقاتي از بين رفت و اين خيلي مهم است. اين مسئله که اعيان و اشراف قاجاريه هر كدام براي خود وكيلي داشته باشند از بين رفت و مردم در هر منطقه‌اي به نماينده‌اي كه خودشان مي‌پسنديدند، راي مي‌دادند. اين نماينده ممكن بود روحاني باشد يا بازاري يا روشنفكر يا يک فرد ساده.

بنا به تشخيص مردم هر منطقه هر فردي از هر قشري که مورد قبول بود وارد مجلس مي‌شد؛ جز آن چند نفري كه به عنوان مجتهدان طراز اول و به عنوان ناظران قانون مراقب بودند قوانيني كه مجلس تصويب مي‌كند مغاير با اسلام نباشد. مشهورترين، مبارزترين، متقي‌ترين و بي‌هراس‌ترين آنها مرحوم آيت‌الله سيد حسن مدرس بود كه در تمام اين دوران اهميت خودش را نشان داده تا دوران سلطنت رضاشاه كه كاملا در برابر ديكتاتوري جديد ‌ايستاد و مبارزه کرد و سرانجام جان خود را از دست داد.

برخي معتقدند حضور مورگان شوستر در ايران و اصلاحاتي که انجام داد، جرقه انحلال مجلس دوم را شعله‌ور کرد. اين موضوع را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟

مجلس دومي‌ها و سومي‌ها درک و شعور بيشتري داشتند. آنان وقتي مي‌ديدند اوضاع مملکت رو به خرابي مي‌رود، از افراد توانمند براي اصلاح امور دعوت مي‌کردند و اين‌که اين فرد از کدام کشور و کدام طيف باشد، برايشان مشکل عمده‌اي نبود؛ بنابراين براي اصلاح وضع مالي مملکت شوستر را انتخاب كردند. شوستر براي اصلاح خزانه و امور مالي آمده بود ولي نه انگليسي بود و نه روسي بلکه آمريكايي بود، اما وقتي مي‌خواست اصلاحات را شروع كند، بسياري از اين رگه‌‌هاي اصلاحي به اين دو کشور مربوط مي‌شد و اين مسئله به مذاق آنان خوش نمي‌آمد و سفارتخانه‌هايشان شروع به كارشكني مي‌كردند؛ مثلا اگر شوستر دزدي پيدا مي‌كرد و مي‌خواست او را بگيرد و محاكمه كند، مي‌گفتند اين تابعيت روسي دارد و شما حق نداريد روس‌ها را محاکمه كنيد؛ انگليسي‌ها هم همين‌طور- شوستر در کتاب خود (اختناق ايران) اين مسائل را كامل توضيح داده- و بالاخره با كارشکني روس‌ها و انگليسي‌ها اصلاحات انجام نگرفت.

از طرف ديگر احزابي كه در آن زمان تشکيل شد، بر پايه خواسته‌هاي اجتماعي جامعه ما نبود. اينها بيشتر الگوهايي از خارج گرفته بودند و احزاب را به شکل اروپايي تشکيل مي‌دادند؛ سوسياليست، دموكرات، سوسياليست اعتدالي، سوسياليست انقلابي و... اينها آن موقع در اروپا بوده ولي در اروپا سوسياليست براي چه به وجود مي‌آيد؟ براي اينكه بر ضد بورژوازي يعني صنعتگران، كارخانه‌داران و تجار معتبر فعاليت کند، در حالي که در ايران آن زمان بورژوازي در کار نبود که بخواهد سوسياليستي‌اش ايجاد شود ولي اينها از اروپا الگو گرفتند. شهيد مدرس در جايي گفته است كه اجازه دهيد اول كارخانه در ايران درست شود بعد وقتي كه جلو رفت، ما مي‌آييم از حق كارگران در مقابل صاحبان كارخانه دفاع مي‌كنيم ولي شما اصلا اجازه نمي‌دهيد كارخانه درست شود که حرف درستي است؛ يعني آن دوران، دوراني بود كه بايد با يك شيوه ديگري مملكت را اداره مي‌كردند و بايد سراغ سازندگي، اصلاحات، پيشرفت جامعه و يك حرکت ملي و همگاني مي‌رفتند و بعد به مرور زمان اگر مملكت جلو مي‌رفت و خيلي پيشرفت مي‌كرد، احزاب تيپ اروپايي هم به وجود مي‌آمد ولي تشکيل احزاب به آن شکل براي آن زمان زود بود.

