به بهانه مراسم بزرگداشت آذر یزدی
آذر یزدی، اقتباس کننده است، نه خلق کننده!
«پیرمرد» بارها و بارها و در هر مصاحبه و گفتگو تکرار کرده است و باز تکرار می کند، که به مدرسه نرفته است و درس نخوانده است و اما نویسنده شده و برای کودکان قصه نوشته است، و کودکان و نوجوانان، به حرف های اقتباس و تدوین کننده قصه های خوب برای بچه های خوب گوش می کنند، و با خود شاید که بگویند، برای نویسنده شدن، نباید مدرسه رفت و درس خواند.
آذر یزدی همسر ندارد. فرزند ندارد. عروس و داماد ندارد. نوه ندارد؛ و بخاطر شرایط و موقعیت، هیچگاه و هیچوقت با کودکان و نوجوانان، رابطه و هم صحبتی و دوستی نداشته است. او پدربزرگ نیست. چرا که او هیچگاه حتی پدر هم نبوده و درد و رنج و لذت پدر بودن را حس و لمس نکرده است، و اما امروز، در ادامه حرکت هایی که در چند سال گذشته و از زمان مدیریت کاظمینی بر ارشاد یزد آغازشده، معدودی از پرکشیدگان کاظمینی، که خود را «وارث» آذر یزدی می دانند، در داخل شهر و استان یزد، برای کسب منافعی! مدام سعی بر بت ساختن و بزرگ کردن و پدر بزرگ نامیدن او دارند، تا نام کوچک خود را در کنار نام او گذاشته و بنوعی با «بزرک» شدن آذر یزدی، بزرگ و مطرح و مشهور شوند.
فاصله آذر یزدی با صمد بهرنگی و شاملو و اسلامی ندوشن و باستانی پاریزی و صادق چوبک و هدایت و ساعدی و مرادی کرمانی و جمال زاده و جلال آل احمد بسیار زیاد است و قابل مقایسه نیست، و اما بزرگان ادبیات ایران، که «خلق» کننده «اثر» بوده اند، هیچگاه به کوچک اندیش ها ، فرصت رشد زیر سایه خود را نداده اند و نمی دهند.
آذر یزدی، الگو و استثناء و قهرمان و استاد و صاحب سبک و خلق کننده داستان و قصه نیست، یک اقتباس کننده و نویسنده بسیار عادی و معمولی است، که در شرایطی و بخاطر حمایت موسس موسسه انتشاراتی امیرکبیر فرصت رشد یافته، و در سالهای حاکمیت خفقان و استبداد، نه «ماهی سیاه کوچولو» برای بیداری نوجوانان، که از درون متون گذشتگان، قصه های خوب، برای خواب بچه های خوب درآورده و «اقتباس» کرده است.
آذر یزدی با زحمت و سختی و فقر بزرگ شده و رشد کرده است، و عقده نخواندن های کودکی را با خواندن در دوران جوانی و پیری خالی کرده است، و بدون معلم، خواندن و نوشتن را یاد گرفته است، همه اینها ارزش دارد و قابل احترام است، و اما همه اینها، دلیلی برای بهتر بودن و الگو بودن و مفاخر و الگو و استاد شدن او نمی باشد.
آذر یزدی در آذربایجان و کرمان و فارس و خراسان و بسیاری دیگر ازاستانها گم و محو می گشت و هیچگاه مطرح نمی شد، چرا که نور او در مقابل بزرگان ادبیات آن استانهای سرشار ازخلاقیت، کورسوی لرزانی بود، و اما استان صنعتی و اقتصادی و ثروتمند یزد، که در بسیاری از زمینه های فرهنگی و هنری دستش سخت خالی است، و در موسیقی و تئاتر و سینما و نقاشی و ادبیات چهره ماندگار و هنرمند شاخص و مطرحی نداشته است و ندارد، با توجه به سرمایه و ثروتی که در استان وجود دارد، هرازچند گاهی از کاه کوه می سازد، و برای تحریف تاریخ، با بزرگداشت ها و مراسم های مختلف، چهره هایی را مطرح و ماندگار و جزو مفاخر اعلام می کند، که شاهکار ماندگاری خلق نکرده اند، و مهمترین نکته اینجاست، که اسلامی ندوشن و آذر یزدی نیزمیدان رشد و پیشرفت و شهرت را در خارج ازیزد یافته و پیدا کرده اند، و اگر آذر یزدی در یزد مانده بود و به تهران نرفته بود، شاید که الان بزرگترین کتابفروش و چاپخانه دار یزد بود، و خانه و سامان و دهها فرزند و نوه داشت! و شاید هم که همچون خواهرزاده اش، در سختی، برای یک لقمه نان «عریضه» می نوشت.
هیچگاه بخود اجازه نمی دهیم تا آذر یزدی را با «صمد بهرنگی» و حتی اسلامی ندوشن مقایسه کرده و نام این دو را که هنر و تفکراتشان بسیار دور ازهم است، در کنار هم بگذاریم، چرا که اسلامی ندوشن، خلق کننده است و با آذریزدی اقتباس کننده قابل قیاس نیست، و فقط با کمی ارفاق می توان، نام مسرت را که محققی توانمند است، در کنار نام آذر یزدی گذاشت و آنها را تا حدودی با هم مقایسه کرد.
آذر یزدی، تا آن لحظه که وجودش منافع نام و نان قلیلی را تضمین کند در صحنه باقی می ماند، و جوایز و امتیاز و سود چاپ کتابهایش نصیب کسانی می شود، که مدتهاست از نمد آذر یزدی برای خود گلیم بافته و در سایه خانه او، برای خود خانه ساخته و در خانه او نشسته اند.
آری اینجا یزد است، دیاری که در قطعه خاص مفاخر و هنرمندانش، همسران نیز، در کنار شوهرانشان دفن گشته و بعد ازمرگ، مفاخر و هنرمند و صاحب «سنگ» می شوند، و این حکایت «قند و عسل» است، تنها شاهکار ارزشمند آذر یزدی، و افسوس که پیرمرد، در این سالهای تنهایی، دیگر حتی قادر به شکستن کندو و دفاع از عسل ریخته اش هم نیست، و مدام ...
نمی دانم که در همه این سالهای طولانی، که با سختی و تنهایی برای آذر تنها گذشته، آیا آذر یزدی، «ژان کریستف» رومن رولان را خوانده است یا نه؟! و ای کاش که آذر، یکبار دیگر ژان کریستف را بخواند، و خود را در این دیار، به تعاریف و تملق و تمجیدها دلخوش نسازد.
محمد رضا شوق الشعراء 29/11/85 یزد