زمان : 08 Khordad 1391 - 02:18
شناسه : 51844
بازدید : 2833
گرگ گرسنه دخترک را خورد !!!! گرگ گرسنه دخترک را خورد !!!!

یزدفردا "دختر بچه روستايي كه دو سال پيش از حمله گرگ نجات يافته بود باز گرفتار يك گرگ گرسنه شده و به كام مرگ فرو رفت.

 ايران انگار, اجل اين دخترك رسيده بود و سرنوشتش بايد با چنگال‌هاي تيز گرگ رقم مي‌خورد.

مهسا دخترك روستاي قزل كند عليا در بيجار وقتي در حياط خانه بازي مي‌كرد نمي‌دانست كه آخرين باري است كه توپ صورتي‌اش را به هوا پرتاب مي‌كند.

مهسا كوچولو گرسنه بود مادرش كه در حياط ظرف مي‌شست براي آوردن خوراكي به داخل خانه رفت و وقتي بيرون آمد لقمه‌اي كه براي مهسا گرفته بود از دستش به زمين افتاد. لباس خون‌آلود دخترك جلوي در خانه روي زمين افتاده بود. به ياد دو سال پيش افتاد كه گرگي به مهسا كوچولو حمله كرده بود و اگر روستايي‌ها نبودند دخترك را از دست مي‌داد. آن روز وقتي مهسا را در آغوش گرفت چقدر خوشحال بود و شب تا ساعت‌ها به چهره دخترك خيره شده و لالايي مي‌خواند.
انگار روزگار بازي دردناكي براي اين مادر داشت و مهسا دو سال مهمانش ماند تا در سرنوشت مشابهي طعمه گرگ گرسنه شد.

مادر و پدر مهسا كوچولو با وجود گذشت چند روز هنوز ناي حرف زدن ندارند. عموي «مهسا» هنوز باور ندارد كه برادرزاده‌اش ديگر شيرين زباني نمي‌كند، همه دخترك را دوست داشتند و حالا سياهپوش هستند.

از مهسا بگو؟
يكي يكدانه خانه برادرم بود، هيچ برادر و خواهري نداشت، همه دوستش داشتند. آخرين بار كه ديدمش خوشحال بود و مي‌گفت قرار است به مدرسه برود و دقيقاً يك روز پيش از اينكه با مادرش به مدرسه بروند و ثبت‌نام كند دچار اين حادثه شد.

دو سال پيش چه حادثه‌اي رخ داده بود؟
دو سال پيش دقيقاً يادم نيست چه تاريخي بود. در تابستان گرگ به روستا حمله و مهسا را زخمي كرد.
آن روز مهسا براي بازي به كوچه رفته بود و مادرش هم جلوي در بود. مهسا حدود ۱۰۰ متر جلوتر رفته بود كه ناگهان گرگي به وي حمله كرد و پس از آن كه مهسا را از كمر به دندان گرفت شروع به فرار كرد. اما با داد و فريادهاي مادر مهسا دو تن از همسايه‌ها كه از كوچه عبور مي‌كردند متوجه ماجرا شد، و موفق شدند وي را از دندان گرگ نجات دهند. با آنكه همسايه‌ها با چوب به دنبال گرگ گرسنه بودند اما گرگ موفق به فرار مي‌شود.
مهسا را همان موقع به دكتر برديم و مسئولان حفاظت محيط زيست را نيز در جريان قرار داديم. اما آن زمان رسيدگي چنداني نشد. زخم‌هاي مهسا هم خوب شد و همه ماجرا را فراموش كردند.

و اين بار؟!
ساعت ۵ بعدازظهر مهسا در حياط مشغول بازي بوده و چند قدم آن طرف‌تر مادرش هم مشغول ظرف شستن بوده. در همان زمان مهسا به مادرش مي‌گويد گرسنه است و زن برادرم براي آوردن خوراكي به داخل خانه مي‌رود.
پنج دقيقه بعد وقتي با لقمه نان و پنير به حياط مي‌آيد متوجه مي‌شود مهسا در حياط نيست.
چون هميشه مهسا براي بازي به خانه همسايه مي‌رفت، مادرش فكر مي‌كند كه اين بار هم براي بازي به آنجا رفته است. به همين دليل براي رفتن به خانه همسايه به كوچه رفت كه چند متر پائين‌تر از در خانه لباس خوني و كفش مهسا را ديد. در همان لحظه شروع به داد و فرياد كرد و همسايه‌ها كه متوجه اين ماجرا شده بودند براي پيدا كردن وي شروع به جست‌وجوكردند و پس از يك ساعت جسد مهسا كوچولو را در ميان درختاني كه فاصله چنداني با روستا ندارد پيدا كردند.

كسي مهسا كوچولو يا گرگ را ديده بود؟
هيچ كس حتي صداي وي را نشنيده بود. آثار دندان گرگ روي بدن مهسا نشان مي‌دهد كه كودك را از گردن گرفته است و وي فرصت فرياد زدن نداشته است. در روستا بعدازظهرها بيشتر همسايه‌ها درها را بــاز مي‌گذارند و جلوي در خانه را آب و جارو مي‌كنند. احتمالاً گرگ گرسنه از اين فرصت استفاده كرده و با ورود به خانه مهسا را شكار كرده است.

جسد «مهسا» چه شرايطي داشت؟
جسد مهسا كاملاً دست نخورده بود و تنها جاي دندان‌هاي گرگ روي گلوي مهسا ديده مي‌شد. قديمي‌هاي روستا مي‌گويند اين گرگ همان گرگي است كه دو سال پيش به مهسا حمله كرده چون از دست اهالي كتك خورده دوباره براي انتقام به روستا برگشته است.
آنها مي‌گويند چهره مهسا در ذهن حيوان نقش بسته بوده و اين بار فقط براي انتقام‌گيري به سراغ مهسا آمده بود زيرا اگر گرگ گرسنه بود حتماً قسمت‌هايي از بدن وي را مي‌خورد كه اين اتفاق نيفتاده است.

مسئولان حفاظت محيط زيست چه كردند؟
مشكل اصلي ما نيز همين است. محدوده زندگي ما يك محل حفاظت شده است و ما نمي‌توانيم حيوانات وحشي كه وارد روستا مي‌شوند را بكشيم. مي‌خواهيم بدانيم آيا جان يك گرگ از جان يك كودك كه تنها بچه يك خانواده است مهمتر است؟ ما دوسال پيش ماجراي زخمي شدن مهسا را اطلاع داديم. اما هيچ حفاظتي از محدوده انجام نشد در حالي كه در بسياري از روزها حيوانات وحشي در اطراف روستا ديده مي‌شوند. هيچ‌كس اجازه حمله و صدمه زدن به آنها را ندارد.

به نظرتان باور كردني است كه يك گرگ دو بار به كودك حمله كند؟
نمي‌دانم، پيرهاي روستا مي‌گويند اما اصلاً باور نمي‌كنم «مهسا» دو بار هدف گرگ قرار گيرد، مادر «مهسا» به حالت جنون رسيده است و برادرم شب و روز ندارد، همه روستا نگران اند.