به نظر مي‌رسد که در اين مقطع، انگليس از مجالس ايران حمايت مي‌کند يا دست کم در فکر از هم پاشيدن مجالس نيست؟

نه؛ انگليسي‌ها در صورتي مجلس و مشروطه را دوست داشتند كه بر ضد شاه باشد و به نفع منافع آنها ولي وقتي متوجه شدند كه اينطور نيست، در سال ۱۹۰۷ قرارداد بستند با روس‌ها و ايران را به سه قسمت تقسيم كردند؛ به قول مرحوم مصدق، با روس‌ها موازنه‌شان مثبت بود و اين موازنه را خيلي زود برقرار كردند و دل هيچ كدام براي ايران، مشروطه يا سلطنت نمي‌سوخت. آنها براي منافع خودشان تلاش مي‌كردند. در سال ۱۹۲۱ كه زمينه به كار گماردن يك نيروي جديد ضدقاجاري ولي به نفع انگليس و روس پيش مي‌آيد، هر دو با ايران قرارداد دوستانه‌اي مي‌بندند. نتيجه اين موازنه، آوردن رضا شاه است. يعني وقتي برخي مي‌گويند رضاشاه را انگليسي‌ها آوردند، ۵۰درصد قضايا درست است، ۵۰درصد ديگر اين است كه اگر روس‌ها نمي‌خواستند، رضا شاه را نمي‌آوردند. رضا شاه پديده توافق روس و انگليس بود.

با اين وصف چرا وقتي محمدعلي شاه به آن شكل از مملکت خارج مي‌شود و از طرفي كل حكومت قاجار عقبه خوبي در ذهن ايراني‌ها ندارد، اين دو کشور شخص ديگري را جايگزين او نمي‌کنند و باز هم فرزندش را كه خردسال هم هست، به جاي او مي‌گذارند؟

چون مشروطه‌خواه‌ها ضد سلطنت كه نبودند. ضد سلطنت ديكتاتوري و مستبد بودند؛ بنابراين وقتي محمد علي شاه را از ايران بيرون كردند هم روس‌ها توافق داشتند و هم انگليسي‌ها پولي كه قرار بود هر سال به محمد علي شاه بدهند با توافق آنها داده مي‌شد يعني آنها هم با اين قضيه موافق بودند. پسر محمد علي شاه، احمد ميرزا بود. احمد ميرزا هم به سن قانوني نرسيده بود. يك نفر را كه يكي از بهترين آدم‌هاي آن روزگار و از تبار قاجار هم بود، به عنوان نايب‌السلطنه انتخاب كردند تا احمد شاه به سن قانوني برسد و پادشاه بشود. احمد شاه به سن قانوني نرسيده، عزيزالملك مي‌ميرد و ناصرالملك را مي‌آورند. ناصرالملك هم كسي بود كه روابطش با انگليسي‌ها حسنه بود. او هم احمدشاه را به ۱۸ سالگي مي‌رساند و شاه مي‌كند و خودش به انگليس مي‌رود.

اگر رفتن محمدعلي شاه با توافق روس‌ها بود، پس چرا دوباره مي‌خواستند او را به ايران برگردانند؟

روس‌ها از ابتدا مي‌دانستند کار محمدعلي شاه تمام است، اما دوباره برگرداندن او به ايران مثل دوباره برگرداندن محمدرضا پهلوي و کودتاي ۲۸مرداد و تنها براي امتياز و باج گرفتن بود و فکر مي‌کردند اگر او حتي براي مدتي برگردد مي‌توانند امتيازات مختلف بگيرند. محمدعلي شاه قدرت‌طلب بود و تصور مي‌كرد شايد بتواند كاري بكند ولي در مقابل مشروطه‌خواهان عقب نشست.

در بين تصميم‌گيري‌هاي روس و انگليس براي ايران، مجالس مشروطه چه عکس‌العملي نشان مي‌دادند؟

يكي از شاهكارهاي مجلس اول مخالفت با قرارداد ۱۹۰۷ است؛ به‌طوري که وكلا حتي آن‌هايي كه سواد سياسي و اجتماعي خاصي هم نداشتند مانند مشهدي باقر بقال و... همگي با اين قرارداد مخالفت كردند و نگذاشتند تصويب شود. مجلس دوم از مجلس اول هم پرقدرت‌تر بود. اما گاهي دخالت احزاب و انجمن‌ها در مجالس دوم و سوم، استمرار حکومتي را در نهاد دولت از بين مي‌برد. مثلا از دوران مشروطه از ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله گرفته تا برسيم به فروغي( اولين نخست وزير دوره رضاشاه) ۶۵ کابينه عوض مي‌شود که نشان‌دهنده پريشان احوالي جامعه و تزلزل در حکومت است. در اين مورد هم دولت نقش داشته و هم مجلس و انجمن‌ها و احزاب و هم مردم. ناپختگي خود ما ايراني‌ها در شناخت مشروطه و قوانين. يعني هنوز نمي‌دانستيم مشروطه چيست.

سناريو تعطيلي مجلس دوم از كجا كليد خورد و باعث و باني‌اش چه كساني بودند؟

در تعطيلي مجلس دوم بيشتر قصد ترميم وجود داشت؛ يعني وقتي دوره فطرتي در کار مجلس پيش آمد (۹ ماه) تصور كردند در اين دوران مي‌توانند سروساماني به امور مملكت بدهند و دوباره اين مجلس را برپا كنند، اما مشروطه‌خواهان، هميشه اصرارشان بر اين بود كه بودن مجلس بهتر از نبودنش است و بالاخره آن دوران فطرت را پايان دادند و مجلس سوم و چهارم را ادامه دادند؛ يعني بيشتر قصد ترميم داشتند ولي قصد تعطيل نداشتند.

اولتيماتوم روسيه نسبت به اخراج مورگان شوستر چقدر بر اين مسائل تاثيرگذار بود؟

روس‌ها با اين اولتيماتوم ظلم بزرگي به ايران کردند. شوستر داشت کار خودش را مي‌کرد و روس‌ها براي کارشکني و ايجاد مانع در برابر آن کارهاي مثبت، اين اولتيماتوم را دادند و اگر اين اولتيماتوم پذيرفته نمي‌شد، بعيد نبود روس‌ها وارد ايران مي‌شدند و ايران هم به سرنوشت ترکمنستان و ازبکستان دچار مي‌شد و به همين دليل، متاسفانه مجبور شدند عذر او را بخواهند و اولتيماتوم روس‌ها را بپذيرند.

مجلس آن زمان تحت نفوذ کابينه و وزرا اداره مي‌شد؟

نه. اگر مي‌شد که...

پس چطور وقتي مجلس در مقابل اولتيماتوم روس‌ها مقاومت مي‌کند، کابينه موافقت مي‌کند؟

با نامه‌نگاري‌هايي که مي‌شود و حرف‌هايي که مي‌زنند و بحث‌هايي که مي‌کنند، اين کار صورت مي‌گيرد، ولي کابينه‌هاي مشروطه مثل کابينه‌هاي محمدرضا پهلوي نبودند که مجلس، کاملا مطيع آنها باشد و روابطي باهم داشتند. گاهي ممکن بود رئيس کابينه، اکثريتي را در مجلس داشته و مجلس از او تبعيت مي‌کرد و گاهي نداشته.

فکر نمي‌کنيد تعطيلي مجلس دوم حاصل يک کودتا باشد؛ يعني توافق پشت پرده انگليس و روسيه و عوامل داخلي‌شان؟

نه. البته سال ۱۹۱۵ روس‌ها و انگليسي‌ها در اين قضيه با هم توافقاتي کرده بودند ولي نه اين‌که بخواهند مجلس ايران را تعطيل کنند.

ويژگي خاص مجلس دوم و نمايندگانش چه بود؟

مصوباتش هست. کلا در دوراني که مجلس شوراي ملي داشتيم، شخصيتهايي را مي‌بينيم که فراتر از مجلس بودند. واقعا شخصيت مشهدي باقر بقال و امثالهم از بسياري دکترها و مهندس‌ها و افرادي که دوره پهلوي با کراوات و قيافه‌هاي مدرن مي‌آمدند بالاتر بود. البته افرادي مانند مرحوم مدرس يا معتمدالملک هم وجود داشتند. از طرفي گاه کارهاي بزرگي هم صورت مي‌گرفت؛ مانند مخالفت مجلس اول با قرارداد ۱۹۰۷؛ مخالفت مجلس پنجم با قدرتمداري رضاخان، يا مبارزه براي ملي شدن صنعت نفت در مجلس شانزدهم.

در مجلس دوم هم رد اولتيماتوم روسيه کار بزرگي بود. اگر مي‌گذاشتند کارهاي مجلس ما خوب پيگيري شود، با دموکراسي و مردمسالاري آشنا مي‌شديم. آرزوي من اين است که اندک اندک دموکراسي را ياد بگيريم و اين چيزي نيست که يک‌شبه به دست آيد. ما قرن‌ها حکومت استبدادي داشتيم و اين استبداد در تمام فکر و عاطفه و احساس و زندگي و تعليم و تربيت بچه‌هاي‌مان رسوخ کرده. اين بايد به مرور زمان تقليل پيدا کند؛

به قول سعدي: سعدي به روزگاران/مهري نشسته در دل

که من مي‌گويم: سعدي به روزگاران/قهري نشسته در دل

بيرون نمي‌توان کرد/ الا به روزگاران

مگر که روزگاراني بيايد و ما اندک اندک آسيبهاي استبداد را از خودمان دور کنيم و نخست با نفس خودمان دموکراسي برقرار کنيم و بعد به مرور زمان با خانواده و ملت و بعد هم با جهانيان، چون خلق جملگي نهال خدايند.

http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3623.jpeg
*** سامی سردار ملی – نواده ستارخان  :زخم ستارخان هنوز بهبود نيافته است

همان طوري که امام حسين(ع) زير بيرق يزيد نرفت و با او بيعت نکرد ستارخان نيز به پيروي از سالار شهيدان به مقابله با ظلم ظالم برخاست و زير بيرق بيگانگان و روسيه نرفت و با فرستاده کنسول روس بيعت نکرد.  

زندگي بزرگ مردان تاريخ را از هر جنبه که مورد مطالعه قراردهيم مي بينيم اقدامات و کارهاي آنان در جهت رسيدن به اهداف والاي انساني و خداپسندانه بوده است اين بزرگ مردان با ايثار و از خودگذشتگي و انفاق راه خود را يافته بودند و با توکل به خداي متعال به هدف خود نائل شدند براي همين هست که نام آنان در تاريخ به نيکي ماندگار شده است امام حسين(ع) يکي از بزرگترين اين مردها مي باشد او با ايثار و فداکاري و ايمان به خدا راه حق را يافته بود و نهايتاً در واقعه کربلا به هدفش که مقابله با حکومت ناعادلانه اموي و احياي ايدئولوژي حکومت اسلامي بود دست يافت.

در طول تاريخ ، حماسه بزرگ کربلا براي بسياري از مردم درس عبرت و آزادگي آموخته است چنانکه گاندي بزرگمرد مشرق زمين گفته است : من براي مردم هند چيز تازه اي نياورده ام فقط نتيجه اي که از مطالعات تاريخ زندگي قهرمانان کربلا به دست آورده ام را به مردم هند ارمغان دارم اگر بخواهيم هند را نجات دهيم بايد راهي را بپيمائيم که حسين بن علي پيمود.

به نظرمن ، پرداختن به ظواهر عاشورا ، بدون توجه به عمق و باطن قيام حسيني چيزي جز دسيسه و افکار شيطاني امپرياليستي نمي تواند باشد چرا که آنها مي خواهند تا مردم ، ظلم ستيزي اين هدف اصلي از قيام امام حسين را فراموش کرده و دنباله رو راه اين بزرگوار نباشند لذا نبايستي از محرم حسيني ، تنها به ريختن اشک اکتفا نماييم .

آري اشک ريختن و عزاداري براي امام حسين موجب نرم شدن دلهاست و افراد را به تفکر وادار مي کند تا اگر پيرو حقيقي راه آن بزرگوار نبوده و در غفلت به سربرده ايم به خود آئيم.

اين عزاداري ها باعث مي شود که حماسه کربلا و اهداف مقدس امام حسين(ع) فراموش نشود پس بايد مداحان اهل بيت(ع) با افزايش آگاهي و اطلاعات خود در زمينه اهداف قيام عاشورا ، از ترويج خرافه گويي در عزاداري ها جلوگيري کنند.

در طول تاريخ بعد از حادثه کربلا ، مجالس عزاداري بهانه اي بود براي اينکه معارف و علوم اهل بيت(ع) به صورت سينه به سينه به نسل هاي بعدي انتقال يابد تا به ما برسد. بعد از حماسه کربلا افراد زيادي در مقابل ظلم و ناعدالتي مبارزه کرده و در تاريخ ماندگار شدند ؛ ستارخان يکي از اين خلف تاريخ بود همان طوري که امام حسين(ع) زير بيرق يزيد نرفت و با او بيعت نکرد ستارخان نيز به پيروي از سالار شهيدان به مقابله با ظلم ظالم برخاست و زير بيرق بيگانگان و روسيه نرفت و با فرستاده کنسول روس بيعت نکرد و اين جمله تاريخي را به او گفت: « جناب کنسول من مي خواهم هفت کشور زير بيرق حضرت ابوالفضل (و يا اميرالمؤمنين ) بيايند حال شما به من مي گوئيد زير بيرق روسيه بروم هرگز اين کار نخواهد شد .»

بدنبال قيام ستارخان ، کنسول روس گفته بود که قيام ستارخان اخلاق و روحيات مردم تبريز را عوض کرده است افکاري در آنها پيدا شده که نبايد مردم مستعمرات داشته باشند .http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3622.jpeg

بايد گفت روسها ستارخان را مانع دسيسه هاي خود مي ديدند و به هر قيمتي با همکار ي دولت مرکزي ، نقشه دور کردن ستارخان از تبريز را اجرا کردند و او را به تهران فرستادند همانطور که امام حسين (ع) داغ جگر گوشه ها و عزيزان خود را در کربلا به دل گرفت ستارخان نيز در راه مبارزات خود ، داغ ديده برادر و برادرزاده هايش بود چنانچه موفق نشد فرزند کوچک خود را تا هنگام مرگ ببيند چون وقتي او را به تهران تعبيد کردند هنوز فرزندکوچش به دنيا نيامده بود .

ستارخان ارزش و احترام خاصي به امام حسين (ع) و حضرت ابولفضل (س) داشت و مراسم ماه محرم را در منزل خود با شکوه برگزار مي کرد مسلماً ستارخان با سرمشق قرار دادن حوادث کربلا ، جوانمردي و ظلم ستيزي را درک کرده بود و نهايتاً راه خود را يافته بود . او با توجه به علاقه و اعتقاداتش ، مدتي جهت کار کردن و زيارت در عتبات عراق حضور يافت و جملات زير که اکنون در سنگ قبر وي حک شده نشان دهنده اعتقاد و مرام وي بود:

«اين بنده عاصي ستار ، براي اجراي احكام شريعت غراء احمدي ، مطابق احكام صادره علماء اعلام ، از جان و مال و اولاد و هستي خود صرف‌نظر كرده تا دولتي جابره ، تبديل به دولت عادله و قوانين حضرت سيدالمرسلين رويه و مسلك اهل اسلام شود.»

اين قهرمان ملي بارها مورد کم لطفي قرار گرفته است بعد از شهادت ستارخان نيز قبر وي مورد کم احترامي قرار گرفت ؛ قبل از انقلاب قبر ستارخان در حيات حرم شاه عبدالعظيم با سنگ قبري کوچک که گويي قبر کودکي است در يک گوشه دور افتاده اي قرار داشت بعداً فقط سنگ قبرش تعويض گرديد و فقط اندازه اش اندکي بزرگتر شد و در سالهاي اخير بارها وعده بازسازي قبر آن مرحوم توسط مسئولين داده شده ولي اقدامي صورت نگرفته است آخرين بار در خرداد 88 هنگامي که رئيس جمهور محترم و هيئت همراه در تبريز حضور داشتند در مراسم بزرگداشت سرداران ملي که با حضور هيات همراه رئيس جمهور در تالار معلم تبريز برگزار گرديد بعد از سخنان من که خواستار بازسازي قبر ستارخان يا انتقال شرعي قبر آن مرحوم به تبريز بودم قول مساعد داده شد که قبر آن مرحوم بازسازي گردد ولي تا به حال عملي نگرديده است حقيقتاً ستارخان شايسته اين است که جهت پاسداشت اقدامات آن قهرمان در سالگرد شهادتش در 25 آبان ماه سالانه مراسمي توسط ارگانهاي مربوط در خور ايشان برگزار گردد نه اينکه مانند امسال با داير کردن نمايشگاه کتاب بر روي قبر آن مرحوم در سالروز شهادتش ، موجب رنجش روح آن مرحوم گردند.

شنيده شده امسال مراسم بزرگداشت ستارخان در ازمير ترکيه برگزار گرديده است.

ستارخان به خاطر اجراي قانون و عدالت در کشور و براي برقراري مجلس شوراي ملي در مملکت قيام کرد و خود را تقديم ملت و مملکت کرد به همين خاطر از نمايندگان مجلس انتظار مي رود به اين مسائل ارج نهاده و رسيدگي کنند .

آري ستارخان 100 سال پيش با دسيسه به تهران کشانده شد و آنجا تير خورده و زخمي شد ولي به نظر مي آيد زخم ستارخان هنوز بهبود نيافته است.

 http://www.yazdfarda.com/media/news_gal/file_3619.jpeg

گفت‌وگو با خانواده و نوادگان ستارخان :می‌خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد

نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادی‌خواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری می‌کنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برای شان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برای‌شان به میراث رسیده.

ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار می‌رود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روس‌ها می‌گوید که آرزو دارد 7 کشور را زیر بیرق ایران ببرد.

ماهنامه مدیریت ارتباطات در شماره سوم خود به گفت‌و گو با خانواده ستارخان می‌پردازد.

در این مطلب که در ادامه می‌خوانید، عروس و نوادگان ستارخان از دلاوری‌های او می‌گویند:

در یکی از مناطق قدیمی قلب تبریز و کوچه‌ای قدیمی‌تر که هنوز غباری از مشروطه و رنگی از سنت بر چهره دارد، خانواده‌ای پر تب و تاب زندگی می‌کنند که نام «سردار ملی» بر شناسنامه‌شان نقش بسته است.

نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادی‌خواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری می‌کنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برای شان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برای‌شان به میراث رسیده.

با گشاده‌رویی و به قول خودشان با درویش‌مسلکی پذیرای ما هستند. تکلفی در رفتارشان نیست و سادگی ستارخان در رفتارشان نمودار است.

با قرار قبلی بیشتر اعضای فامیل که در تبریز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسی که تهورش در سال‌های مشروطه مانند نداشت.

اتفاقاً میان کلام گریزی هم به سریال سال‌های مشروطه زدند. «سامی سردار ملی» نتیجه ستارخان معتقد است سریال بیش از زندگی و شرح مشروطه‌خواهان واقعی به اشخاص دیگری پرداخته بود که نزدیکی چندانی با مشروطه نداشتند. صحنه‌های مربوط به مشروطیت تبریز را اندک می‌پندارد، البته صحنه مرگ حزن‌انگیز ریحان و توجه کارگردان به دیدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سینه وی را مستثنی می‌داند.

خانه، خانه‌ای است قدیمی که اگر از دوره ستارخان باقی نمانده باشد ولی به آن سال‌ها نزدیک‌تر است. هر وقت حرف از خانه و کاشانه سردار می‌شود، می‌بینیم که این خانواده، دل پری از داستان پر آب چشم خانه ستارخان در محله شتربان تبریز دارند. در یکی از دیوار‌های اتاق پذیرایی، عکسی قدیمی از خانه ستارخان دیده می‌شود. در قابی چوبی و نه چندان شایسته، یکی از لحظات تاریخی و به یادماندنی تاریخ ایران زمین عکس شده است. «نگار عزرایی» عروس ستارخان است و 85 سال دارد. شخصیت‌های عکس را می‌گوید.

ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار می‌رود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روس‌ها می‌گوید که آرزو دارد هفت کشور را زیر بیرق ایران ببرد. این خانه چند سال پیش به عدم رسیدگی و مرمت رو به ویرانی رفت و بخش‌هایی از آن تخریب شد.

نگار عزرایی می‌گوید سال پیش پس از پیگیری‌های بسیار، مقامات میراث فرهنگی و حتی شخص اسفندیار رحیم مشایی در همایش زود هنگام مشروطه، وعده‌های بسیاری در ارتباط با رسیدگی به وضعیت خانه و مرمت و بازسازی آن داده‌اند. حتی طرحی از سوی میراث فرهنگی مطرح شد که بر اساس آن موضوع تأسیس مجموعه‌ای به نام بنیاد ستارخان، در همان منزل، مطرح شده بود که بعدها مسکوت ماند.

از سرنوشت یدالله‌خان بعد از مرگ پدر می‌پرسیم. سامی و بهرام سردار ملی (نوه‌های ستارخان) مشترک پاسخ می‌دهند: فرزند ستارخان (یدالله) تا یازده سالگی با ستارخان زندگی می‌کرد. هنگامی که ستارخان از دنیا می‌رود، عمویش حاج عظیم قره‌جه داغی تربیت و نگهداریش را بر عهده می‌گیرد و یدالله‌خان با هزینه عمو در سنین جوانی به فرانسه فرستاده می‌شود. دو سال پزشکی می‌خواند ولی با روحیه‌اش سازگار نبود. وارد دانشکده افسری می‌شود و با درجه سروانی به ایران باز می‌گردد ولی در ارتش پیشرفت چندانی نداشت. اتفاقاً زمان خدمت‌اش مصادف می‌شود با ورود ارتش سرخ به ایران و اشغال آذربایجان توسط روس‌ها و بلوای پیشه‌وری.

بهرام می‌گوید پدرش (یدالله خان) زمانی نیز در دادگاه نظامی در سمت دادرس خدمت می‌کرده است ولی به علت تمرد از دستور مقامات بالا و صدور حکم حبس ابد به جای اعدام، در یکی از پرونده‌های سیاسی شدیداً مغضوب واقع می‌شود، تا آن جا خود نیز زندانی و تا آستانه اعدام پیش می‌رود. اما قضیه با وساطت پسر ثقه‌الاسلام فیصله می‌یابد. یدالله‌خان در بهار سال 1357 به دور از خانواده و دو خواهرش یعنی معصومه و سلطان خانم در انگلستان از دنیا می‌رود.

استاد اسفندیار قره‌باغی از اساتید موسیقی و آواز کشور در این هنگام وارد اتاق می‌شود. ایرانیان در سال‌های آغازین دهه 50 با صدای او بیشتر آشنا شدند. وی نخستین کسی بود که بعد از زنده یاد غلامحسین بنان، سرود ‌ای ایران را باز خوانی کرد و در اوایل دهه شصت نیز سرود ضد آمریکایی‌اش طنین‌انداز جامعه شد. بار دیگر از وی نظرش را در مورد آن سرود می‌پرسیم. هر چند شاید اسراری درونی انگیزه سرایش آن ترانه بوده است، ولی هنوز نیز با تعصب بسیار از کارش دفاع می‌کند. صدای حماسی او حتی هنگام صحبت نیز می‌تواند حس رزمی غریبی را در انسان زنده کند. فردی به شدت ایران‌دوست و حساس به مسائل فرهنگی کشور به ویژه موسیقی اصیل ایرانی است، او فرزند سالار قلی‌خان، از شخصیت‌های فکاهی‌پرداز آذربایجان است. نگار عزرایی می‌گوید: «نبات خانم» مادر بزرگ قفقازی استاد قره‌باغی در حالی که بعد از قتل شوهرش به ایران آمده بود، با ستارخان ازدواج کرد و اموال و دارایی و جواهرات خود را در اختیار ستارخان و قشون وی قرار می‌دهد. وی به ستارخان پیشنهاد می‌کند با وی ازدواج کند تا در عوض او نیز آزادی‌خواهان را یاری کند. از قضا ستارخان نیز در سنین نوجوانی رفت و آمدهایی به قفقاز داشت. از همین جاست که دوستی برادرش اسماعیل با یک فرد قفقازی، زندگی سیاسی ستارخان را نیز رقم می‌زند.

نگار عزرایی در پاسخ به پرسش ما در ارتباط با جوانی ستارخان می‌گوید: اسماعیل به یکی از فراریان قفقازی بنام «نبی» که با دولت تزار برخورد داشت، پناه داد. با یورش مأموران حکومت به منزل وی و یافتن «نبی» در خانه اسماعیل، هر دو به قتل می‌رسند و این حادثه ضربه سنگینی به خانواده وارد می‌کند. پدر ستارخان (حاج حسن) از او می‌خواهد انتقام خون بردارش را از حکومت قاجار و شخص محمدعلی شاه بستاند. همین موضوع انگیزه‌ای می‌شود برای مهاجرت ستارخان به تبریز و اسکان در محله امیرخیز. ستارخان در این سال‌ها تنها 17 سال داشت.

سامی سردار ملی، اطلاعات ارزشمندی در مورد رابطه ستارخان با قفقازی‌ها به ویژه رویکرد وی نسبت به شرکت نیروهای سوسیال دموکرات قفقازی در انقلاب مشروطه دارد: «چنان که می‌دانیم ستارخان در نوجوانی مدتی در ساختمان راه‌آهن قفقاز و معادن نفت باکو کار کرده بود. مسلماً طرز فکر و مبارزات سوسیال دموکرات‌های قفقازی بر ستار جوان بی‌تأثیر نبوده است. در سال‌های مشروطه کمیته‌های کمک به انقلاب، از سوی سوسیال دموکرات‌های قفقاز تشکیل شده بود و سرپرست کمیته نریمان نریمان‌اف بود که بعداً رئیس‌جمهور آذربایجان شد. آنها برای مشروطه‌خواهان ایران اسلحه و مواد منفجره و حتی ادبیات انقلابی و حماسی تهیه می‌کردند. با این که برخی از افراد مؤثر در انقلاب مانند ثقه‌الاسلام و حاج مهدی کوزه کنانی با افکار سوسیال دموکرات‌های قفقازی مخالف بودند اما ستارخان قائل به استفاده از همه نیرو‌ها و پتانسیل‌ها بود».

ستارخان در اسب‌سواری و پرورش اسب و همین‌طور تیراندازی مهارت چشم‌گیری داشت. مرام و منش لوطیانه ستارخان باعث می‌شود تا اندک‌اندک دوره‌ای از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. ستارخان به همراه عده‌ای از سوارانش به محموله‌های نمایندگان دولت استعماری روسیه تزاری در ایران حمله می‌برد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در میان فقرای محله امیر‌خیز تقسیم می‌کند.

وقتی می‌پرسیم آیا انگیزه ستارخان در مبارزه با استبداد، تنها انگیزه شخصی و گرفتن انتقام برادر بود یا عوامل دیگری نیز در این مبارزه مؤثر بوده است، به داستان جالبی اشاره می‌کنند که نشان از تهور و بی‌باکی و در عین حال عیار صفتی سردار ملی دارد.

بهرام می‌گوید: «هوای ملت را داشت. در ماه‌های قحطی تبریز زمانی که گرسنگی و قحطی شدید در تبریز شایع بود، به سیلوهای مملو از گندم حمله کرد. سیلوهای شهر پر از گندم بود ولی حکومت اجازه استفاده را نمی‌داد. سردار گندم‌ها را بین مردم تقسیم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانین مخالف بود و ستمی که به مردم می‌کردند. تعدی‌هایی که به نوامیس مردم داشتند را نمی‌توانست بپذیرد.»

سامی در مورد رابطه ستارخان و توده می‌گوید: «ستارخان خود را از توده می‌دانست و روابطش با مجاهدان بسیار صمیمی بود. به‌طور کلی آدم خودخواه و مستبدی نبود. در اوج قدرت و محبوبیتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتی با اسب رفت و آمد می‌کرد و سوار درشکه نمی‌شد».

عروس ستارخان دل پری از داستان آرامگاه وی دارد. می‌گوید آرامگاه او در باغ طوطی است. سی سال پیش سنگ قبرش تخریب شد، دوره‌ای بود که اصلاً سنگ قبر نداشت. کسی نمی‌توانست بداند که محل آرامگاه کجاست، چون هیچ نشانی باقی نمانده بود اما چند سال بعد مجدداً سنگ قبر دیگری قرار دادند. وی می‌گوید خانواده‌اش شدیداً علاقه دارند آرامگاه به تبریز منتقل شود یا در غیر این صورت، سقف یا بنایی بر بالای آن ایجاد شود ولی تاکنون موافقت مسؤولان در این مورد جلب نشده است.

داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ می‌گوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله‌های زیر فرمانش حمله می‌کند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست می‌خورد و در آستانه مرگ از ستارخان می‌خواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سال‌های زیادی در کنار هم مبارزه می‌کنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت می‌شد.»

سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان هم‌رزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه‌خواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمان‌شان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفت‌وگو کنیم».

خانواده ستارخان در مورد دیدگاه‌های مذهبی و اعتقادی ستارخان همه متحدالقول‌اند که وی از باورهای مستحکم دینی برخوردار بود و با رهبران دینی ارتباط مستمر و نزدیکی برقرار کرده بود. او مقلد ثقه‌الاسلام بود و نسبت به این روحانی بزگوار ارادت داشت. از طرف دیگر با روشنفکران و اهل نظر نیز همراهی داشت.«سامی» می‌گوید: «هر چند که ستارخان تحصیلکرده و سیاست‌مدار نبود ولی با شناخت کاملی که از جامعه ایرانی داشت، در رویارویی با مشکلات، تصمیماتی می‌گرفت که تحصیلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسین وا می‌داشت. این ویژگی سبب شده بود تا سیاستمداران و روشنفکران زیادی از وی طرفداری کنند، البته آن‌ها به منافع خود نیز می‌اندیشیدند و این دغدغه هواداری آن‌ها را محدود می‌کرد».

ساعت‌ها به تندی می‌گذرد اما نمی‌توان از خانه‌ای که غبار مقدس ستارخان بر تن اهالی‌اش نشسته است، به آسانی دل کند. عکس ستارخان با کنسول روس در خانه قدیمی ستارخان که امروز به مدد مسؤولان میراث فرهنگی رو به ویرانی است، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. یک بار دیگر از عکس می‌پرسیم و داستان آن. سامی در مورد حساسیت «پدر» نسبت به وحدت و استقلال ملی کشور می‌گوید: «روس‌ها در آن زمان سیاست جدایی آذربایجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دست‌نشانده‌های خود مانند صمدخان می‌خواستند آن را عملی کنند ولی ستارخان کاملاً مخالف چنین دسیسه‌هایی بود و به وحدت ملی ایران باور داشت؛ چنان که در مقابل پیشنهاد بی‌شرمانه فرستاده سفیر روس در مورد نصب پرچم روسیه بر سر در خانه‌اش آن جواب دندان‌شکن را به او داد که «من می‌خواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من می‌گویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد»».

این جمله کوتاه ولی معنادار، در دل خود هزاران معنی دارد و حاکی از درایت و هوشیاری این مرد بزرگ. پنداری سخنی است که همین امروز گفته باشی. آخر این «پدر» اهل وطن بود و آب و خاک برایش حرمتی داشت. وقتی که نام وطن به میان می‌آمد، غیرتش گل می‌انداخت. او مانند بسیاری از روشنفکران روزنامه نمی‌خواند ولی می‌دانست که نباید به قنسول مو قرمز سلام کند. او مخلص همه قلندران عالم و مردترین مردان زمان بود. وقتی نام ایران می‌آمد، صلواتی می‌فرستاد که تا چهار کوچه آن طرف‌تر، کمانه می‌کرد. از قضا چهار کوچه آن طرف‌تر خانه سفیر انگلیس بود. او در پستوخانه دل می‌نشست و با مولا علی خلوتی عاشقانه می‌کرد اما او، او که اهل وطن بود، می‌دانست که هر جا وطن است، قبله نیز همان جاست.

ولی این را هم می‌دانیم که کم نبودند از تبار چنین مردها و از این پدر‌ها در تاریخ ما که هم اهل درد وطن بودند. ستارخان را گلوله هم‌رزمش نکشت، شاید ستارخان حتی از درد و زخم پای‌ تیرخورده‌اش نیز جان نداد. ملت و ویرانی کشور بود که قلب او را می‌فشرد. دغدغه آبادانی و اصلاح امور مملکت، گرسنگی، بیماری، استبداد، اندیشه دسیسه‌های روس و انگلیس و اخبار اعدام‌ها و تجاوز‌ها و کشتار‌ها بود که جان او را گرفت. بسیاری از هم‌رزمان و یارانش هم چون زنده‌یاد ثقه‌الاسلام و علی ختایی، بعدها ناجوانمردانه به دست ناپاک روس‌ها جان باختند ولی این بار پای این جوانمرد تبریز بسته بود، گر نه محال بود بگذارد که خون مردان و رادان شهرش بر زمین بماند.


 

منابع و مأخذ:

 

1. رئيس‌نيا، رحيم؛ ناهيد، عبدالحسين. دو مبارز جنبش مشروطه. تهران، آگاه، بي تا.

 

2. بامداد، مهدي. شرح حال رجال ايران. تهران، زوار، 1347، ج 2.

 

3. معين، محمد. فرهنگ فارسي. تهران، اميركبير، 1364، ج 5.

4. اطلاعات عمومي جاويدان (تاريخ معاصر). مترجم فريدون سبحاني. تهران، دنياي دانش، 1376

5 :تهران امروز